اندر احوالات مامان شدن2

من غزل هستم. قراره مامان بشم. اسمش رو گذاشتم ریزه. جوجه نام مستعار همسرم توی وبلاگ هست. از پرشین بلاگ کوچ کردم به اینجا.

خب 31 خرداد کلاسهام در یک حرکت یهویی از طرف اساتید تموم شدن و من رفتم خونه. خیلی نگران مسیر بودم. من در حالت عادی motion sickness یا همون بیماری حرکت دارم و خیلی توی سفر مخصوصا با اتوبوس  اذیت میشم و این سری  با توجه به وضعیت ریزه دار بودن خیلی خیلی نگران بودم. ترمینال که رفتم صندلی 8 رو گرفتم اما به راننده اتوبوس گفتم آقا میشه خواهش کنم اجازه بدین من ردیف اول بشینم؟ میدونم از نظر قانونی مشکل داره اما واقعا حالم خوب نیست. بر خلاف انتظارم راننده خیلیییییییی راحت قبول کرد و گفت برو بشین. الحمدلله خیلی راحت بودم . خدا واقعا بهم لطف کرد.

مامانم نمیدونست که میرم خونه و واقعا از دیدن من سورپرایز شد. خیلی خوشحال شدن. بندگان خدا نگران بودن . منو دیدن ذوق کردن. اول رفتار مامانم با من خیلی عجیب بود. همون دقیقه اول میگفت بشین حالا. جمع نکن خودتو! حالا من در تمام مدت قبل کلی ریلکس و کلا دانشگاه و برو و بیا و... گفتم مامان خب حالا .

بعد کم کم مامانم دید که من خیلی بهتر از اونی هستم که فکر میکرده از اونور بوم افتاد در حدی که یک روز شاکی شده بودم که به من کم توجه میکنیناااااا

خداییش خونه عالی بود. از چند جهت.

اول اینکه خودم کمی بهتر بودم . سه ماه گذشته بود و طبیعی بود که کمی بهتر باشم اما غذا که معضل شده بود برام تو خونه جوجه اینا تقریبا  معضلش رفع شد. ذائقه من کاملا با غذاها سازگار بود و با اینکه بعد از خوردن غذا مخصوصا شام یک حس عجیبی داشتم اما کلی میخوردم. مورد دیگه اینکه ما آشپزخونه مون خارج از ساختمون اصلیه و من اصلا تا وقتی غذا میاورن یک ذره هم بوی پخت و پز به مشامم نمیخورد . خونه مون حیاطش کوچیکه ولی کلییییییییییییی گل و گیاه داریم. حس عالی به من میداد و کلا کنار خاواده بودن نیاز بزرگ این روزهای من بود.

19 تیر دوباره امتحانام شروع میشد و مجبور به برگشت بودم.

ادامه دارد...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد