معاشرت زنانه

کلا من خیلی چیز خاصی دلم نمیخواد. یعنی جوری که حس کنم مثلا اگر فلان خوراکی رو نخورم ال میشه و بل میشه. اون خرداد اینا که حالم خوب نبود همش چیزهایی مثل سوپ و آش دلم میخواست. اما این مدل خواستن از اوناش بود که چون گرسنه بودم و دلم و بدنم چیز دیگری رو قبول نمیکرد آش و سوپ میخواست.

خونه مامانم که بودم یک روز از مامانم پرسیدم که مامان شما توی شرایط من که بودی چی خیلییییییی دلت میخواست بخوری؟

مامانم گفت: من اصلا نمیتونستم چیزی بخورم!!!!


پ.ن.

اومدیم دو دقیقه درباره بارداری با مامانمون معاشرت کنیم که یک ذره رومون توی روی هم باز بشه، نشد!!!!!!

یعنی من روم نمیشه از کلمه حاملگی جلو مامانم استفاده کنم. میگم شما که تو شرایط من بودی!!!!!! بعد بابای جوجه کل موارد مربوط به بارداری منو پیگیری میکنه! تازه من خیلی رسمی برخورد میکنم وگرنه معلوم نبود چی میشد اینطوری تفاوت داریمااااااااااا

نظرات 4 + ارسال نظر
مه سو سه‌شنبه 24 مرداد 1396 ساعت 00:47

پدرشوهر به این مهربونی داری قدر نمیدونی....خجالتو بذار کنار دختر

سخته دختر گلی. این تو وجودمه . اخلاقه. تلاش میکنم اما بعضی چیزها تو کتم نمیره

کهکشانی جمعه 20 مرداد 1396 ساعت 12:31

آره خواهر بزرگتر منظورم بود
صد در صد، رفتار بزرگترا خیلی موثر
البته من الان احساس میکنم مامانم میخواد خیلی با هم راحت باشیم ولی حقیقتش من دیگه اینجوری بزرگ شدم واقعا برام سخته که باهاش راحت باشم در این جور مسائل

حالا من میخوام راحت باشم. مامانم راه نمیده

کهکشانی چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت 15:56

اینا رو میگی ها به خودم فکر میکنم، اخ که چقدر در این مورد شبیه همیم
منم روم نمیشه خیلی چیزا رو به مامانم بگم، یعنی راحت نیستم
اینجور مواقع اینقدر دلم میخواست یه خواهر داشتم

خب در این مورد نوعی که بزرگترها با ما برخورد میکنن هم اثر داره. بعد درباره ش بیشتر مینویسم. مامان من خودش اصلا پیش قدم نمیشه. خواهر هم از نوع بزرگترش بهتره گمونم. وگرنه باز تو باید به اون کمک کنی تا اون به تو.

Baran چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت 06:25 http://haftaflakblue.blogsky.com/

سلام بانو غزل سپید جان
چه خوب ؛که اینجا تشریف آوردین

سلام عزیز مهربان. ممنونم. مرسی که سر زدین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد