خط زدن شده بود آرامش

چند روز پیش تو اینستاگرام دیدم که یکی از آشناها عکسهایی از سیسمونیش و اتاق بچه گذاشته. دختر گلشون قراره 17 اردیبهشت به دنیا بیاد. حساب  کتاب کردم که من وقتی بیشتر از سه ماه به اومدن فندق خان مونده بود کجای قضیه آمادگی و سیسمونی و ... بودم. یادمه هنوز یک تکه لباس واسه این بچه نخریده بودیم. با اینکه آخرش همه چیز به خیر و خوبی تموم شد اما استرسش نشست توی جونم. وااااااووو. واقعا چطوری گذشت این مدت؟

هر روز میخواستم بیام و بنویسم. اما این اواخر جوری همه چیز بهم پیچیده شده بود که اصلا نه فرصتی بود و نه توانی.

من و جوجه(واسه اونهایی که یادشون نیست بگم که جوجه همسرم هستش) هر چند روز یک بار یک لیست بلند و بالایی تهیه میکردیم از کارهایی که مونده بود، چیزهایی که باید میخریدیم ، جاهایی که باید میرفتیم،هماهنگی هایی که باید میکردیم ،این اواخر حتی کارهایی که بقیه باید پیگیر باشن و انجام بدن هم توی لیستمون بود. شب که میشد جوجه میگفت لیست رو بیار. چنان با ذوق و شادی روی کارهایی که انجام شده بود خط میکشید که قابل وصف نیست. اما مگر تموم میشد؟!!! دوباره لیست رو نوسازی و ویرایش میکردیم. خدا میدونه چند بار لیست نوشتیم.

حالا حساب کنید که من یک خانوم ماه هشت و نه هر روز از اینور به اونور. فقط خدا میخواست که کلا یک موجود خیلییییییییییی عجیب و غریبی نشده بودم و حتی هنوز هم خیلی تابلو نبود که باردارم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد