ترشی با قیمه نذری

مامانم در 29 سالگی ازدواج کرده. یعنی واسه زمان خودش ترشیده ای محسوب میشده! البته با این تفاوت که گاهی یکی از علتهای عدم ازدواج یک نفر نداشتن خواستگاره ، اما مامان من به تعداد خواستگاراش معروف بوده و هست.یعنی کلا از هرچهار نفر که میبینی  میگن سه تاشون خواستگار مامان من بودن!

حالا این وسط من خیلی زودتر از اون موقع های مامانم ازدواج کردم اما نمیتونم به تعداد خواستگارام تفاخر کنم... کلا مود من فرق میکرد. من خاطرخواهام !!!!بیشتر از خواستگارام بودن. به خواستگاری سنتی هم اعتقاد نداشتم و کلا میگفتم کسی نیاد خونه... حالا این خودش یک بحث جداست.

با این مقدمه میریم وارد موضوع پست بشیم.

اوایل محرم یک روز خونه یکی از فامیلهای جوجه روضه بود. منم با مامان جوجه رفتم. مراسم که تموم شد خاله جوجه اومده میگه غزل جون برات خواستگار پیدا شده یکی از خاله جوجه پرسیده که من متاهلم یا مجرد؟ خاله جوجه گفته این عروس خواهرم. تازه 7 ماهه حامله س!

جوجه آخر مراسم اومد دنبالمون و خب دیگه غریبه ای نمونده بود گفتن اومد داخل و با کلی آب و تاب گفتن که واسه خانومت خواستگار پیدا شده و من همینطور در عرش سیر میکردم و کلی به خودم مفتخر بودم(الکی مثلا من بی جنبه م).

روز عاشورا هم رفتیم یک جا مراسم و یک خانومی اومد و چند تا سوال درباره ساعت اذان و ... از من پرسید و بعد گفت ببخشید شما مجردین یا متاهل؟ منم گفتم متاهل... و اون عذرخواهی کرد و فت.

دیگه من هی این قضیه رو میکوبیدم تو سر جوجه و کلی خوش میگذشت.

من: جوجه ببین من حتی در این شرایط هم خواستگار دارماااااااااااااااا

عکس العمل جوجه: عزیزم ماه محرمه. قیمه میدن. "ترشی " با قیمه میچسبه خب!!!

من:

جک و دیوید

واسه کابینت خونه ، بابای جوجه با یک کابینت سازی صحبت کرده بودن. خب این اومده بود دیده بود خونه رو و اندازه گرفته بودن و حالا قرار بود یک چیزی طراحی کنه. تو این فاصله بابا اینا با یک کابینت ساز دیگه آشنا شده بودن و این آقا به نظرشون بهتر اومده بود. حالا یکی دو روزی از موعدی که کابینت ساز اول قول داده بود طراحی رو بیاره گذشته بود.بابا کلا نظرش به این دومی بود. میگفت بریم به بهانه اینکه دیر کردی اولی رو کنسل کنیم. باز از طرفی میگفت شهر کوچیکه و خبر میشه که کار بردیم واسه این دومی و ظاهر خوشی نداره. مونده بود چه بهانه ای بیاره و ...

یکدفعه من گفتم :"کاش ما هم مثل این خارجیا بودیم. تعارف نمیکردیم. حرفمون رو میزدیم." یهو رو کردم به بابا و گفتم:" بابا ! مثلا شما میرفتی به این آقا اولیه میگفتی : هی جک!!! من فکر میکنم  دیوید توی این کار از تو ماهرتره!!!"(لهجه فیلمهای وسترن هم بگذارید روش)

یعنی بابا و مامان و جوجه ریسه میرفتن...

این مدت چه خبر بوده3

قرار شد خونه ببینیم. همین اول بگم که قیمت ها مربوط به یک شهرستان کوچک هستش. مقایسه با تهران و مراکز استان ها نشه. اول اینکه خونه اوایل مهر سخت گیر میاد. همه تا قبل از مهر جا و مکان خودشون رو مشخص کرده بودن. ما تصمیم گرفتیم نترسیم و هم خونه به مفهوم خونه ویلایی و حیاط دار ببینیم و قیمت رهن و اجاره ش رو بپرسیم و هم آپارتمان. مثل مرررررررررررد رفتیم گفتیم آقا خونه حیاط دار قیمت چقدررررررررررررر؟

کلا چند تا آپارتمان دیدیم. یکی که هنوز کابینت و کمد و یک مورد دیگه ش مونده بود و به نظر میرسید که حالا حالاها هم درست نمیشه و حرف الکیه که زود تحویل میدن و...

یکی سه خوابه و تقریبا بزرگ.ولی نوساز نبود و کلا فضای خودش و ساختمونش دلگیر بود.

یکی بد کوچیک بودا. یعنی کلا آشپزخونه ش یک وجب.

آپارتمان های دیگه ای هم بود اما بابای جوجه نظرشون واسه همه جا مثبت نبود. مولفه های مختلفی در نظر داشتن.

دیگه یادم نیست آپارتمان دیدیم یا نه. ولی مثلا اینها یکیشون که میگم دلگیر بود 5 میلیون با ماهی 700 اینا بود. و اما خونه:

یک خونه ای بود حیاط دار ...ناززززز. مرتب. تمیز. دو خوابه. پذیرایی و نشیمن جدا. دوبلکس بود و کلا با حال بود. 5 تومن .با ماهی یک تومن. خداییشششششششششش در برابر یک آپارتمان خیلی خوب بود. تفاوت قیمت چندانی نبود. ما هم دیگه ته ته ته پولی که میتونستیم بدیم همین اجاره یک تومن بود. خب البته با این حساب که تصمیم گرفته بودیم پول رو بدیم و به جاش راحت تر زندگی کنیم. وگرنه خب کمتر مسلما بهتر بود.

اما یک خونه دیدیم. قصررررررررررررررررررررررر.از دوبلکس رد بود. سوبلکس بود.یعنی خودمون وارد شدیم همدیگه رو با تعجب نگاه میکردیم. 4 خوابه . دو تا آشپزخونه. دو تا سرویس بهداشتی و حمام...البته یک مورد داشت ک صاحبخونه یک اتاق و یک آشپزخونه در اختیارش بود و وسایلش رو گذاشته بود. ولی بازم خونه سه خوابه بود و اتاق ها بزرگ و کلی فضاهای بامزه. بالکن خیلی قشنگ و کلا ماه. دیوارها تا نصفه سنگ قشنگ و شیک...چراغاش...تزییناتش و ...

جوجه میگفت غزل این از همون خونه های مورد علاقه تو هست که دوست داری هر گوشه ش رو یک مدلی دکور کنی. حالا این هم 10 تومن با اجاره کمی از یک بیشتر.بنگاه گفته بود این به یک راضیه.حالا فکر کن ما ذوق مرگگگگگ اما عیب این دو خونه همین پله ها بود. این مدت اخرای بارداری مهم نبود. بعدش مهم بود. زانو هامون مهم بود.یعنی هر جور فکر کردیم ته تهش این قصر که حتما رد بود. اون یکی خونه پله هاش به این شدت نبود ولی خب رد شد. حساب کردیم از سال بعد من نیستم. بحث امنیت اومد وسط. تهش تصمیم شد آپارتمان.و ته ته آپارتمان بابا. بماند که بعد از دیدن این خونه ویلایی ها حتی جوجه به این نتیجه رسیده بود که زندگی توی آپارتمان حماقتی بیش نیست.

جوجه بهم قول داد زود کارهای تجهیز خونه بابا تموم میشه. من گفتم نمیشه. طول میکشه، مامان و بابای جوجه کار هول هولی سختشونه.راستش به جوجه گفتم باشه بریم اینجا ولی قول بده موندگار نباشی.وقتش که شد بریم یک جا دیگه.مینویسم که خاطراتم بمونن ولی نوشتن حسم سخته.مامان و بابا محبت کردن خونه رو در اختیار ما گذاشتن ولی من همش میترسم استقلالمون خدشه دار بشه. ما تصمیم گرفتیم اجاره بدیم...از دو سه روز بعد از عاشورا شروع کردن به تکمیل خونه. رسیدن به کمد زدن.نصب کابینت هنوز انجام نشده.

ادامه دارد...