در رابطه با واژه گوگولی مگولی

من واسه اینکه بدونم تلفظ صحیح گوگوری مگوری چیه سرچ کردم به نکته جالبی برخورد کردم. فکر کردم شاید فرد دیگری هم ندونه و براش جذاب باشه! اینجا واسه تون میگذارم.


واژه روسی که در فارسی به شکل گوگولی مگولی استفاده می شود که با گوگوری مگوری ( مرکب اتباعی ) دواملایی است - در زبان کودکانه:
دوست داشتنی، خواستنی، عزیز، نازنین، نورچشمی!، عزیز دُرّ دانه ( عزیز دُرّ دونه ) ، سوگلی -
اَکولی پَکولی ( اَکوری پَکوری ) ، کوچولو، فنچ، جقل! -
بامزه، شیرین، بانمک، تو دل برو - خوشمزه، جیگر، خوشمل! - آتیشپاره، ورپریده، وِزِّه!

داستان آن:
در سال 1938 میلادی، روزی اِدوارد کاسنِر ( ریاضیدان و هندسه دان آمریکایی1878، 1955 ) که سرگرم پیدا کردن و نامگذاری عدد یک به توان صد بود؛به طور اتفاقی از برادرزاده های ۹ ساله خود ( میلتون و اِدوین سیروتا ) پرسید، کدام داستان را بیشتر از همه دوست دارند تا برایشان بخواند؟
آن ها در پاسخ، یکی از کتاب های طنز نیکُلای واسیلیِویچ گوگول ( نویسنده و طنزپرداز نامدار روسیه ای ) را آوردند تا برایشان بخواند!
( ( به مانند این که از کودکی بپرسیم ما را چقدر دوست دارد و او بگوید به قدِ ( اندازه ) تمام ستاره های آسمون یا ده به توان صد! ) )
سپس جرقه ای در ذهن کاسنِر رقم خورد و این نام را بر روی عدد یک به توان صد گذاشت!

در سال 1940: کاسنِر ، کتابی غیر فنی برای سنجش در زمینه ریاضیات به نام ( ریاضیات و تخیل ) چاپ کرد که نخستین بار، واژه گوگول را در آنجا بکار برد!

شرکت گوگِل هم در سال1997 این واژه را از گوگول گرفته است!
این نام یک شُعار بود تا سامانه ی گوگل در سراسر جهان فراگیر شود و به اندازه این عدد ( 1 به توان 100: همان عدد یک با صد صفر ) کاربر داشته باشد!


پ.ن: البته به نظرم این نوشته یکی دو جا اشتباه داره و باید بگه که "ده به توان صد"... چون یک به توان هر عددی میشه 1. و یک گوگل یعنی 10 به توان 100!

اما به هر حال برای من جالب بود. قبلا بهش برخورد نکرده بودم. الان حس بهتری پیدا کردم که از واژه گوگولی مگولی یا مشابهش استفاده کنم

فندق و بچه ها

فندق همچنان میره و با بچه های واحدهای دیگه بازی میکنه! معمولا یکبار قبل از ظهر میان بیرون و یکبار هم بعدازظهر... اوضاع خوبه و بهش خوش میگذره.

مواردی که باهاش درگیریم یکیش اینه که گاهی سعی میکنه مثل ماهان حرف بزنه...شل شل و کشدار. در حالی که خودش در حالت عادی خیلی قشنگ صحبت میکنه! ماهان چند ماهی از فندق بزرگتره اما ما به فندق گفتیم که چون ماهان هنوز کوچولو هستش اینجوری حرف میزنه و اونم بزرگتر بشه مثل شما صحبت میکنه. (نگفتیم بد حرف میزنه یا موارد شبیه به این که خب یکوقت بهش نگه)، کار دیگه ای که انجام دادیم وقتی (کاملا آگاهانه) شبیه ماهان حرف میزنه، میگیم متوجه نشدم چی گفتی یا جوابش رو ندادیم و خودش بعد از چند بار تلاش ناموفق برای جلب توجه ما میزنه کانال فندق و اونوقت هست که جواب میگیره. به نظرم بهتر شده و کم کم داره یادش میره اونجوری حرف بزنه.

یک مورد دیگه اینه که من گاهی خیلی نگران سلامتیش میشم. ماشاالله خیلی پر جنب و جوشن اونهای دیگه و میترسم مثلا توی پله ها یکوقت فندق بیفته. فندق مشکلی از لحاظ دویدن و حرکت اینا نداره اما خب عجول نیست و کلا آرومه. 

یک مساله دیگه هم اینه که درسته میفرستمش بره بازی کنه اما همه گوشم بیرون کار میکنه و هر از گاهی هم ازبالکن وضعیت رو چک میکنم. عملا تمرکزم واسه انجام کارهام زمانی که فندق بیرونه از بین رفته و خیلی وقتها هیچ کاری نمیکنم. 

حالا امیدوارم هر دومون به این وضع عادت کنیم.چند تا خاطره که واسه خودم بامزه بوده هم میگم از این ارتباطات بین بچه ها...

*** یک روز فندق رفت توی حیاط... 

فوری ماهان چسبید بهش که فندق اومد! فندق مال منه!

 پژمان اون دستش رو گرفت که نهههه! فندق مال منه! 

چند لحظه ای این ادعای مالکیت ادامه پیدا کرد و در نهایت با هم توافق کردند که فندق مال همه هست! و رفتند پی بازی!


*** یک روز شنیدم که فندق و ماهان با هم صحبت میکنند. فندق بین حرفهاش گفت بابا مهرداد میگه که مثلا فلان کار رو انجام ندیم.

 یهو ماهان گفت بابا مهرداد بابای منه!!! (بابای ماهان و فندق هردو یک اسم دارند).

 فندق هم گفت:نهههه! بابا مهرداد بابای خودمه! 

ماهان گفت: "مگه بابای تو اسمش آقای مهردادیان نیست؟"


*** پژمان (9ساله) با فندق صحبت میکرد. به فندق گفت: بابات کجاست؟

فندق گفت: بابام دانشگاهه!

پژمان گفت: مگه قبلا دانشگاه نرفته؟!(فکر میکرد دانشجو هست)

فندق گفت: دانشگاه رفته دیگه! ببین پارسش نیست.

پژمان: خب چرا تازه میره دانشگاه؟!

(و هیچکس نبود این دو رو یاری کنه! و خداروشکر که پژمان نمیدونه مامان فندق یک دانشجوی پیره که هیچ امیدی به عاقبتش نیست! راستی یکی امروز روز دانشجو رو بهم تبریک گفته)


*** اومده لپای منو میگیره و میگه گوگوری منگولی!!! میگم گوگوری مگوری...بعد دیدم گاهی اینکار رو میکنه. گفتم اینو از کی یاد گرفتی مامان؟ گفت از پژمان

*** گاهی یهو بی مناسبت میگه: یا اباالفضل!!! 




کارگاه قصه گویی

فندق رو ثبت نام کردم کلاس قصه گویی...

من : فندق جان!  قراره بری یک کلاسی که اونجا میشینن قصه میگن.

فندق:  که بخوابیم؟!!!

 پ.ن: از تعداد پاره های من خبری در دست نیست!

غزل اینجاست

اینجا ما یک غزل داریم که شنبه شب برگشته خونه خودش.  به محض ورود به خونه رفته و کلاس برگزار کرده اما از یکشنبه به مدت دو  روز  کلا درازکش بوده و از هر کاری که می‌شده زده و فقط پاهاش رو دراز کرده. چرا؟ چون حس میکرده تمام دو هفته ی قبلش خیلی بیشتر از توان تنظیمات کارخانه ش کار کرده و اگر قرار باشه اینجا هم کار کنه دیگه از کار میفته!!! البته که احتمالا فکر بیهوده ای هست و انگار ما زیادی جون داریم!!!!!!

حالا هم چند روزه گوش به فرمان بیماری روحیشه!!!! اینکه باید خونه مرتب کنه! باید با جزئیات بگم!