لحظه گرگ و میش...

من که وقت سریال ندارم که اگر داشتم چهار تا سریال کره ای فانتزی آبدوغ خیاری میدیدم(بلندتر سینه بزن) ولی از یک جایی چون مامان جوجه میدید ما هم این لحظه گرگ و میش رو دیدیم. فقط نمیدونم چرا از قضیه حامد و یاسمن یهو پرت شدیم وسط زندگی دختر سروش و اون خدابیامرز!!! اصن قیمه ها و ماستا با سالادها قاطی شدن!

آخه قتلللللللللللللللل!!! بابا یواش یواش.چه خبره؟

دلم واسه اون پسره کیوان هم میسوزه که الکی واسه این سوگند قاتل شد!

این مدت...

تقریبا از دی ماه روزهای سختی گذروندم. همین اول بگم که سخت از این نظر که فندق داری و درس خوندن رو باید با هم انجام میدادم. شکر که خیلییی از سختی های دیگه توی زندگیم نیستش.

عملا با بچه همسن فندق ما و در شرایطی که من نمیخوام حتی یک لحظه این فسقل اذیت بشه یا بی قراری کنه ، درس خوندن کار سختیه. یا هر کاری که لازم باشه در یک زمان مشخص تموم بشه. خونه مامان و بابای جوجه بودم توی همون شهر محل دانشگاهم. البته مابین امتحانا میومدم خونه خودمون توی شهر محل کار جوجه که اینجوری دیگه شام و نهار پختن هم به کارها اضافه میشد. جوجه اصلا از اون مردهایی نیستش که بهانه بگیره و غذا و مزه خاصی بخواد. اما من خودم دوست دارم همیشه غذای مناسب و به موقع آماده کنم. این آقا فندق هم از لحظه ای که بیدار میشه میگه فقططططططططط من. پسر آروم و مهربون و خوبیه. اما خب دوست داره باهاش بازی کنی.

فقط وقتهایی که اون خواب بود میتونستم درس بخونم. دی و بهمن اوج کارهای جوجه هم بود و اونم وقتی میرفت دانشگاه شب برمیگشت و تنها موندن با فندق اونم اینهمه ساعت یک جور حرکت انتحاری محسوب میشه!!!خخخ

خلاصه پنجشنبه شونزدهم عملا تا قبل از امتحان برد تخصصی ،(همون امتحان جامع) آخرین امتحانم بود و فعلا برگشتیم خونه مون و تیرماه امتحان دارم. به جوجه میگم اگر بقیه همکلاسی هام سه ماه واسه این امتحان وقت دارن من باید فکر کنم سه هفته وقت دارم. امتحان سنگینی هست.هم دوره ای های قبلیم نتونستن از پس امتحان بربیان!

خدا کمکم کنه فقط...

وقت هست ولی کم است

بارها گفتم که من ادم ایده آل گرایی هستم.حداقل توی بعضی چیزها و شاید هم اکثر چیزها. مثلا با اینکه شاید کمتر کسی بیاد و اینجا رو بخونه اما دوست ندارم الکی بنویسم. دوست دارم سر حال باشم، فکرم کار کنه، مسائل رو از زاویه خوبی منعکس کنم. راستش اگرقرار باشه فقط خودم تنها هم اینا رو بخونم همینه. میخوام خوب بنویسم. اما اینروزها من واقعا وقت کم دارم و واقعا خسته م. یعنی روزی صد بار از خودم میپرسم من قبلا با اون همهههههههههههههه وقت  وقتی که فندق نداشتم چیکار میکردم؟؟؟!!! واقعا نمیدونم. فکر کنم آتیش میزدن به وقتم!