تولد یک عدد فسقل و تبعاتش

گفتم تولد یک فسقل دعوتیم و توی فکر هدیه بودم. یادتونه؟

خب من و مامان جوجه دعوت بودیم. جوجه گفت با هم هدیه ببرید. هر چقدر میخوایم هزینه کنیم بگذاریم روی هم که یک چیز خوب بگیریم. البته مامان جوجه از یکی دیگه از اونها که دعوت بودن سوال کرده بود و گفته بودن که یا اسباب بازی میخرن یا کارت هدیه میارن. مامان بچه ای که تولدش بوده خودش واسه بچه اونا کارت هدیه پنجاه تومنی برده بوده!

خلاصه جوجه (همسرم) نشست یکم واسه مون سرچ کرد ببینیم کلا چه اسباب بازیهای مناسبی  واسه اون سن وجود داره و حدود قیمتهاشون چقدره که وقتی میریم اسباب بازی فروشی یکم بدونیم دنبال چی هستیم. نمیدونم خبر دارین یا نه؛ اما در جریان باشین که اسباب بازی بسیاااااااااااار گرون شده !گریه م واسه هدیه خریدن نیستش،توی فکر فندق خودمون هستم. واقعا قیمت اسباب بازیها عجیب غریبه. البته مثل قیمت خیلی چیزهای دیگه.

چون ما اینجا زیاد پیش نیومده اسباب بازی بخریم فروشگاه خاصی نمیشناختیم. یک روز روی یک اتوبوسی که جلومون حرکت میکرد تبلیغ یک فروشگاه اسباب بازی و بازیهای فکری دیدم که به خونه مون هم نزدیک بود. به جوجه گفتم که همچین جایی دیدم. گفت باشهاز شهر محل کارم که برگشتم میریم یک چیزی میگیریم.

من شروع کرده بودم واسه تولد فندق خودمون عروسک و استند عدد یک نمدی بدوزم. مامان جوجه یکی دوباری گفتش که این کوکهای دندون موشی بزرگتر و بافاصله تر بزنیم کمتر وقت نمیگیره؟ باز گفتش که مامان این فسقل که تولدشه خیلی چیزهای تزیینی دوست داره . ذوق میکنه اگر یک چیزی درست کنیم واسش ببریم. میزنه به اتاقش و ...خلاصه من از مجموع این چندتا اشاره حس کردم دوست داره یک چیزی واسه بچه درست کنیم. گفتم باشه شما بیا سرچ کن . عکسهای تزیینات نمدی ببین اگر چیزی خوشت اومد درست میکنیم. یک چیزی انتخاب کردن و من کار فندق خودمون گذاشتم کنار و چسبیدم به کار نمد واسه هدیه تولد. با وجود فندق خودمون و وقت کم باید یک پشت کار میکردم تا تموم میشد.

البته من میدونستم که منظور مامان جوجه واقعا این نبود که من همه کارها رو بکنم و میخواست خودش کمک کنه. اما خب من یک اخلاقی دارم که کاری که احتمالا تهش به اسم من میخواد تموم بشه ترجیح میدم خودم کلش انجام بدم که حتی اگر بده هم به اسم خودم باشه. نه اینکه یک جاییش خراب بشه و من مقصر نباشم و پای من تموم بشه. دیگه اینکه مامان تا حالا اینکار رو نکرده بود و اون عروسکی که توی کار بود خیلی ریزه کاری داشت و من میدونستم که واسه مامان سخته.

فندق هم جدیدا وقتی باباش نیست بی قرار میشه...مدام هم مشکلات مربوط به دندون دراوردن داره!!!خلاصه فقط بگم که وقتی جوجه برگشت تعجب کرد از دیدن من در حال درست کردن همچین چیزی و ماجرا رو گفتم. شما فقط در نظر بگیرید که تا همون لحظه ای که میخواستیم بریم مهمونی تولد، من در حال دوختن بودم.

دقیقا کمتر از یک ساعت مونده به ساعت رفتنمون یک موردی پیش اومد که من خیلیییییییی ناراحت شدم و دیگه فقط کار رو انجام میدادم که شرش کم بشه. مامان جوجه رفته بود دوش بگیره، از توی حمام به بابای جوجه گفت کادوی منم روش یک چیزی بنویسید که موقع رفتن معطل نشیم!!!

کادوی من؟؟؟

فقط من سرم آوردم بالا و جوجه رو نگاه کردم و جوجه قشنگگگگگگگگگگگگگگ فهمید که من کلا داغون شدم. مامان میخواست کارت هدیه بده. صد تومنی. البته من و اون نداشتیما. یعنی میخواست کارت هدیه با این عروسک تزیینی بده.

من خیلییییی ناراحت شدم. اخه من فکر کردم منظورش اینه که یک چیزی کار دست درست کنیم ببریم. اگر قرار بود یکی راحت پول بده، من تو اوجججججججج بی وقتی که حاضرم پول بدم زمان بخرم چرا باید چند روز از اسایش خودم و بچه ی معصومم بزنم،کارای اصلی تولد فندق خودمون بذارم کنار،درسام بذارم کنار بچسبم به درست کردن عروسک؟ خب منم یک اسباب بازی میخریدم و تموم.

داشتم کوک میزدم اصلا دستام شل شد. حتی بقیه کار رو فقططط انجام دادم تموم بشه. جوجه هم ناراحت شد خیلییییی و حتی با اینکه من بهش گفتم چیزی نگو، به باباش اعتراض کرد! البته بابا خیلی تو باغ نبود...من دوباره گفتم که جوجه ولش کن ارزشش نداره. مامان نفهمه. حالا از حمام بیاد بفهمه الکی اعصابش خرد میشه .کلا هم اخلاقش جوریه که یهو ناراحت میشه نمیشه درستش کرد. دیگه جوجه خوشبختانه خودش رو کنترل کرد به مامانش چیزی گفته نشد.

مامان جدا رفت تولد. چون من هنوز اماده نبودم اعصابم هم داغون بود خودم گفتم دیر نشه. شما زودتر برو. من با جوجه تا رسیدم یک ساعتی بعدتر بود. فقط چند تا عکس جوجه از کار نمدیه گرفت که هنوز خودم عکساشو ندیدم بعد از چند هفته!!!اینقدر بهم ریختما.

رفتیم تولد هم همه کلیییی اسباب بازی جورواجور و بعضی ها هم کارت هدیه اورده بودن.قبول دارم که شاید اگر من و مامان جوجه میرفتیم و فقط همون کار نمدی رو میبردیم ممکن بود کم به نظر بیاد اما مساله اینه که ما از اول با علم به همین موضوع این تصمیم رو گرفتیم و تازه من و جوجه از اول شدیدا روی اسباب بازی عالی و خوب تاکید داشتیم.

جوجه طفلک چند بار به من گفت:غزل تو که مامان اینا میشناسی. تا لحظه اخر درباره هر موضوعی صدبار نظرشون عوض میشه. ناراحت نباش. ولشون کن.

جوجه درکم میکرد.خودش هم خیلی ناراحت بود. همین که جوجه درکم میکرد واسم کافی بود. فقط تصمیم گرفتیم دوباره با طناب پوسیده توی چاه نریم!


مواظب بچه هامون باشیم...مواظب بچه های مردم هم باشیم

چند روز پیش یک کار خوب کردم.

توی مسیر خونه یک پارکی هست که من همیشه از داخل پارک  رد میشم و میام به سمت خونه. داشتم  رد میشدم دیدم یک بچه کوچیکی حدودا چهار ساله سراسیمه از توی محوطه ماشین برقی ها اومد بیرون و گریه میکرد و میگفت بابا. تند تند و با نگرانی هم اطرافش رو نگاه میکرد و این طرف اون طرف میدوید. میخواستم رد بشم و برم. اما یکهو به خودم گفتم گم میشه بچه!  اینروزا هم که دیگه همه میدونیم چقدر بچه دزدی و سواستفاده از بچه ها زیاد شده متاسفانه. ایستادم و رفتم نزدیکش و سعی کردم همون نزدیک ماشین برقی ها متوقفش کنم. میدونستم بالاخره باباش میاد همونجا. بهش گفتم خاله دنبال بابات میگردی؟ سراسیمه و با گریه گفت آره. هنوز میخواست بدوه به اطراف. اروم دستش رو گرفتم و گفتم ببین اگر تو بری و دور بشی گم میشی، بعد بابا میاد اینجا میبینه نیستی ناراحت میشه. بهش گفتم من پیشت می ایستم و با هم منتظر بابات میشیم. یکم آروم شد. واسه اینکه سرش رو گرم کنم گفتم فقط با بابا بودی یا مامانت هم هستش؟ گفت نه. با بابا بودم. پرسیدم تو داشتی ماشین بازی میکردی؟ گفت آره. یکهو دوید توی محوطه ماشینها و رفت که ماشین بازی کنه. منم رفتم باهاش. مدت زمانش تموم شده بود که پیاده شده بود. اون اقای مسئول ماشینها هم رفته بود و داشت به دو تا از ماشینهای فعال کمک میکرد. جالبه که هیچکس  اون اطراف نبود! یعنی خانواده اون چند تا بچه ی دیگه هم بچه شون رو گذاشته بودن و رفته بودن!!! خلاصه طفلک بچه رفت اونجا و نشست توی یکی از ماشینها. اون آقا فکر کرد که من همراهش هستم .گفتم باباش نیست. باید اینجا مشغول نگهش داریم تا بیرون نره. بچه چند لحظه بعد خودش اومد بیرون  وگرنه حتی به این فکر کردم که شده هزینه بدم بچه یک دور دیگه بازی کنه ارزش داره.خلاصه یکم دیگه همونجا پیش بچه ایستادم و اطراف رو نگاه میکردم که ببینم کسی میاد یا نه که یکهو دیدم بچه ذوق کرد و اون دورها رو نشون داد و گفت:باباااااااا!

یک اقایی با یک دختر بچه اروم اروم از اون دورها میومدن.ایستادم تا بچه با خوشحالی رفت پیششون و یک سری تکون دادم و اومدم.

راستش دوست داشتم برم به بابای بچه بگم که این طفلک داشت میرفت.اما مردم اعصاب ندارن از عکس العملش ترسیدم. تو راه همش با خودم مرور میکردم که رفتار صحیح اینجور وقتها چیه. بالاخره به این نتیجه رسیدم که من باید با بچه میرفتم تا پیش باباش و پدرش رو مخاطب قرار نمیدادم. به بچه میگفتم دیدی گفتم بابا میان. افرین و کلا تا میتونستم به در میگفتم که دیوار بشنوه!

اندر احوالات اینستا

توی اینستاگرام پر شده از افرادی که کلییییی فالوور دارن و کلی هم تبلیغ میگیرن و اگر تو دوست داشته باشی فالوشون کنی مجبوری اون همه تبلیغ رو هم بپذیری و بیشتر اوقات بهتره بگیم تحمل کنی! فکر کنین یک زمانی اون قدیما که نمیدونم چرا من وبلاگ رو نمیشناختم و فکر میکردم وبلاگ نویسی کار آدمای خیلیییییی خفنیه چقدرررررر وبلاگها خواننده داشتن و میشده تبلیغ کنی! بعد شما فکر کن مثلا وسط خوندن نوشته های پاندا واسه خورشید خانم یهو میدیدی نوشته:"انواع ریمل های مارک فلان واسه خورشیدی شدن مژه هاتون!!!" با قیمت مناسب!

جالبه من یکی دوبار رفتم قیمتها رو دیدم واقعا نمیدونم من خبر ندارم مناسب چقدره؟نویسنده نمیدونه مناسب یعنی چی؟ کلا مناسب رو باید دوباره تو فرهنگ لغت بازتعریف کنن!

شما هدیه چی میبرید؟

این هدیه خریدن واسه بقیه هم معضلی هستا! این روزها معضل تر هم شده!!!

جمعه خونه یکی از دوستای جوجه به همراه یک عده دیگه از دوستاش نهار دعوت بودیم. ما با اینها بیرون رفتیم چند بار ولی تا حالا خونه شون نرفته بودیم و گفتیم یک چیزی ببریم. خانمش رو من کلا در حد اون تفریحات بیرونمون دیده بودم و خب دقیقا نمیدونستم که چه تیپی هست و خونه شون چه شکلی هستش و سلیقه شون به ما نزدیکه یا دوره! کلا هیچ اطلاعاتی ازشون نداشتیم.

نشستیم با جوجه فکر کردیم. جوجه گفت حدود صد تومن اینا هزینه کنیم خوبه! حالا وقتی میگیم صد تومن یعنی بالا و پایین بشه یک ذره هم مهم نیست. با وجود وضعیت مالی من و جوجه و خب مدیریتی که باید واسه کل زندگیمون داشته باشیم صد تومن رقم بزرگی نباشه ، کم هم نیست. اینو گفتم که بدونید نمیشه با زندگی خودتون مقایسه کنین.

خلاصه با اینکه میدونستیم ظرف و وسایل خونه و اشپزخونه کلیییییییی گرون شده باز هم گفتیم دو سه تا مغازه سر بزنیم ببینیم چی میشه. برنامه این شد که اگر دیدیم چیز خوشگل و به صرفه ای که سرش به تنش بیارزه نیافتیم ،سکه پارسیان معادل همین میدیم بهشون که خودشون هر جور خواستن مصرف کنن.

با این وقت محدود و با وجود فندق فقط صبح پنجشنیه فندق رو سپردیم به مامان جوجه و پریدیم خیابون. کلا چهار تا فروشگاه رفتیم. من که سرم سوت کشید. حالا نه بخاطر هدیه ! فکر میکردم یعنی الان واسه خودم هم بخوام چیزی بخرم نمیشه! کلیی هم واسه دختردارا و جهیزیه میخوان بدن و اینا غصه خوردم. همیشه موافق جهیزیه کم و معقول و کاربردی بودم اما با این وضعی که دیدم تهیه همون هم سخته!

سریع با جوجه تصمیم گرفتیم که یک پارسیان سیصد سوت ببریم. از مقدار در نظر گرفته ما کمی بیشتر بود ولی دیگه مهم نبود. از چند وقت قبل یک سری از این جعبه های شکلات کوچیک رو مد نظر قرار داده بودم که جایی خواستیم چیزی ببریم بگذاریم روی این شکلاتها! تا همین چند وقت قبل بین 8 تا ده تومن قیمتشون بود و کلییی هم خوشگل بودن!!! قیمت یکی از اینا رو اونروز پرسیدیم گفت 18!!! بلافاصله رویکرد خودمون رو به فرهنگی!!! تغییر دادیم و پریدیم توی کتاب فروشی. جوجه اطلاعاتش توی این زمینه از من کمتره و من بهش گفتم که ببین میشه کتابهای خوب اما چاپ قدیم و ارزونتر گیر اورد. شنبه دفاع دوست خودم هم بود و من تصمیم داشتم واسش یک کتاب با یک پارسیان حدود همون صد حالا یکم کمتر ببرم.فکر کردم بابا من چقدر بدم واسه یک سبد یا دسته گل! دو روز بعد هم خشک میشه! رفتیم کتابفروشی. حافظ رو همه دارن .بوستان سعدی خیلی خوش خط با جلد قشنگ ده تومنی پیدا کردم. از شکلات مسلما بهتر بود. جوجه هم گفت که دوستش اهل مطالعه هست کم و بیش و دنبال خیام بود واسش که کتابدار کمکمون کرد و یک کتاب خوب بهمون معرفی کرد توی اون زمینه خیام شناسی. جوجه واسه خودش هم گرفت. موضوعش جالب توجه بود. خلاصه ما سر جمع با حدود بیست تومن واسه دوستامون کتاب گرفتیم و موضوع شکلات زیر پارسیان رو حل کردیم


پ.ن.:به اطلاع میرساند که این جمعه تولد یک فسقل دعوتیم و باز اندر خم کوچه هدیه خریدن!!! من دلم نمیخواد کارت هدیه ببرم.البته شاید واسه خانواده ش بهتر باشه ولی به نظرم هدیه جذاب تره. انگار ادم یک کاری انجام داده. همین تلاش من و جوجه و فکرمون با ارزشه به نظرم.

شب یلدا و تولد فندق

گفتم که میخوام واسه شب یلدا کراوات و گل سر نمدی و اینجور چیزها درست کنم. یعنی واقعا حافظه م ضعیفه(ضعیف شده)  و اصلا توانش نیست برم پست قبلیمو نگاه کنم ببینم درباره تولد فندق چیزی گفتم یا نه! فرض میکنم نگفتم!

اقا ما از پارسال که واسه این فندقمون حلقه اسم نمدی درست کردیم و با حروف و قلب نمدی اتاقش رو تزیین کردیم یک پا خودمون رو قاطی هنرمندا حساب میکنیم!!! حالا مثلا دو رنگ نمد میخواستم! جوری وقتی میرم تو مغازه از رنگها و طرحهای مختلف نمد میخرم که هر کی منو ببینه فکر میکنه شغلم اینه و کلا تو کار نمد دوزی هستم. این سری هم چند روزی که رفتیم شهر مامانم من فقط یک بار رفتم خیابون و همین نمد خریدم.با اینکه اینجا مرکز استانه و کلییی حتما طرح ها و رنگهای مختلف هستش و شایددددددد ارزونتر هم باشه فکر کردم من اینجوری توی شهر مامانم یک ساعت نشده میرم و میخرم و برمیگردم. حتی تاکسی هم نمیخوام. چون خونه مون به مغازه مورد نظر نزدیکه.حالا دیگه توی این شهر بزرگ و با این بی وقتی من کی برم و بخرم و هزینه رفت و برگشت بدم...منطقی نبود.

 با چند تا از فامیلای جوجه تقریبا هر هفته یک جای مشخص جمعیم. مکان شخصی هستش. شیک و پیک و خوش اب و هوا. اونا گفتن که شب یلدا دیگه همه اینجا باشین . جوجه گفت تولد فندق ما هم چند روز بعدش هست. اونا گفتن ما همیشه شب یلدا کیک میخریم. تولد فندق رو همون شب یلدا برگزار کنین. شب یلدا شلوغ تریم و امکانات پذیرایی هم فراهمه و خوش میگذره بیشتر. از طرفی ما هم نمیخواستیم کلا کسی رو دعوت کنیم و به هزار و یک دلیل امکانش هم نیست و از اول هم میخواستیم توی همین دورهمی هامون تولد بگیریم، این شد که گفتیم پس کیک با ما. شاید شام هم بدیم.برنامه ریزی نکردیم البته هنوز.

اگر فکر میکنین حالا تولد تم داره و از این کارها سخت در اشتباهید! من خیلی به این شلوغ بازیها و همه تولدها رو کپی هم برگزار کردن اعتقادی ندارم. فکر کردم که کیک بگیریم و برم از این ریسه های مثل قدیمها چند تایی بگیرم واسه تزیین و احتمالا چند تا بادکنک واسه بچه ها. با نمد هم میخوام استند عدد درست کنم. دلیلش هم اینه که راستش هنوز فندق هیچ عکسی توی آتلیه نداره و اینکه طبیعت اینجا هم کلیییی قشنگه و توی فکرم اینه یکوقت که هوا گرمتر باشه و واسه فندق مناسب باشه و با چند تا وسیله و همین استند عددش ازش عکس بگیریم.اونجا چند تا بچه هم هستن، واسه اینکه خوشحال بشن میخوام از این کراوات هندونه ایا و گل سر درست کنم بهشون هدیه بدم. اگر درست کردم و خوب شد عکسش رو میذارم.

و اما سوال مهم: کی میخواد اینکارا رو بکنه؟؟؟ والا خودم هم نمیدونم. ولی واقعا دلم میخواد یک کاری واسه فندق مهربونم انجام بدم. نمیخوام مامانی باشم که وسط درساش بچه ش رو فراموش کرده. میدونم الان کوچیکه و اونقدری متجه نمیشه ولی بالاخره که میفهمه.