مهربون تر باشیم

مدتهاست هر وقت میرم سر یخچال مدام زیر لب میگم خدایا شکرت. خدایا شکرت.

یخچالمون بزرگه. هر وقت خیلی شلوغ میشه و واسه مرتب کردنش اذیت میشم فوری اخمم رو باز میکنم و آروم میگم خدایا شکرت. واسه همه باشه نعمت. فریزر هر چی توش میذارم و برمیدارم هی میگم خدایا شکرت. وقتی میریم میدون میوه و تره بار و هر وقت میریم فروشگاهی جایی خرید میکنیم، قیمت نهایی و حجم خریدها رو که میبینم همش میگم خدایا واسه همه باشه. همه داشته باشن. کسی گرسنه نباشه. کسی یخچالش خالی نباشه. اینقدر دلم میگیره که این روزها غصه از سقف و لباس رسیده به غذا!!! خیلی سخته خیلی.

پ.ن: خانمهای خونه اگر خودتون خرید نمیکنید و از قیمتها اطلاع کمی دارید، لطفا گاهی با همسر برید خرید، گاهی تنهایی خرید کنید. اگر میوه ای کمی لک داشت یا موردی داشت با مهربونی و عادی دلیلش رو بپرسید . خیلی همه چیز گرون شده و شاید مرد ها توی سختی باشن.

مهرداد این روزها...

مهرداد شهریور نود و شش از پایان نامه دکتراش دفاع کرد. اون زمان هنوز چند ماهی تا به دنیا اومدن فندق مونده بود. مهرداد رفت تهران و چهل روز دقیقا اونجا بود و بالاخره دفاع کرد. با اینکه این دانشگاهی که الان هستش بورس بود و خیلی هم مشتاق بودن واسه جذبش، مرداد امسال تازه حکمش خورد و رسما هیئت علمی اینجا شد. مهرداد همیشه میگه یکوقت وزیر علوم یا مقامی در همین حدود (من فراموش کردم) گفته که متوسط زمانی که طول میکشه تا نیروهامون رو جذب کنیم، چهل و پنج روزه. مهرداد همیشه میخنده و میگه فکر کنم زمانی که واسه بقیه طول میکشه در حد یک روز یا چند ساعته، با این دوسال زمان من جمع میکنن و میانگین میگیرن میشه چهل و پنج روز!!! یکبارم خودم دیدم که یکی از همین مقامات دراز پایه میگفتش که اصلا نخبه ها توی نوبت قرار نمیگیرن واسه جذب! حتی نمیخواد فراخوان شرکت کنن!!! بدون نوبت درخواستهاشون بررسی میشه!!! پینوکیو روش کم شد در همون لحظه و استعفای خودش رو اعلام کرد. والا!

به هر حال الان مهرداد هیئت علمی اینجاست. خوبی اینجا اینه که با اینکه جای خیلی بزرگی نیستش اما چون اعضای رسمیش کم هستن به همه سمت رسیده!خخخ .نه من نه مهرداد دنبال اینجور اسم و رسمها نیستیم اما مهرداد کلا کارهای چالشی دوست داره. پسر منظم و خوبیه و من میبینم که تو سمتهایی که داره چقدر زحمت میکشه. نتیجه این سمتها حقوق نیستش. جدی جدی جدی بعضیش فی سبیل الله هست فعلا!!! یعنی من به مهرداد میگم جوننننننننننننننن من یعنی هیچیییییییی پول نمیدن؟ خب مهرداد واسه همینها کارش خیلی زیاد شده و تقریبا تا شب نیستش. اینجا مثل تهران نیستش که همه تا عصر کار میکردیم. اینجا طبیعیه که یکی نهایت 2 خونه ش باشه. اینها تا 4 دانشگاهن البته بعدش هم جلسه و کارهای مونده و ...

خب اینهمه گفتم که بگم من و فندق بیشتر با همیم و این گاهی کارها رو سخت میکنه. اما چاره نیستش و مرد خونه از اینکه کار میکنه خوشحاله.

باورتون میشه بعد از بیش از هفت سال زندگی، مرداد امسال اولین باری بود که مهرداد یک حقوق رسمی و ثابت گرفت؟ ما توی تمام این سالها البته هر جوری بود جلو رفتیم و سعی کردیم حتی پس انداز هم داشته باشیم و واقعا خدا رسوند. اینقدر که حس نمیکنیم یکهو یک اتفاق خیلی خاص افتاده. اما شاید اونهایی که از دور ما رو میدیدن فکر میکردن اینها حتما اوضاعشون خیلی عالی و ثابته که بچه هم دارن!

پ.ن: محض اینکه بدونین واقعا اسم و رسم واسه مون مهم نیستش بگم که ما حتی به مامان باباهامون نگفتیم که مهرداد رییس شده یک جای مهمی!!! نمیدونم چرا نمیگیم. شاید چون مامان باباها این مسائل رو خیلی بزرگ میکنن و ما میخوایم همه چیز عادی پیش بره! هیچکس هم در این رابطه صحبتی نمیکنه.

مهرداد خان کیست؟

از اونجایی که شاید یکی بیاد و توی این برهوت وبلاگ من بخواد پستی بخونه از این به بعد میخوام اسم جوجه رو عوض کنم.آخه فکر کنم به نظر برسه جوجه بچه مون هستش. یادم نیستش اولین بار چرا به همسرم گفتم جوجه! (هیچ شباهتی هم به جوجه نداره) بیشتر من در برابر همسر به جوجه شبیهم!!! اما فکر کنم اونوقتها توی خونه جوجه صداش میکردم. اون جوجه کاکل زری بود و من نوک طلا!!! به هر حال از این به بعد من که همون غزل هستم. همسرم رو هم توی وبلاگ مهرداد نامگذاری میکنم. فندق هم که پسرمونه...

فندق ما

خب من پس از مدتها اینجام. چون معلوم نیستش که برنامه م چطوریه پس میخوام جوری پست بگذارم که انگار همیشه اینجا بودم و عجله ای واسه به روز کردن اطلاعات و وقایع این مدت نداشته باشم. اینطوری راحت ترم.

الان که اینجا نشستم تمام اطرافم اسباب بازی ریخته و فندق در حال رنگ آمیزی یکی از دهها هواپیمایی هستش که در طول روز واسش میکشم. واسه اولین باره که میبینم اینجوری با دقت تلاش میکنه که چیزی رو رنگ کنه. یک جملات و کلماتی هم در حال تکرارشونه که هنوز معنیشونو کشف نکردم...


پ.ن: فندق عاشق هواپیماست. روزانه تعداد زیادی هواپیما میکشم...این روزها وقتی ازم میخواد هواپیما بکشم و مدام این کلمه رو تکرار میکنه قلبم درد میگیره...همین الان اومده کنترل تلویزیون رو داده دستم که براش تصویر پرواز هواپیما رو بیارم. یک سری از علایقش روی فلشه و گاهی براش پخش میکنیم...از زیر یکسالگی عاشق هواپیماست و ذره ای از این علاقه کم نشده! این روزها این علاقه دردناک شده واسه من...