سه چراغ سفید

چند وقت پیش دکتر واسم یک تعدادی از این مکملها و داروهای تقویتی نوشت که مجموعش گرون بود. حالا گرون برای ما که الحمدلله داروی خاصی مصرف نمیکنیم  وگرنه در کل خیلیییی هم گرون نبود. بین اینا یک شربتی بود که جوجه حساب کرد که این هر قاشقش حدود 1600-1700 ارزش داره شربت خیلی هم غلیظ بود و هر وقت میخوردم یک ذره ش میچسبید به قاشق. جوجه میخندید و میگفت غزل درست بخور الان هنوز 200 تومنش چسبیده به قاشق. خلاصه ما تا قاشق مثل آینه به جوجه خان تحویل نمیدادیم سه تا چراغ سفید به ما نمیداد.


حالا چند وقت پیش که خونه بودم یکم کمبودهای وسایل خونه و آشپزخونه رو میرفتیم با مامان میخریدیم یک سری 12 تایی کاسه هایی که مناسب سوپ و آش و اینجور چیزا بود خریدم. عکسش رو فرستادم واسه جوجه که اینم خریدم. جوجه کاری نداره که کی هزینه میکنه ، کلا با خرید اضافه کنار نمیاد. پیام داده میگه خب سوپ خوری که داشتی (6 تا داشتم فقط).چرا دوباره خریدی؟ گفتم ببین جوجه جان ! قیمت هر کدوم اینا اندازه یک قاشق همون شربته دراومده. حراج بود، خوشگل هم بود خریدم.

جوجه: لبخند رضایت...


کلا شربتهای گرون باعث فرح و شادی میشن.

هشت پا

نمیدونم من چی دارم پرورش میدم!!! جوری وول میخوره و حرکات خاص و غیرقابل توصیف انجام میده که من هر جور حساب میکنم با دو تا دست و دو تا پا امکانش نیست!!!!! گمونم هشت پاست!

این مدت چه خبر بوده 4

خب رسیدیم به اونجا که به دلایل متعدد قرار شد که ما بریم آپارتمان بابای جوجه ولی اونجا تکمیل نبود و مهمترین نیازش نصب کمد و کابینت بود. از چند روز بعد از عاشورا استارت کار زده شد. یعنی اینکه برن دنبال کابینت ساز و انتخاب مصالح و طرح و رنگ و ...

من اعتراف میکنم که انجام این کارها در مدت خیلی کوتاه واقعا برای هر کسی سخته.چون بالاخره شما فکر کنید یک خونه ای کلی زحمت کشیده شده و هزینه شده که ساخته شده حالا این کارهای مربوط به طراحی داخلی و دیزاین آشپزخونه و اتاقها کلی میتونه بهش روح بده یا برعکس اگر خوب انجام نشه از سکه بندازه خونه رو.حالا این کار برای ادمهایی با اخلاق معمولی سخته چه برسه به خانواده جوجه. یعنی ما یک کیف بخوایم بخریم بدون هیچچچچچچچچچچچچچچ اغراقی یک ساعت توی مغازه کیف فروشی هستیم. رنگ وطرح هر چیزی بارها چک میشه، بارها رد میشه ، باز همون بارها تایید میشه. شاید جوجه از اینکه من اینجوری توصیف کنم ناراحت بشه ولی خودش هم میدونه که اگر یک آدمی که میتونه از دور و بدون هیچ جانبداری و یا قصدی  مامان و باباش و حتی داداشش رو ببینه فورا به همین نتیجه میرسه که واقعا خرید کردن و انتخاب و به نتیجه رسیدن براشون فوق العاده کار سختیه. (واسه همینه که من باهاشون خیلی کم خرید میرم. چون کلافه میشم و کلافگیم تو صورتم مشهوده و نمیخوام ناراحت بشن). بحث مالی نیستا. اتفاقا در عین حالی که سعی میکنن کار خوب با قیمت مناسب دریافت کنن اما اصلا خسیس نیستن و بیشتر مشکلشون کندی و دل دل کردنشون هستش.

اون چیزی که منو به هم میریخت ،اون چیزی که برای من میشد دغدغه ،دلم میگرفت ، عذابم میداد و غرش رو هر از چندی سر جوجه میزدم و جوجه هم بالاخره تحملی داره ناراحت میشد یا گاهی سعی میکرد منو آروم کنه باز میدید من دو روز بعد همون غر رو میزنم باز یکم عصبانی میشد همین بود. اینکه من مدام شرایط خودم جلوی چشمم بود. بعد میدونستم این خونه حالا حالاها کار داره. کارش تموم بشه چیدن داره ، مرتب کردن داره، کمبودهاش رو خریدن داره ... بعد من که همینجوری پهن شدم وسط زندگی این دو نفر(مامان و بابای جوجه)، حالا پهن هستم ولی در عین حال راحت هم نیستم!!!!! بعد دارن بهم خونه هم میدن، خرج هم میکنن، زحمتاش هم میکشن، بعد منم غر میزنم (البته نه سر اونها). خب اینه که من شدم آدم بد. اما من فقط شرایطم سخته.

دلم میخواست فقط دو هفته صرف چیدن خونه میشد و تا حالا تموم شده بود. اما نشد. شرایط جور نشد.

اینکه من میگم به دلم مونده یک ذره تنها باشیم و ... نه که اون زن و مرد بندگان خدا چاره دارن. نه اونها فرضا میخوان خونه بدن دست مستاجر. دارن آماده میکنن. خودشون باید باشن. ما هم چاره نداریم. کجا بریم خب؟ ناراحتی من اینه که زیاده خواهم. میخوام یک بار هم که شده زیاده خواه باشم. میخوام غر بزنم. خیلی سخت شده برام. شدم یک پارچه ترس.فکر هر دو روزی یک بار به مغزم هجوم وحشیانه میاره.دلم میخواد غر بزنم. به جوجه غر بزنم و هیچی نگه. ناراحت نشه.

یک چیز دیگه هم هست ...چون ما خیلییییییییییییییییییییییی وقته در حال زندگی با هم هستیم خریدهامون ، کارامون ، برنامه هامون همه جلوی اونها هم مطرح میشه. خب اونها هم از اون تیپ ها هستن که شدیدا نگران بچه هستن و کلا دوست دارن شدید کمک کنن و حتی اگر تو یک درصد کمک بخوای اونها خودشون رو واسه 40 درصد و بیشتر هم آماده میکنن(اینها همه خوبه). اما من دیگه ظرفیتم تموم شده.از اول روی استقلال همسر حساس بودم. خیلی برام مهم بوده و هست. اما اینروزها دیگه اون حس سابق رو به جوجه ندارم.اون نظر میپرسه و اونها هم نظرشون رو میگن و کمک میکنن. هیچ اتفاق بدی نیفتاده. چیزی هم تقریبا بر خلاف میل من انجام نشده. واقعا هیچی نشده. اما من اون اطمینان و اعتمادسابق  رو به جوجه ندارم. من فکر میکنم این من نیستم که باید نگران این تغییر حس باشم. جوجه باید نگران باشه.

البته احتمالا اونم اون حسی که به یک غزل آروم و کم غر بزن و شنگول داشت نداره. فقط یک آدم بد میبینه. ولی مساله مهم از نظر من اینه که من میفهمم که چه مشکلی دارم. من میفهمم که حتی  آدم بده هستم. اما جوجه نمیدونه چه اتفاقی افتاده. این ندونستن سخته. این آزار دهنده س. امیدوارم دیر نشه .

ترس

زمان برای من روی شمارش معکوسه. جلو نمیره. فقط داره میره عقب تا به یک تاریخ مشخص برسه!!! این یعنی وقتی میگن تخت و کمد بچه 20 روز طول میکشه که ساخته بشه ، من نمیتونم با آرامش بگم اکی بیست روز. من میگم خب پس زود ...زودتر سفارش بدین ... بیست روز برای من یعنی ترس. ترس از اینکه نتونم اتاقش رو بچینم.

وقتی خونه هنوز تموم نیست و من وارد ماه هشت شدم و توی این مدت چند روز درست و حسابی خودم و جوجه نبودیم که ذوق این بچه مون رو بکنیم ... وقتی من باید زودتر از زمان زایمانم برم به شهری که دکترم و بیمارستان در نظر گرفته شده م هست، وقتی میدونم جوجه توی این شهر نیست و حتی وقتی بیاد دیدنم باز همهههههههههههه  هستن، این واسه من یعنی ترس، یعنی ناامیدی، یعنی لبخندی که رو لبام میماسه.

 تقصیر اخلاق بد خودمه. تقصیر هیچکس نیست. ولی حسرت پوشیدن یک لباس بارداری به دلم مونده. شاید من آدم دیوونه ای هستم اما یک لباس راحت دلم میخواد. سخته برام جلو بقیه. سخته. کاش یکی طرف من بود.

کاش یکی میفهمید من چی میگم. ترس، زمان...هیچکی نمیفهمه.

برای ساریتوس عزیزم

ساریتوس عزیزم...

شرمنده م که اینقدر دیر جوابت رو میدم. اما خدا میدونه که در شرایط مناسبی نیستم. اخلاق کمال گرای من هم که در جریانی. اجازه نمیداد جواب نصفه نیمه بدم.

خب حتما تا حالا شروع کردی واسه درس خوندن. من معماری نخوندم اما یادمه دوستانی که داشتم میگفتن گاهی مثلا یک استادمشهوری کتابی رو تالیف میکنه و ممکنه از کتاب جدیدش واسه سوالات استفاده کنن. حرف عجیب غریبی بود ولی یک چکی بکن. حتما حتما حتما اگر فردی از رشته خودت میشناسی یا بهش دسترسی داری که دکترا قبول شده باهاش صحبت کن. به قول جوجه یک بار بخون ولی کنکوری بخون. یعنی دیگه فعلا تا وقت امتحان همه وقت و انرژی رو بگذار واسه اینکار. شرایط من متفاوت بود. من دوره های طولانی اما ناپیوسته میخوندم. شرایطم فرق داشت. شما لطفا تمام وقت اضافه هات رو بخون. فعلا نگران مصاحبه نباش. سعی کن بهترین نمره رو بیاری.

در مورد جدول امتیازبندی مصاحبه راستش یک چیزی داشتم اما پیداش نکردم. ببین چیزهایی که تو جدول هستش :

مقالات

تالیف،ترجمه کتاب

سوابقی مثل تدریس

مدرک زبان و نمره ش

اختراع و اکتشاف و ...

برنده جایزه در جشنواره های خاصی مثل خوارزمی و ...

ارزیابی که از قدرت بیان دانشجو و سطح مهارت و توانمندیش دارن و...

ببین اصلا نگران نباش. یک چیزهایی هستش که خیلی هاااااااااااااااااا ندارن. مثلا اختراع. اگرتونستی زبان بخون و یک مدرک با نمره خوب بگیر. یا الان اگر فرصت نیست بلافاصله بعد از امتحان سعی کن بخونی و امتحان بدی که تا وقت مصاحبه یک چیزی جور کرده باشی. ببین واجب نیست ولی چون قابل دسترس هست میگم انجامش بدی.

من کلا متوجه شدم حس و حال اون گروه مصاحبه کننده خیلی مهمه. اینکه از تو چه برداشتی دارن. تو باید بتونی نظرشون رو جلب کنی. گفتی کار کردی و پروژه انجام دادی. همینها رو اگر بدونی چطوری پرزنت کنی میتونه ماجرا رو به نفع تو تغییر بده. ببین باید خودت رو مشتاق جلوه بدی. باید رزومه اساتید رو بخونی. از خودت الکی هم که شده یک زمینه کاری ارائه بدی. بدونن هدف داری. البته قبلا مفصل اینها رو برات گفتم و بهتره بعد از امتحان بیشتر درباره ش حرف بزنیم. فعلا سعی کن 4 نفر موفق رو پیدا کنی و بپرسی هر مطلب یا کتاب یا موضوع رو چطور بخونی.

ساریتوس عزیز...مصاحبه خیلی مهمه ولی با توجه به اینکه گفتی استعداد درخشان بودی پس میتونی حداقل از نظر آموزشی بدرخشی. به خودت اطمینان داشته باش و جلو برو

موفق باشی دوست خوبم.