مامانی که بچه داره انگاری ادم دست شکسته س

الان که نشستم فندق خوابه و جوجه هم رفته دانشگاه. البته احتمالا امروز زودتر برمیگرده. چون بچه ها از حالا رفتن خونه دیگه و کلاساش دیروز هم نصفه نیمه تشکیل شده.

دوشنبه اومدیم خونه مون و یک عالمه وسایل و خریدهامون و ...ریخته کف خونه و اشپزخونه. چون فندق خوابه نمیشه کارهایی که خیلی صدا ایجاد میکنه انجام بدم. یکم برنج نم کردم که پلو بپزم. میخوام به جوجه بگم که یک چیزی هم از بیرون بگیره باهاش بخوریم. دیشب مرغ درست کردم و امروز ایده ای واسه خورشت نداشتم. هنوز فریزرم رو سر و سامون ندادم. سبزی خورشت که نداشتم و نهایتا میشد قیمه ای چیزی اماده کنم اما اونم یک مشکل دیگه داره. الحمدلله خدا رو صد هزار مرتبه شکر گوشت قرمز زیاده توی یخچال اما خیلی هاش رو مامان جوجه واسم آورده و من نمیدونم که حجم و نوع هر تیکه چیه.منم خیلیییییی حساسم. باید همه چربیاش رو بگیرم به روش خودم تکه کنم و بعد بپزم. چون فرصتش نیست الان مجبورم غذای گوشتی نپزم. خلاصه بگم که تنبل نیستم. الان فکر کردم که اینکار تصمیم درستیه.

این فسقل خان که بیدار بشه نمیذاره کار کنم.اما اگر سرحال باشه وانمود میکنم دارم باهاش بازی میکنم و همینطور که همدیگه رو میبینیم کم کم کارهام رو انجام میدم. چاره نیستش. باید خونه رو جمع کنم.خودم از همه بیشتر معذبم که همه چیز ریخته.