و سمینارها را چه کنم؟

دوشنبه امتحان رو دادم و خوب بود. کلا چیز خاصی نبود. ولی خب با وجود فندق درس خوندن واسه امتحان سخته. وقتی خودت باشی میگی من فلانقدر زمان دارم ، اینقدر هم مطلب. برنامه ریزی میکنی و بالاخره یک ذره اینور اونور جمعش میکنی. اما با وجود فندق تو اصلا نمیدونی چقدر و کی زمان داری! برنامه ریز اقا فندقه!

جوجه میگرفتش اما با وجود اینکه واقعا خوب بلده ازش نگهداری کنه اما گاهی فندق واقعا خودم رو میخواد یا بعضی روزها بی دلیل (یا به دلیلی که ما متوجهش نیستیم) کمی نق نقو میشه. منم چون میدونم جوجه هم کارهای خودش رو داره و از طرفی خونه مامان جوجه هستیم و اصلااااااااااااا دوست ندارم کسی فکر کنه که بخاطر درس خوندن من از ارامش و رفاه فندق چیزی کم میشه دفترمو میگذارم کنار و دربست میشینم پیش فندق!  این بود که حدودا یک شب بود فندق خوابید من تازه میخواستم یک بخشی رو بیشتر بررسی کنم که دیدم اصلا  توانی واسم نمونده. صبح هم باید هفت بیدار میشدم. این شد که به خودم گفتم بابا یک امتحان میدترم سه نمره ای و اونم اپن بوک دیگه اینقدر ادا نداره که! حالا فوقشششش یک سوال هم بلد نباشی. اسمون به زمین نمیاد.رفتم خوابیدم و شش واسه نماز که پا شدم دیگه نخوابیدم. بماند که فندق چند باری در طول شب بیدار میشه و شیر میخوره میخوابه باز.

بعد هم سر جلسه امتحان دیدم بابا همه سوالها راحت گفتم ببین الکی خودتو درگیر میکنی.البته دم استادمون گرم. کل جلسات رو هر هفته بهمون تمرین میداد که جلسه بعد تحویل بدیم و در واقع من فقط یک مرور کردم واسه امتحان.


پ.ن:امتحانای دیگه م این تیپی نیست. حجم بالاست و میدترم هم نداره.فکر کردم اگر بشه همینجور که با فندق بازی میکنم ذره ذره بخونم. اما بدبختی اینه نمیگذاره دفتر دستت بگیری. میخواد برداره ورق بزنه!!!یکم هم تست میکنه ببینه مزه کاغذش رو دوست داره یا نه!

حالا همه اینها به کنار!سمینارها رو چیکار کنم؟!وای وای

امتحان داریم

عید میلاد مبارک.

اینجور وقتها اینستاگرام پرمیشه از عکسها و تم های تبریک و خب هییییییی باید لایک کنی. البته من معمولا از کنار این پستها میگذرم. حالا باز خوبه تولد پیامبر هم گرامی میدارن. اما معمولا مناسبتهای دیگه جدی تر گرامی داشته میشن. نمیدونم والا. خودم تقریبا هیچ وقت همچین پستهایی ندارم. رویکرد پیجم این نیست. خیلی تلاش میکنم کم گویم و گزیده چون در!!!خخخخخخخخخخخخ. به هر حال عیدتون مبارک باشه .

فردا دوشنبه س و گفتم که امتحان دارم. واسه دیروز که کلاس داشتم موفق شدم با کمکهای بی شائبه!!! جوجه و بیدار موندن تا ساعت سه بامداد یک خودشیرینی عمیقی انجام بدم و احتمالا این همکلاسی های جدیدم میگن بابا این کی بود با ما همکلاس شد. داشتیم زندگیمونو میکردیما!خخخخخ

حالا جدا از شوخی من بس که وقت ندارم و واقعا الان کلی از کارهای اصلیم مونده سعی میکنم توی هر درسی که میشه کارهای کوچیکی که میدونم به چشم استاد میاد انجام بدم که ذهنیتش رو مثبت کنم تا انشالا نوبت به اصل کاریها برسه. واقعا مطلبی که زمینه ریاضیش زیاد بود تقریبا و جوجه خیلی بهم کمک کرد جمع کردنش اونقدرا هم وقت گیر نبودا ولی واقعا فندق اجازه نمیده. وقتی خوابید تازه شروع کردیم. دو ساعتی جمع شد.

الان فندق خوابه و  امیدی هم ندارم زیاد خواب بمونه. همین الان هم جوجه اومد بالای سرم و دید در حال وبلاگ نویسی هستم نگاه عاقل اندر سفیهی بهم کرد و محو شد!

برم واسه امتحان فردا بخونم. صدای بارون خوشگلی میاد. الان یادم اومد فندق خیلی روزه حمام نرفته،قرار بود امروز حمامش کنیم! بعد از حمام معمولا خوب میخوابه.