جاری

راستی پس از طی فراز و نشیبهای بسیار جاری دار شدم! دیروز باهاش رفتم واسه انتخاب آرایشگاه. مامان مهرداد اینا نیستن و شهر دیگه محل زندگیشون هستن لذا من رفتم با عروس. البته بحث قیمت نیستش دیگه و میخواستن آرایشگاهی باشه که یهو یک زامبی تحویلمون نده اما من اومده بودم واسه مهرداد از قیمتها میگفتم مهرداد با دهن باز میگفت:"بیا! حالا هی برو درس بخون پی اچ دی بگیر!"

خب منم که اهل آرایشگاه رفتن نیستم زیاد و واقعا این قیمتهای رنگ و آرایش و ...واسه منم عجیب بود چه برسه واسه مهرداد!

پ.ن: با احترام به هنر همه دوستان آرایشگر. منظور این نیستش که هنر دوستان ارزش نداره ، منظور عدم تناسب بین درآمد توی مشاغل مختلفه. اینو گفتم که اگر دوست آرایشگری اینو خوند دلخور نشه...

طوطی نه!!!

در ادامه قضیه صحبت کردن فندق، مثلا یک وقتی من و مهرداد در حال صحبتیم، یهو فندق یک کلمه یا جمله ای رو از توی حرفهای ما تکرار میکنه!!! مهرداد اولین بار بهش گفت:"شما طوطی هستی؟" فندق گفت:" من طوطی نیستم. آقا جغد هستم!"

یعنی ما مردیم از خنده قشنگگگگگگگگ.

صحبت کردن فندق

فندق از حدود هفت ماهگی یا شاید کمی بیشتر با گفتن کلمه ی "آب" صحبت کردن رو شروع کرد...خب به تدریج کلمات مامان و بابا و ... ولی در مجموع پیشرفت چندانی نداشت. یعنی از یک جایی کاملا متوقف شد و هیچ کلمه جدیدی رو نمیگفت. راستش الان یادم نمیاد که چطور باهامون ارتباط میگرفت اما اینو کاملا یادم میاد که منظورش رو میرسوند و کلا مشکلی نداشتیم. فقط چیزهایی که توی فکرش بود و حالت نمایشی در بیرون نداشتن گاهی باعث ناراحتی خودش و ما میشد.

خب ظاهرا هم ما و هم مهرداد اینا زود به حرف اومده بودیم و همه متعجب که چرا فندق مدتهاست متوقفه!!! این از اون مواردیه که مامان باباها باید کاملا آروم باشن و همین که از سلامت بچه شون مطمئن هستن کفایت میکنه و فقط کافیه که با لبخند بگید به شرطی که اینقدررررررررررر حرف بزنه که سرمون بره! منظورم اینه که زیاد در برابر واکنش دیگران به زمان انجام هر کاری توسط بچه تون حساس نباشید که الکی ناراحت بشید. ریلکس. ریلکس.

خب یهو حدود چند ماه پیش یعنی وقتی یکسال و نه ماهش بود اومد توی آشپزخونه و من یادمه داشتم برنج میکشیدم واسه نهار، به بخاری که از قابلمه بیرون میومد اشاره کرد و گفت:"داغ"! شبش رفتیم خونه مامان بزرگ مهرداد ، به بطری دوغ روی میز اشاره کرد و گفت :"دوغ! یا شبهای عزاداری محرم بود میبردیمش سینه زنی و دسته جات رو ببینه یک شب شروع کرد کوبیدن روی یک وسیله ای و گفت :"دبل"؛ یعنی همون طبل!

دیگه روزی چند تا کلمه اضافه شد، تا اینکه الان نزدیک به دو ماهه که کامل جمله میسازه و خیلی سریع چیزایی که بهش میگی رو یاد میگیره و تکرار میکنه!

لیست تعمیرات

یک لیست بلند بالا مدتی پیش نوشتم از کارهای تعمیراتی خونه و چیزهایی که لازمه و ... حالا مثلا بعضی هاش ایناست: خرید لامپ برای جاهای خالی که لامپ نداریم، تعویض باتری ساعت غزل، تعمیر پتوی فندق (چند تا کوکش باز شده) و ... منظورم اینه که توی این لیست هم کارهای ریز و آسونه هم کارهای زمان بر و بزرگ. بیشترش هم به عهده مهرداد جانه! فقط بگم براتون که یکدونه ش انجام نشده!!! البته مهرداد واقعا غرق کاره ولی کلااااااااااااااا بیخیال این لیسته. بعد دیروز صبح میبینم که یک مورد دیگه به لیست اضافه شده. خط من و مهرداد خیلی به هم شبیهه. در این حد که گاهی از هم میپرسیم اینو من نوشتم یا تو! اما خط مهرداد بود. نوشته : تعمیر گردنبند طلای غزل!!!

 اوج اهمیت آقای دکتر به لیست مذکور طی چند ماه گذشته همین بوده...


پ.ن: لیست نوشتن گره از مشکل ما باز نمیکنه. باید هر روز یا هر هفته بگم این مورد رو باید انجام بدیم. مثل یک پسر خوب دنبال سرم میاد انجام بده. قلقش اینه. بیرون رئیسه فقط

راستی  گفتم رئیس یادم افتاد؛ چند روز پیش بهش پیام دادم کی میای خونه؟ نهار خوردی؟ میگه نه.مشغول کارم . بعدش هم باید برم اون ساختمون کمی ریاست کنم برمیگردم بعدش خونه!!!