طعم بهشت

دیروز واسه چندمین بار بر اساس دستور یک سایتی ، خورشت قیمه پختم. یعنی طعم بهشت میداد. حیف یکم محاسباتم قاطی پاتی شده بود و اندازه یک وعده بود و تقریبا چیزی زیاد نیومد... عطر و بویی توی خونه پیچیده بود که نگو و نپرس!!!

واقعا خوشمزه بود... بعد میدونین من از اون آدمهام که همیشه از غذای خودم کلیییی ایراد میگیرم. یعنی مثلا از نظر مهرداد غذا عالیه ولی من خودم 4 تا عیب روش میگذارم. دیگه فکر کنید غذایی که خودم بپزم و خودم بگم عالیه چی بوده! میدونم همه این روزها استادن و واقعا قیمه پختن کار خاصی نیست ولی دستورش خوبه. امتحان کنید.

دستور پخت خورشت قیمه:

همچنین به خودم گفتم بسه دیگه هر بار یک چیزی از روی سایت و ... درست میکنی دوباره هم باید بری دستورش از اونجا برداری. یکبار مثل آدم یادداشت کن توی دفتر آشپزیت و دیگه بره تو لیست دستورات پخته شده و تایید شده...کلا اگر خدا بخواد میخوام این عادت "بعدا بعدا" رو تا هر حدی که بتونم از سر خودم بندازم. واقعا فاجعه س.

اوضاع نماز هم تو این سه روز خوب بوده. وقتش هم در حال مدیریت هستم اما متاسفانه نماز صبحم یکی در میون قضاست. ساعت خواب شب رو باید درست کنم یا جریمه سنگین بگذارم واسه قضا شدن نماز!!! خجالت آوره ولی مینویسم که خودم رو ملزم کنم رعایت کنم.

گل

میگه مامان بیا میخوام بهت گل بدم!

اینو آورده با کلی ذوق و شوق، سر کج و صدا و چهره فوق لوس، خودش رو رها کرده تو بغلم و میگه این واسه شما درست کردم.

منم که کلا توی حالت ذوق و تعجبم همیشه چه برسه به همچین لحظه ای!!!

کلی حس خوبی بود... مهرداد هم صندلیش رو چرخونده بود و  ما  رو نگاه میکرد . به فندق میگم میخوای یکی هم واسه بابا درست کن و براش ببر.

میگه: بابا نمیخواد!!!

و قیافه مهرداد دیدنی بود!!!

وقتت بخیر

من خیلی وقتها شدید این مدلی میشم که مدام میگم بگذار اول فلان کار تموم بشه بعد برو سراغ فلان موضوع، بگذار درگیری هات تموم بشه بعد مثلا به پوستت برس، برنامه خوابت رو مرتب کن، فلان وسیله رو بخر و...

حالا این قضیه توی نماز خوندن هم هست. میخونما ولی مختصر مفید! چند وقتی بود مدام به خودم میگفتم ببین زندگی همینه. همش بین درگیری ها و کارای مختلف جا به جا میشیم. پس شروع کن هر چیزی که میشه رو با هم پیش ببر. در راستای همین موضوع با پایان یافتن یکی از درگیری هام (کلاسهای تدریس دانشگاه) و البته وجود درگیری همیشگی (پایان نامه)، دیشب نمازم رو مثل اونی که از بچگیم یاد گرفتم خوندم. با اقامه، با صلوات بعد از ذکر سجده، با استغفار بین سجده ها و بعد از تسبیحات اربعه، تسبیح حضرت زهرا بین دو نماز. البته من هرچقدر هم مختصر مفید بخونم حرکات بدنم آرومه و به اصطلاح خودم سعی میکنم با وقار نماز بخونم. اما از حواسم نگم اینجا بهتره...باشه یک پست جدا.

دیشب نماز مغرب رو خونده بودم که فندق اومد خودش رو جا داد تو بغلم و گفت نمازت تموم شد؟ گفتم هنوز یکی دیگه مونده. بعد بهش گفتم دارم با خدا حرف میزنم. تو حرفی نداری به خدا بزنی؟ گفت دارم. بگذار برم به خدا زنگ بزنم... بعد دستش رو گذاشت روی گوشش (مثلا موبایلشه) گفت الو خدا! سلام. وقتت بخیر ...بعد شروع کرد در مورد ماشین و ...حرف زدن. من عاشق این شدم که گفت وقتت بخیر!