التماس دعا

اگر شد بین دعاهاتون حواستون به من هم باشه...

یکی از نزدیکان خیلی نیازمند آرامش روحی هست...لطفا اگر شد و تونستید از قلبهای مهربونتون بگذرونید.

بالاخره سنش کمه دیگه

پیرو یادداشت قبل، 

چندی پیش فندق از من پرسید: مامان ! «وزیر» هم اسم یک حیوونه؟!!!!!!

من:

پسر شطرنجی

پریروز، صبح از خواب بیدار شده میگه مامان! من یک خواب خیلیییی خوب دیدم!

خواب دیدم امتیاز شطرنجم تو موبایل، شده ۷۰۰!!!!! تو مسابقه هم چهارم بودم.

خوابهاش هم شطرنجی شده!!!

حسابی مشغول شطرنجه. مهرداد خیلی خوب بهش آموزش داده. چون آروم آروم اتفاق افتاد زیاد متوجه مهارتش نبودم. با داداشم بازی میکرد، داداشم مهره ها رو جا به جا میکرد که یهو فندق بهش گفت: توی ذهنت نقشه ای داری؟! داداشم گفت دایی زمان ما شطرنج، نقشه ای نبود!!! یا شنیدم داداشم ازش  پرسید فندق! در چه شرایطی بازی مساوی میشه؟ خیلی جدی و قشنگ گفت ببین سه حالت داره و شروع کرد حالتها رو توضیح دادن. 

با یکی از این اپلیکیشن های شطرنج، آنلاین با بقیه بازی می‌کنه. به چیزهای جالبی توجه نشون میده. مثلا پرچم کشورها. هر شرکت کننده ملیتش از طریق پرچم نمایش داده میشه. از همین طریق پرچم خیلی از کشورها رو یاد گرفته. گاهی در مورد اون کشورها سوال میپرسه که منجر به گفتگو های جالبی میشه. تو ذهن خودش پیش بینی داره از قدرت و توان کشورهای مختلف در بازی شطرنج. احتمالا نتیجه ذهنی که داره از لحاظ آماری معنادار نباشه اما مثلا میگه اوکراین ، روسیه،ازبکستان قوی نیستند. اما هندی ها قوی هستند. در مورد اینکه هر کشوری به چه زبانی صحبت میکنند سوال میپرسه. مفهوم قاره براش سخته، در حال درکش هست اما هنوز نمیدونه دقیقا چیه. مثلا دیروز یهو پرسید مامان کشورهایی مثل ما ، تاجیکستان و افغانستان که فارسی صحبت میکنند رو میگیم قاره آسیا ؟؟؟!!!حالا قرار شده روی نقشه ببینیم و توضیح بدم، هنوز فرصت نشده.

چند روز پشت سر هم و بی وقفه تو اپلیکیشن شطرنج بازی کرده. بین افراد شرکت کننده دوم هست و امتیازش هم به ۷۰۰ نزدیک شده. خوابش در حال پیوستن به واقعیت هست. در حالت عادی برای استفاده از موبایل برنامه داره . گاهی زیر آبی میرفته اما معمولا برنامه رعایت می‌شده. این چند روز رو مهرداد گفت موبایل بهش بدم که خودش رو تو مسابقه بکشه بالا. نمی‌دونم چیه ولی گفت پنج نفر اول میرن مرحله بعدی. هر روز با مهرداد تلفنی صحبت می‌کنه و اینقدر قشنگ بازی ها رو تحلیل می‌کنه و توضیح میده که انگار نه انگار شش سالشه! اینکه من هیچی هیچی هیچی شطرنج بلد نیستم هم باعث میشه این قاب خفن تر به نظر بیاد. رابطه قشنگی که با هم ساختن باعث شادی و آرامش قلبمه. کاش همیشه همینجوری بمونه. 


دلم خون شد از شنیدن خبرهای کرمان

نمی‌دونم باید از کی ناراحت باشم... چی بگم.

حیف جانهای عزیز مردم

قدیمی

خونه مامانم هستیم، مهرداد هم خونه مامانش در شهر دیگه. میخواستم برم بیرون واسه خرید، به فندق میگم عزیزم آماده شو با هم میریم. میگه نه. میگم پس بشین پیش مامان فریبا. میگه من مامان فریبا رو دوست ندارم!!! 

گفتم پس موبایلم رو میگذارم که شطرنج بازی کنی و خودم میرم و زود برمی‌گردم. میگه خب اگر کاری برات پیش اومد موبایل لازم داشتی چی؟!

گفتم خب موبایل مامان فریبا رو میبرم.

(موبایل مامانم از این مدلهای ساده قدیمی هست)

یهو میبینم فندق میگه: اینو ببر بعد بقیه فکر میکنن تو قدیمی هستی ! و ریسه رفت از خنده!!!!!!

پ.ن ۱: مامانم بلد نیستن خودشون رو تو دل بچه ها جا کنند.

پ.ن ۲: همین یکبار موبایل نداشتم یهو لازم شد اسنپ بگیرم!!!!!!!!!!