مامانی که بچه داره انگاری ادم دست شکسته س

الان که نشستم فندق خوابه و جوجه هم رفته دانشگاه. البته احتمالا امروز زودتر برمیگرده. چون بچه ها از حالا رفتن خونه دیگه و کلاساش دیروز هم نصفه نیمه تشکیل شده.

دوشنبه اومدیم خونه مون و یک عالمه وسایل و خریدهامون و ...ریخته کف خونه و اشپزخونه. چون فندق خوابه نمیشه کارهایی که خیلی صدا ایجاد میکنه انجام بدم. یکم برنج نم کردم که پلو بپزم. میخوام به جوجه بگم که یک چیزی هم از بیرون بگیره باهاش بخوریم. دیشب مرغ درست کردم و امروز ایده ای واسه خورشت نداشتم. هنوز فریزرم رو سر و سامون ندادم. سبزی خورشت که نداشتم و نهایتا میشد قیمه ای چیزی اماده کنم اما اونم یک مشکل دیگه داره. الحمدلله خدا رو صد هزار مرتبه شکر گوشت قرمز زیاده توی یخچال اما خیلی هاش رو مامان جوجه واسم آورده و من نمیدونم که حجم و نوع هر تیکه چیه.منم خیلیییییی حساسم. باید همه چربیاش رو بگیرم به روش خودم تکه کنم و بعد بپزم. چون فرصتش نیست الان مجبورم غذای گوشتی نپزم. خلاصه بگم که تنبل نیستم. الان فکر کردم که اینکار تصمیم درستیه.

این فسقل خان که بیدار بشه نمیذاره کار کنم.اما اگر سرحال باشه وانمود میکنم دارم باهاش بازی میکنم و همینطور که همدیگه رو میبینیم کم کم کارهام رو انجام میدم. چاره نیستش. باید خونه رو جمع کنم.خودم از همه بیشتر معذبم که همه چیز ریخته.

نظرات 5 + ارسال نظر
ساریتوس چهارشنبه 29 خرداد 1398 ساعت 13:47 https://saretus.persianblog.ir/

فدات شم نمیخواد تو جواب بدی... همون پست بذاری کافیه و ما راضی :)))

منم خوبم... اول هفته مصاحبه ها رو رفتم و یکیش بد نبود... تصمیم دارم تا شهریور منتظر جوابها بمونم و مقاله و کارهامو ببندم... اگر نشد از مهر جدی استارت خوندن بزنم...

خوشحالم برات.

[ بدون نام ] شنبه 24 فروردین 1398 ساعت 20:59

یا برگرد یا این دل را برگردان
نبودی میگفتم نمیاد دوباره
حالا که دیدم برگشتی هی صفحه تو چک میکنم
بابا به فندق بگو اینا هم منو دوست ندارن. یه کم بذار بهشون توجه کنم :)))

ساریتوس جان همه کامنتهای قشنگت رو نمیرسم جواب بدم. اما این یا برگرد یا این دل را برگردانت خیلی روی من اثر کرد. حس خوبی گرفتم. ممنون که اینقدر پیگیری دوست خوبمو از خودت هم برام بگو لطفا

ساریتوس جمعه 16 فروردین 1398 ساعت 18:54

غزل 6 فرودین میگی روز قبل کلاسهای آقای دکتر جوجه تشکیل شده؟!؟
یعنی چی آخه؟؟؟

پ.ن: چقدر خوبه که برگشتی.... چقدر نیاز داریم به این دوستیها و ارتباطات وبلاگی تو این روزهای پر از اینستاگرام و تلگرام و روابط لحظه ای و بدون عمق.... باز نری نیایی هیچوقت

مه سو دوشنبه 27 اسفند 1397 ساعت 00:33 http://mahso.blog.ir

خیلی سخته با بچه کار کردن ولی خب همه یه روزی تجربه ش میکنیم......در کنارش حتما که لذت داره داشتن بچه....لذتی که هیچ مجردی تجربه ش نمیکنه

البته

roya چهارشنبه 22 اسفند 1397 ساعت 11:36 http://dreamaway.blogsky.com/

من که مجردم تو خونه بابام میخورم و میخوابم
این حرف ها رو میزنی بیشتر به تصمیمم برای ازدواج نکردن مصمم میشم ...

ممنون از نظرت دوست عزیزم،اما پستهای بعدی هم بخون و همراهم باش.فعلا تا پست بعدی از مزایای خانه پدر نهایت لذت رو ببر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد