رویای خواب

ساعت خواب فندق حسابی به هم ریخته شده. البته از نظر خواب کلا داغون بودیم تا اینکه دو سال و یک هفته ش که شد موفق شدم از شیر بگیرمش... چند روزی بی قرار بود و البته این بی قراری فقط زمانی بود که میدونستم الان خوابش میاد و طفلک راهی به جز شیر برای خوابیدن بلد نبود. از همون اول فکر کردم که هر راهی واسه خوابیدنش انتخاب کنم تا مدتی همون راه خواب میشه و بنابراین سراغ راههای عجیب و خسته کننده نرفتم. اوایل شده بود با گریه چند دقیقه ای مهارش میکردم و محکم توی بغلم میگرفتمش. کاملا احتیاج داشت که یک جا ثابت بشه بعد شروع میکردم پشت سر هم یک داستان الکی رو تعریف کردن. یعنی یکی بود یکی نبود نه ها!!! مثلا از افرادی که میشناخت یا جاهایی که واسش جذاب بود حرف میزدم. شما تصور کنید به جای فیلم سینمایی، مستند ببینید. مثلا میگفتم ببین پارکها جایی هستن که بچه ها و آدم بزرگها میرن اونجا که تفریح کنن. توی پارکها چیا داریم؟ تاب، سرسره، زمین بازی، بعضی پارکها بزرگترن. درختهای بزرگی هم دارن. گل دارن، حوض آب دارن، بچه ها میرن کنار حوض که آب رو نگاه کنند. اما باید مواظب باشن که زیاد نزدیک نرن. بعضی بچه های دیگه توپشون رو میارن توی زمین بازی،  بازی میکنن. گل میزنن. شادی پس از گل میکنن...

دقیقا همینجوری با سرعت یک سری اطلاعات رو میریختم بیرون. اما همه چیز اطراف یک موضوع مرکزی بود. بعد از چند دقیقه میدیدم صدای نفسش داره میاد و راحت خوابیده.  ضمن اینکه اون اطلاعات هم بعدا یادش میموند و کلی با هم درباره ش حرف میزدیم. اما بعدتر که یاد گرفت اینجوری بخوابه و الان ... مثلا گررررررررم بازی هستش یهو میگه: برم آب بخورم، با ماشینها بای بای کنم برم بخوابم!!! هر شب همین جمله رو تکرار میکنه. بعد میاد بغلم قصه میگیم و البته دیگه خودش هم دستور میده که فلان قصه رو بگو، فلان شعر رو بخون... همه رو هم حفظه!

این بود که از حدود دو ماه پیش من موفق شدم هفت هشت ساعت پشت هم بخوابم...از زمان بارداریش تا همون دو سال و چند هفتگیش یک خواب درست برام شده بود رویا.

الان چند روزیه خوابش به هم ریخته س. تقصیر منم هستش. شبا باید در برابر مقاومتش واسه خواب، کوتاه نیام و چراغها رو خاموش کنم و کمی باهاش مدارا کنم مطمئنم زود میخوابه. روزها هم باید چند روز به خودم سختی بدم و زودتر بیدارش کنم. چون تایم خواب بعداز ظهرش بهم ریخته مشکل دار شدیم. اما این روزها خودم کار دارم و کمی بی حوصله و تنبل شدم. البته کلیی کار انجام میدما. تنبل از جهت مادری کردن. واسه اینه که خواب فندق و البته خودم بهم ریخته. باید تنبلی رو بذارم کنار...

نظرات 1 + ارسال نظر
ساریتوس شنبه 24 اسفند 1398 ساعت 09:49

اوضاع همه این روزها به خاطر جابجایی برنامه ها بهم ریخته است؛ پسرت طفلی که جای خود داره...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد