نریزید

فندق چند روزیه سه سالش تموم شده...ماههاست کشیدمش به کار و البته توی این سن خودشون هم دوست دارن و من میخوام سعی کنم پایدار باشه که بعدها بتونه متکی به خودش باشه... دیگه مسلما این روزها دوره ی مگه پسر آشپزی میکنه و ظرف نمیتونه بشوره و تمیزکاری از عهده خانم ها برمیاد و ...هم گذشته!

اینه که مثلا وقتهایی که میخوام آشپزی کنم بهش میگم دوست داری مثلا با هم کوکو سبزی درست کنیم؟ به شدت استقبال میکنه. خیلی شبیه آدم بزرگها سر تکون میده و میگه: بله بله!

بعد واسش همه چیز رو با جزئیات توضیح میدم و اون نگاه میکنه... موقعی که میرسیم به ریختن نمک و فلفل و ... میدم بریزه. خب خیلی احتیاط میکنه و گاهی هم خودش فکر میکنه که ریخته و همین کافیه... به هم زدن و مخلوط کردن هم خوراکشه و کلی خوشحال و راضی برمیگرده و میره سراغ بازیش! سر نهار یا شام هم مدام به باباش پز میده که من کمک کردم. من فلفل ریختم یا من آویشن زدم. من به هم زدم و ...

حالا داشته باشید مکالمه ی پدر و پسر چند روز پیش:

مهرداد: فندق بابا میتونی نمک بیاری بریزم روی انارها؟

فندق: بله بله...(میره نمک میاره)

فندق : من بریزم!

مهرداد: باشه بابا. احتیاط کن زیاد نشه یکوقت

فندق: اگر نمک زیاد بریزیم شور میشه!

مهرداد: بله. آفرین

فندق: (با احتیاط زیاد نمکپاش رو کج میکنه)

مهرداد: کافیه بابا!

فندق: نه ! نریزید! نریزید! هنوز نریزیده!!! (نریخت! نریخت! هنوز نریخته!)

مهرداد:غزل !


پ.ن: حرف زدنش ماههاست کامله و تقریبا هیچ کلمه ای رو غلط نمیگه.  واضح و صاف صحبت میکنه و جملاتش هم دقیق و با کلمات بزرگانه س. اما نمیدونم چرا گاهی بعضی فعلها رو اینجوری از خودش میسازه! مثلا میگه مامان تو این مغازه، اسباب بازی میفروشیدن! (میفروختن!)

نظرات 1 + ارسال نظر
مه سو دوشنبه 22 دی 1399 ساعت 15:48 Http://mahso.blog.ir

نریزید...نریزیده!!!!
وای خدا مردم از خنده.....
اونروز زنگ زده بودیم خواهر شوهرم...با پسرش میگفت پاشو بیا با دایی حرف بزن...میگفت: نمیپاشم! یاد اون افتادم...
3 ساله شدن فندق شیرین زبونتون مبارک...

ای جانم. خدا حفظش کنه...
ممنون گلی. متشکرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد