سه سالگی فندق

شبکه نهال ساعت دو یک برنامه ای میگذاره اسمش هست مهارتهای زندگی... شاید به درد سن فندق نخوره ولی فندق از شخصیتهاش خوشش میاد و وقتی شروع میشه خیلی ذوق میکنه...میگه مامان مامان ! آقا جون شروع شد! (آقا جون پدربزرگ قصه هست).

امروز تولد دختر اون خانواده اصلیه بود... یهو فندق ذوق کرد که مامان تولدشه. براش تولد گرفتن!

بعد اومده میگه مامان بدو بیا منو بغل کن. میگم چرا؟ میگه بدو بیا منو بغل کن از نزدیک ببینم!(تلویزیونمون روی دیواره)

بغلش کردم. میگه برو نزدیک تلویزیون! میخوام ببینم چی بهش هدیه دادن! با کلی هیجان و عجله میگه توی اون کادو آبیه چیه؟ چی بهش دادن؟

گفتم مامان عزیزم هنوز کادوهاش رو باز نکرده! تا باز نکنه نمیتونیم ببینیم توش چیه!

طفلک فکر میکرد اگر بره نزدیکتر، میتونه ببینه توی هدیه ها چیه!


قدیما خیلی این قضیه تولد گرفتن و اینا به نظرم اندازه الان پررنگ نبود. حالا باز خانواده به خانواده هم تفاوت بود ولی بازم گمونم دیگه مثل الان نبود! البته من تا جایی که افراط نشه معتقدم خیلی کار خوبیه و واقعا به بچه حس خوبی منتقل میکنه!

از مدتی پیش،  بهش گفته بودیم که واست تولد می گیریم. مدام میپرسید مامان تولد من کی هست؟ میگفتم تو زمستون، وقتی هوا سرد بشه. دیگه دم به ساعت میپرسید که حالا زمستون شده؟ هوا سرد شده؟ دیگه کلیییی هم با هم رویا پردازی کرده بودیم که چه کارهایی بکنیم... بادکنک بچسبونیم تو خونه و تزیین کنیم و کیک درست کنیم و شمع و هدیه و ...البته که تصمیم داشتیم فقط با حضور همین خودمون و مامان و بابای مهرداد و داداشش و خانم داداشش برگزار کنیم. اینها هم چون بالاخره زمانهایی که توی این شهر بودن در حد محدود باهاشون رفت و آمد داشتیم...(داداش و خانم داداش مهرداد نامزدن و در واقع خونه مامان مهرداد زندگی میکنند)

اما خب متاسفانه پسر عموی مهرداد رو از دست دادیم و واقعا هنوز هم روزهای عادی نداریم. اصلا دل خوشی وجود نداشت. امیدوارم داداش مهرداد صد و بیست سال عمر با عزت داشته باشه ولی واقعا حس میکردیم فندق عموش رو از دست داده و اینه که تولد نگرفتیم و دیگه خودش هم کمتر چیزی میگفت و یادش رفته بود. فقط همونروز مهرداد واسش گل گرفت. خیلی ذوق کرد. کلا مثل خودمه . همینجوری الکی رو مود هیجانه!

حالا به امید خدا یکم بعد یک روزی واسش تولد میگیرم حداقل چند تا عکس بگیره و خاطره خوبی از سه سالگیش بمونه.


نظرات 1 + ارسال نظر
مه سو شنبه 27 دی 1399 ساعت 17:26 Http://mahso.blog.ir

عزیزم...براش حتما تولد بگیرید...بزن و برقص که ندارین...یکم بادکنک هست و کیک و عکس گرفتن...که حیفه به نظرم از دستش بدین....برای روحیه همه تون هم خوبه...
ان شاالله پوشکش هم میگیری و دغدغه ای نداری براش....صبور باش و مطمئن باش کودکت نمره 100 میگیره از 100...فقط باید حس کنه باهاش همراهی...

اره حتما... منتظر یک فرصت مناسبم. فعلا از هیچ لحاظ شرایطش نیست... حداقل این قضیه ترک پوشک رو به یک جایی برسونیم و خودمم کمی بهتر بشم.
میدونی روز تولدش تازه دو هفته از فوت اون عزیز گذشته بود. ایشون خیلی برامون با ارزش بودن و هستن...اصلا روحیه ای نبود... من کلا با خود فرآیند عزاداری روحیه م بهتر میشه و آروم میگیرم . حس میکنم تونستم به اونی که برام با ارزش بوده حرمت بگذارم و بدرقه ش کنم. البته منظور شما رو متوجه شدما. اگر فندق توی سنی بود که دقیق روز تولدش رو متوجه میشد حتما واسش کیک اینا آماده میکردم. اما خب الان توی سنی هست که هر روز هم تولد بگیری فکر میکنه واقعیه
برام خیلی دعا کن...این ترک پوشک واقعا صبر و توان میخواد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد