اندر اخلاق مامان مهرداد

اون خاطره که گفتم از مامان مهرداد یادم اومد رو بگم:

ما از اول ازدواجمون تهران بودیم چون مهرداد دانشجوی دکترا بود اونجا. . مهرداد یدونه داداش داره که اونم دانشجو شریف بود همونوقت دوره لیسانس... داداش مهرداد هر وقت فرصت اجازه میداد یکی دو روزی میومد پیش ما. اگر مهمونی یا خبر خاصی بود هم همیشه باهاش هماهنگ میکردیم و دعوتش میکردیم. این خاطره مربوط میشه به دومین باری که مامان و بابای مهرداد اومدن تهران خونه ی ما که پیش من باشن . چون مهرداد داشت میرفت آموزشی سربازی.

مامان اینا که اومدن من فکر کنم همون روز اول یکی از خورشت هایی که سعی کرده بودم توش مهارت کسب کنم و خورشت خاص و مجلسی هم محسوب میشد پختم. حالا کاری به اسمش نداریم. دیگه اینکه من چون خودم روی گوشت قرمز خوردن وسواس دارم، از همون اول موقع تکه کردن گوشت ها همه چربی هاش رو میگیرم و تمیزش میکنم و به قطعات کوچیک تکه میکنم و اینه که شما موقع غذا خوردن با یک سری تکه های خیلی تر و تمیز مواجه میشید که در واقع گوشت خالص هستن. حالا سر سفره همه نشسته بودیم به جز مهرداد که پادگان بود. من شدیدا هم منتظر واکنش مامان مهرداد به دستپختم بود. آخه در طی اون چند سالی که ما تهران بودیم مدام مهمون داشتیم در همون فضای خوابگاه متاهلی و منم واسه همه همین خورشت رو میپختم. هر کی از فامیلای مهرداد اینا که برمیگشت شهرشون کلیییییی از این خورشته تعریف کرده بود اما مامان و بابای مهرداد دفعه اولشون بود میخواستن از این غذا امتحان کنن. خلاصه ما منتظر که یهو داداش مهرداد شروع کرد به گفتن اینکه مامان!!! ببین این همون خورشتی هست که بهت گفتما!!! ببین چقدر گوشتاش خوبه. اصلا یک جور خاصی نرمه. هیچی چربی و اضافه هم نداره. مامان چیزی نمیگفتن! دوباره داداش مهرداد ادامه میداد مامان! این تیکه رو امتحان کن. مامان! غلظتش رو ببین. مامان ال. مامان بل!

وااااای یعنی هی گفتا! مامان هم هیچ چیز خاصی نمیگفتن اینم ول کن قضیه نبود!!! کلا بچه تر بود اون موقع و اینکه خیلی هم پسر صاف و صادقیه فکر نمیکرد که کارش ایراد داره! من واقعا دلم واسه مامان مهرداد سوخت و خیلی ناراحت شدم و یکی دوباری هم سعی کردم بحث رو عوض کنم یا حتی بزنم توی سر مال. ولی دیگه سوزن داداش مهرداد گیر کرده بود

فقط بهتون بگم که مامان مهرداد که اخلاقشون اینجوریه که از لحظه ای که میشینن سر سفره دو سه دقیقه ای یکبار میگن دست شما درد نکنه، خیلی هم زحمت کشیدی، چقدر قشنگ شده، چقدر این کاهو ها خوب خرد شده، چقدر ال، چقدر بل، (طوری که گاهی روی اعصاب من میره که همش باید بگم خواهش میکنم، نه بابا! چیزی نیست!)

اون روز هیچیییییییییییی درباره خورشت من نگفتن.حتی تشکر معمولی.

یادمه بعدها یواشی به داداش مهرداد گفتم نباید واسه مامانت اینقدرررر از غذای یکی دیگه تعریف کنی خصوصا توی جمع. بالاخره مامانت هر چی که نباشه سالها تجربه داره و خونه داری و آشپزی کرده ، بهش برمیخوره مدام بگیم این غذا اینجوری و اونجوری! کلی توضیح دادم واسش و بعدا به مهرداد هم گفتم که یکوقت همچین کاری نکنه.

اما در مجموع مامان مهرداد همیشه حتی از کوچکترین کارهای من و الانا عروس کوچیکه هم جلوی خودمون و هم واسه بقیه تعریف میکنه. چقدر اینو خوب درست کردین، چقدر ظریف شده، چقدر خوشمزه شده، چقدر سلیقه تون توی فلان چیز خوبه و ...

نظرات 5 + ارسال نظر
فاطمه چهارشنبه 6 اسفند 1399 ساعت 21:53 http://Ttab.blogsky.com

دستت دردنکنهکه خوب توضیح دادی

مه سو یکشنبه 3 اسفند 1399 ساعت 18:13 Http://mahso.blog.ir

چه مامان مهربونی...
آره منم موافقم نباید زیادی تعریف کرد...اگه خوب باشه واکنش ها بعدش خوبن...

شیشه شنبه 2 اسفند 1399 ساعت 00:07 http://Www.sangoshishee.blogsky.com

چه مادر شوهر خوبی
منم رو گوشت خیلی حساسم و تمام چربی رو میگیرم اما هر بار هر غذایی که درست کنم آخرش یک حرفی میشه، البته کلی دستت درد نکنه و زحمت کشیدی و.. . دارم اما مثلا قورمه سبزی رو پدر شوهرم میگه شبیه آش شده قورمه فقط مال آبجیم که اونقدر روغن میریزه و سرخ میکنه که رنگش به سیاهی میزنه و صد البته بسیار بیشتر از تصور چرب
یا در قیمه میگه چرا گوشت بزرگه یا کوچیکه
یا. . . .
هر کسی اخلاق و سلیقه ای داره و اینکه بعدا به برادر همسرتون گفتید تعریف زیاد کار صحیحی نیست کار بسیار پسندیده ای بود
البته الان که فکر کردم پدر شوهرم از غذای مادرشوهرم هم ایراد میگیره که چرا چرب و سیاه نیست

سلام .ممنون از شما
اره بر اساس اون جمله آخر که نوشتین در واقع بعضی از رفتارها ذاتی هستش و یا جزء اخلاق فرده. ربطی به نقشش به عنوان مادر یا مادر شوهر و ... نداره.
حالا اتفاقا توی ذهنم هستش که یکم در موردش بنویسم بعدا. اما من واقعا چند سالی هستش که سعی کردم شخصیت خانواده همسرم رو بهتر بشناسم. اینجوری مثلا یک موردی که اتفاق میفته به خودم میگم آهان ببین. ایشون اخلاقش این مدلیه. اخلاق خوبی نیست اما خصومتی با تو به عنوان عروس هم نداره. پس الکی تفتش نده...بابا زندگی اینقدر کوتاه و بعضا سخته که دیگه جا برای چالش های این مدلی زیاد نداریم.
گرچه میفهمم که بعضی افراد خیلی با این موضوع درگیرن. حق میدم. الحمدلله ما چالش نداریم. در حد حساسیت های موردی و کوچیکه

فاطمه جمعه 1 اسفند 1399 ساعت 08:40 http://Ttab.blogsky.com

خورشت فسنجون بوده؟
ازیه مادرشوهربایدانتظارحرکات اینچنینی هم داشت
بهترین راه دوری ودوستیه.بالاخره یه تشکرساده که بایدمیکرد

سلام عزیزم...نه. خورشت آلوبخارا بود. نمیدونم تا حالا خوردین یا نه. فقط گوشت و آلوبخارا داره و من خلال بادوم هم میریزم. چاشنی اصلی خورشت شکر و آب لیمو و زعفران هستش. بسته به نوع ترکیب اینها طعم خورشت شیرین، ملس یا ترش میشه. ملس به طرف شیرین معمولا دلچسب تر هستش.
خب میدونین چطوریه خدایی مادر شوهر من خیلی خانم خوب و محترمیه. واقعا همیشه سعی میکنن که خیلی باملاحظه رفتار کنن. ولی خب ببین اون بنده خدا هم آدمه. من یادمه که اونروز اصلا شوک زده بود. تازه من همش رو تعریف نکردم. کار به مقایسه همین خورشت بین من و ایشون هم کشیده بود. واقعا داداش همسرم از سر بی خیالی و سادگی خودش این حرفها رو میزد ولی خب مامانش بنده خدا سختش شده بود. منم یک آدم بی تجربه ی داغونی بودم توی آشپزی. اما زمینه ی خوبی داشتم و کم کم پیشرفت کردم. اینه که شاید مامان همسر توی حالت بدی مونده بود. بعد میدونین چطوریه. شاید واسه بعضی ها بشه این دوری و دوستی. اما بعضی خانواده ها منسجم ترن و بیشتر مجبوری روابط رو کنترل کنی. منم از اون دست آدمهایی هستم که سریع گرم میگیرن و صمیمی میشن و ... اما خب بعد از مدتی دستم اومد که باید روابط رو کنترل کنم. سخته و بیشتر بارش روی دوش منه. ولی فعلا اوضاع مرتبه.
حالا همونطور که گفتم مامان همسر همیشه در حال تشکره دیگه جوری که گاهی من یکی در میون جواب میدم. واسه همین تشکر نکردنشون درد نداشت. تعجب داشت و اینکه فهمیدم دلشون میخواد شده به ظاهر واسه بچه هاشون همون مامان که همیشه بهترین غذاها رو میپخته باقی بمونن
فاطمه جان واسه پاسخ نظر شما. یک پست نوشتما
ممنون که اومدی و نظرت رو گفتی

دانشجو پنج‌شنبه 30 بهمن 1399 ساعت 22:24 http://mywords97.blogfa.com

خیلی سخته رابطه عروس و مادرشوهر. نمیتونم چیزی بگم چون الحمدلله مادرشوهر من ایران زندگی نمی کنند.

خدا حفظشون کنه.
آره واقعا نیاز به ظرافت در رفتار خاصی داره .من چند سالی هستش که سعی میکنم با عقلم بسنجم که کلا قضیه چقدر مهمه و ایا واقعا مورد خاصی رخ داده؟ اینه که مشکل زیادی ندارم. در کنار این موضوع که خانواده همسرم هم خدایی خوب و با محبت هستن. دیگه بالاخره همه ما آدم هستیم گاهی رفتارهای متفاوت یا نادرستی هم ممکنه داشته باشیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد