مایکل

یادمه چند سال پیش مدتی مهرداد رو توی خونه  "نعمت" صدا میکردم. یعنی خیلی شیک میگفتم: نعمتتتتتتت! و ایشون هم جواب میداد :بله!

قضیه هم این بود که بهش میگفتم تو نعمت زندگی من هستی و این شد که قرار شد مدتی نعمت صداش کنم.

حالا چند روز پیش میبینم مهرداد چپ میره راست میاد به من میگه: "مایکل"! منم جوابش رو میدادم. چون معلوم بود مخاطبش منم! بعد یکم فکر کردم فهمیدم چرا اینو میگه

در جریانید که غزل خانم پس از سی و پنج سال زندگی هنوز رانندگی بلد نیست!!! از اول ماه رمضون عصرا که دیگه جون و نای هیچ کار دیگه ای نیست میریم نیم ساعت ، چهل و پنج دقیقه ای تمرین رانندگی!!! اینه که همسر همیشه خجسته ی من، اینجانب رو مفتخر به اعطای لقب "مایکل" (شوماخر) کرده و هر بار که اینو میگه یک لبخند شیطانی هم میزنه

پ.ن1: این روزا فندق توی خونه سوار ماشین خودش که میشه شنیدم که با خودش حرف میزنه و میگه: کلاچ بگیر! گاز کم. گاز کم! این موتور که رد شد دور بزن. تیز داره میاد! فرمون رو هم به همون شیوه ای که مهرداد به من میگه (خیلی شوماخری) میچرخونه.

پ.ن2: سرنوشت شوماخر هم غم انگیزه واقعا!

پ.ن3: ی خاطره دیگه هم یادم اومد. ورودی دانشگاه نگهبانی بود دیگه. دانشگاه ما خیلیییییییییییییییییی بزرگ بود. دانشکده مون هم خیلیییییییییییی بزرگ بود و جدا از مجموعه دانشگاه یک جای دورتری بود. یکوقت میخواستیم با ماشین یکی از بچه ها بریم توی دانشگاه و یک سری جزوه اینا کپی بگیریم توی مرکز کپیش. فقط بچه هایی که برچسب مجوز ورود به محوطه و پارکینگ دانشگاه داشتن میتونستن وارد بشن. دوستم برچسب نداشت. نگهبانی رو راضی کردیم که بابا ما زود میریم و زود برمیگردیم. بالاخره نگهبانی از پس چهار تا دختر شیطون پر سر و زبون برنیومد ! گفت باشه برو ولی دو دقیقه ای برگشتیا. دوستم گفت باشه. گاز رو گرفت و وارد شد. همین که مانع رو رد کرد، ایستاد کله ش رو از پنجره ماشین کرد بیرون خطاب به نگهبانی گفت مگه من شوماخرم که دو دقیقه ای برگردم.باااااای و گاز رو گرفتاااااا(من هر وقت این خاطره و اون لحن دوستم و قیافه انتظامات رو یادم میاد با همه وجودم میخندم.حیف متن مثل خودش نیست)


نظرات 4 + ارسال نظر
سهیلا یکشنبه 19 اردیبهشت 1400 ساعت 13:24 http://Nanehadi.blogsky.com

سلام بر استاد نمونه.

سلام سهیلا بانوی جان...ما درس پس میدیم
چندین بار اومدم وبتون و میخواستم بگم بازم بنویسید. نگران شده بودم. اما دیدم اینستاگرام یک پست گذاشتید دیگه گفتم شاید فعلا شرایط نوشتن در وبلاگ نیست...
ممنون که همیشه به من سر میزنید

لیلی چهارشنبه 15 اردیبهشت 1400 ساعت 17:03 http://leiligermany.blogsky.com

همسر من پارسال استاد نمونه شد ولی تو دانشکده چرخشی هست و کسی که انتخاب میشه تا دو سال دیگه تو گزینه ها قرار نمی گیره
منم سوپ های خوشمزه درست می کنم و البته همسرم سوپ خور نیست خیلی همت والا داشتی دوبار تا سر کوچه رفتی برای جعفری تازه. خوش به حال خورندگان
دقت دارین برای سه پست اخیر یک جا کامنت گذاشتم

سلام عزیزم. آره. اتفاقا چند روز پیش مهرداد بهم گفتش که قانونش اینجوریه.
الحمدلله آقایون منزل ما همه چیز خوارند
خونه مون نزدیکه به خیابون. واسه همین سریع شال و کلاه کردیم و پریدیم سر کوچه.
ممنون عزیزم که خوندین و نظر گذاشتین. محبت شما رو میرسونه

دانشجو سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1400 ساعت 03:47 http://mywords97.blogfa.com

به همسرتون می گفتین نعمت!! چقدر عجیب!!... آخی فرزندتون با شما کلاس رانندگی میاد؟ چقدر قشنگ یاد گرفته!! من رانندگی می کنم اما باز هم همسرم موقع رانندگی خودش هی درس میده به من که مثلا میدونی چرا لاینم رو عوض کردم؟ چون اون ماشین داشت میومد و و و . یه روز من بهش گفتم اینها رو به من نگو. میدونم. بلافاصله دخترم از صندلی عقب ماشین میگه: بابایی، به من بگو. من میخوام یاد بگیرم.
عجب جمله ای به نگهبانی گفتین؟!! خوب آزمون رانندگی تون کی هست مایکل جان؟

سلام دانشجو جان. خوبی عزیزم؟
فکر کنم بد نوشتم. کلاس نمیرم. با همسرم میریم یک خیابون خلوت اونجا تمرین میکنیم. مهرداد بهم یاد میده در واقع. خب پسرمونم هستش دیگه. راستش میخوام حسابی یاد بگیرم بعد برم کلاس. الان اصلا عجله ای واسه گواهینامه ندارم. همین که بدونم بلدم دیگه قضیه کلاس و گواهینامه حله.
میدونی چیه اساسا فکر کنم ناخودآگاه آقایون فکر میکنند که بعضی کارها از جمله رانندگی رو بهتر از خانم ها بلدن. یعنی منظوری هم پشت کلامشون نیست. یهویی انگار حس میکنند مثلا بذار اینم بهش بگم. شاید نمیدونه. شاید برخورد نکرده. بعد این واسه خانمی مثل شما که خودش بلده سنگین میاد. حالا نیستی ببینی من که هیچی بلد نیستم چقدررررر تحت این تعالیمم. البته دیگه من سر تسلیم و تعظیم در برابر این دانش فرود میارم
ای جانم به دخترتون. ندیده دوسش دارم.حس خوب بهم میده .
اون قضیه نعمت هم والا تا قبل از این فندق خان ما حسابی اوضاع مسخره بازیمون گرم بود تو خونه. ولی الان مثلا یهو من همسرمو چیز دیگه ای صدا کنم فرداش کل فامیل خبردار میشن

مه سو یکشنبه 12 اردیبهشت 1400 ساعت 19:54 Http://mahso.blog.ir

بابا شوماخررررررر...
نه جدی جدی تمرین کن درست میشه...اگه بتونی کلاس ها رو بری خیلی بهتره تا کنار همسرت باشی...الکی اینجوری میترسی...اونجا اعتماد به نفست بالاتر میره چون کلاچ و گاز و اینا زیر پای مربیت هست خیالت راحتتره...
بعد از یاد گرفتن رانندگی همش به خودت میگی: اینم چیزی بود که اینقدر سخت به نظرم بیاد؟!!! یه وقت به خودت میای میبینی تو فکر بودی و مثلا از این سر شهر رانندگی کردی تا اون سر...و اصلا نفهمیدی چطوری...اینقدر روالش دستت میاد...

حالا اتفاقا مه سو جان من اصلا عجله واسه کلاس و گواهینامه ندارم. دوست دارم حسابیییی حداقل توی همین فضاهای خلوت راننده بشم بعد برم کلاس. ترسم هم الحمدلله الان یکم ریخته. روز اول و دوم خیلییی استرس داشتم چون هیچیییییییییی بلد نبودما. باورت نمیشه اما من حتی جای ترمز و گاز هم نمیدونستم. شاید واقعا باور نکنی ولی در این حد!
ولی الان خیلی بهترم. پیشرفت کردم.
واقعا امیدوارم ی روز به همون حالت برسم. اینکه بی هوا رانندگی کنم . چه مثال خوبی زدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد