عید فطر خود را چگونه گذراندید؟

خب بالاخره پنجشنبه  برای ما هم  عید اعلام شد و من تازه بعد از نماز صبح خوابیدم. ساعت 12 ظهر بود از خواب بیدار شدم که دیدم مهرداد درگیر یک مقاله ای هستش و میخواد ویرایش کنه و اشکالات رو برطرف کنه و بفرسته... موردی بود که من  اطلاعاتی داشتم (نرم افزار آماری spss) و البته از  اونجایی که من آدمی هستم که تا به چیزی احاطه کامل نداشته باشم جرات نزدیک شدن بهش رو ندارم، مدام از کمک کردن جاخالی میدادم. بعد دیدم طفلک مهرداد خیلی درگیره و اینور اونور زنگ میزنه در حالی که چیزایی که بهش میگفتن رو دیگه منم حالیم بود. گفتم بیا با هم همفکری کنیمو جمع کنیم مقاله رو. سر ظهری اول صبحانه خوردیم و رفتیم پای لپ تاپ... تا 5 اینا درگیر کار بودیم و تازه 5 فکر کردیم که نهار چی بخوریم! اینجور وقتا که خیلی بی اشتها شدیم (مثلا ماه رمضون تازه تموم شده، روتین غذاییمون بهم ریخته، در لحظه هم گرسنه مون هست و از این قبیل ...)  ذهنمون میره به سمت غذاهای مضر! مثلا فکر کردیم که بپریم سر کوچه و نون  بگیریم و با همبرگری که توی فریزر داشتیم ساندویچ درست کنیم و ...

از طرف دیگه مامان مهرداد گفته بودن که عیده و یک سری بیایید طرف ما! البته که جاری جان همچنان روزه بود طبق نظر مرجعشون. تا اینجا رو داشته باشید!

آقا من یک رخ دیوانه دارم که درست توی وقتهایی که هم خسته هستم هم کلیییی دغدغه و فکر دارم هم واقعا جا داره که یک ذره واسه خودم ریلکس باشم و ...یهو به سرم میزنه یک کاری انجام بدم که نه کسی انتظار داره نه ازم خواسته شده، نه اجباری واسش هست ، در عین حال کلیییی زمان بره! مریضم مریض

یهو به مهرداد گفتم میخوای یک عالمه پیتزا درست کنیم ببریم خونه تون . کلی خوش میگذره!مهرداد گفت یعنی واسه غروب؟ نمیرسیم که! گفتم نه مثلا 9 و 10 شب جای تنقلات همینجوری بشینیم پیتزا بخوریم!!! معمولا اینجور مواقع مهرداد خیلی میگه که نه. چرا خودتو اذیت میکنی و اصلا لازم نیست و همینجوری میریم و بشین سر کارای خودت یا استراحت کن. اما از اونجایی که پیتزا خیلی دوست داره و همون لحظه هم گرسنه ش بود سریع قبول کرد . حالا آشپزخونه هم ترکیده بودا (طبق معمول)

مهرداد سریع گفت که من اینجاها رو تمیز میکنم اما من بهش گفتم شما فعلا از اون چیزایی که یخچال داریم آماده کن ببر واسه خودت و فندق بخورید . دیگه کاری بود میگم بهت.

باز یک چیز دیگه بگم؟

دیدین توی فیلما مثلا یک مردی زنش ولش کرده رفته یا مثلا یک خانومی بی حوصله س یا یکی زندگی مجردی داره خونه ش به هم ریخته س . کلی چیز میز توی آشپزخونه و میز و ... ریخته بعد یکی میاد شروع میکنه یک پلاستیک زباله دستش میگیره اول آشغالا رو جمع میکنه بعد ظرفا رو میذاره توی سینک روی میزا و کابینتها و اوپن رو دستمال میکشه ، ظرفا رو میشوره همزمان ی غذای خوشمزه هم بار میذاره ؟ واااااااااااااااااااااااااااای من عاشق این سکانس ها هستم. یعنی اون تمیز میکنه من ذوق میکنم. خودم هم همینجور تمیز کاری میکنم. یعنی آشپزخونه م شلوغه ها ولی همین که شروع میکنم به تمیز کاری از لحظه به لحظه ش لذت میبرم. هیچ گونه سمبل کاری هم انجام نمیدم.

خلاصه که من سریع گوشت و  کالباس و پنیر پیتزا و ذرت از فریزر گذاشتم بیرون...آرد و تخم مرغ و خمیر مایه هم گذاشتم... فندق شیر کاکائو خواست شیرها رو دادم به ایشون و مهرداد نهارشو خورد سریع پرید سر کوچه شیر گرفت و من تو این فاصله به جز ظرفها همه به هم ریختگی ها رو جمع کردم . فقط موند ظرفا. اونام مابین هر کاری که زمان ایجاد میشد ذره ذره میشستم و قبل از پایان کار پخت پیتزا آشپزخونه م هم توی وضع مناسبی قرار گرفت...

سه تا سینی پیتزا پختم و دیگه تا خنک شد و برش زدم و توی ظرف چیدم و خودمون آماده شدیم ساعت نزدیک یک ربع به 11 شد. ولی اون ساعت رفتن خونه ی مامان عادیه. خونه شون هم با خونه ی ما دو دقیقه کلا فاصله داره (از مزایای فوق العاده ی شهرهای کوچیک) . مامان که تازه بیدار شده بودن از یک چرت کوچولو. داداش مهرداد هم بعد از 24 ساعت کار تازه 2 ساعت بود خوابیده بود که رفتیم بیدارش کردیم و گفتیم بابا بسه دیگه بیا پیتزا بخور

مامان مهرداد که یکم رژیم غذایی رعایت میکنند خیلی کم خوردن ولی هزار بار تشکر کردند. کلا اینجوری هستن که واسه یک چیز کوچیکی بارها تشکر میکنن. جوری که کم کم حوصله آدم سر میره (بس که میگی خواهش میکنم. کاری نبوده. قابلی نداره و ...)

بابا همراهیمون کرد تا آخر...جاری جان چون روزه بود و افطاری خورده بود کمتر خورد ولی داداش مهرداد میگفت : ادم رو از خواب بیدار کنید اینجوری!

حالا نگید لقمه ها ی ملت رو شمردما. این که یک چیزی درست کنم ببینم بقیه با شادی میخورن باعث میشه خستگی از تنم بیرون بره.

خیلیییی خوش گذشت بعدش هم یکی دو ساعت دیگه نشستیم و حرف زدیم و برگشتیم. از اول هم اعلام کردیم هر چی موند نصف نصف و با 6-5 برش پیتزا برگشتیم خونه مون. هر چی مامان گفتن که فردا نهار بیاین اینجا (جمعه) گفتیم باشه یکوقت دیگه. همچنان مهرداد گیر مقاله ش بود و همدیگه رو هم که دیده بودیم.

اینم از عید فطر...

واقعا میخوام بچسبم به پایان نامه م. از این خودشیرینی ها هم یکم تو ماه رمضون و یکی هم عید انجام دادم که دیگه بچسبم به کارام. میدونید کسی چیزی نمیگه ها. هیچ حرف و حدیث خاصی نیست. ولی میگم اینجوری نباشه که حالا بخاطر این کرونا رفت و آمدمون خیلییی محدود شده (من خیلی رعایت میکنم) خدای نکرده فکر کنن بی محلی میشه و دلخوری پیش بیاد.

ماه رمضون یکی دو باری چیزایی پختم بردم مهرداد میگه چرا خودت رو اذیت میکنی؟ بهش گفتم : من به پیشگیری اعتقاد دارم تا درمان! آدم درمان نیستم...



نظرات 5 + ارسال نظر
مه سو چهارشنبه 29 اردیبهشت 1400 ساعت 12:32 Http://mahso.blog.ir

چقدر خوب بوده...آخ دلم پیتزا خواست! مستر اچ غذاهایی که پنیر پیتزا دارن دوست نداره...به معده ش سازگار نیست...یعنی فک کن منو ببره فست فود برا من پیتزا سفارش میده میدونه دوس دارم برا خودش کنتاکی چیزی....
من فردایی پس فردایی لازانیا درست کنم فکرم برگرده سر جاش راحت شم :))) اگه فردا مستر اچ باشه فردا...نباشه پس فردا...

عزیزم. شرمنده که دلت رو هوایی کردم... جالبه پنیر پیتزا دوست ندارن! فکر نکنم جایگزین هم داشته باشه
ایشالا یک لازانیای خوشمزه بپزی و نوش جان کنی.
توی لازانیات پنیر نمیریزی؟ البته من خودم با پنیر و بی پنیر درست کردم قبلا

شارمین یکشنبه 26 اردیبهشت 1400 ساعت 23:50 http://behappy.blog.ir

همکلاسی دوره دکتری‌م، موقع دفاعش گوشیش دست من بود که عکس و فیلم بگیرم. ولی از بس شوهرش زنگ می‌زد نمی‌شد. بعد جلسه زنگ زد به شوهرش ببینه چی کار داره. اونم گفته بود: سلام. جورابای منو شستی کجا گذاشتی؟ و بعد از جواب گرفتن خداحافظی کرده بود! انگار نه انگار زنش داشته از تز دکتری دفاع می‌کرده!
وقتی می‌گم جوتون علمیه منظورم اینه که از اینا نیستید هر دوتون تو یه مسیرید. فضای کلی‌تون یکیه.

آهان.درسته.ببخشید من از یک زاویه دیگه ای پیامتون رو دریافت کردم
اره الحمدلله از این نظر خیلییی همراه هستیم. واقعااون خاطره که تعریف کردین واسم عجیب بود...

سهیلا یکشنبه 26 اردیبهشت 1400 ساعت 19:59 http://Nanehadi.blogsky.com

آفرین صد آفرین.واقعا لذت بخش هست یه چیزی بپزی با لذت بخورن خانواده.

ممنون سهیلا بانو.
آره واقعا خستگی آدم بیرون میره
جای شما سبز

شارمین یکشنبه 26 اردیبهشت 1400 ساعت 13:29 http://behappy.blog.ir

سلام.
من خیلی کیف می‌کنم که زن و شوهر همکارید و انقد زندگی‌تون باحال و علمی پیش می‌ره

پیتزاها هم نوش جونتون. خدا به مادرشوهرت واقعا شانس داده چنین عروسی نصیبش شده :)

سلام شارمین جان.
حالا خداییش خیلی هم علمی نیستیما. من و مهرداد رشته هامون کاملا متفاوته. مهرداد جان رشته ش مهندسیه. منم که از بیخ جزو گروه تجربی بودم! ایشون چون در حوزه ی رشته ی من به موارد ریاضی هم پرداخته میشه خیلی کمک میکنه ولی من زیاد نمیتونم همراهیش کنم. گرچه که بازم در مورد همه فعالیتهاش با من حرف میزنه و من سعی میکنم چیزایی بفهمم و حداقل شنونده ی خوبی باشم.
حالا قضیه این همکاری مون هم این بود که مدتی هستش مهرداد به واسطه مسئولیت های جدیدش و هم اینکه خودش علاقه داره به ارزیابی مداوم کارهاشون، توی این سمینارها و کنفرانس هایی که فعالیتهای آموزشی رو بررسی میکنند شرکت میکنه و مقاله میده!(اعتماد به نفسش عالیه ها) بعد خب اینجور جاها مقاله هاشون تریپ علوم تجربی و انسانی هستش و نیاز به آنالیز آماری داره . تو این زمینه مهرداد اطلاعاتی نداره. اینه که دیدم در حال بردن اندک آبروی حرفه ای من هست (بس که اینور اونور زنگ زد) از اونجایی که من درسهای آماری هم کنار رشته تخصصیم درس میدم...لذا اطلاعات دست و پا شکسته م رو جمع کردم و با هم مقاله رو جمع کردیم
خلاصه که گاهی علمی میشیم شارمین جان.
جای شما سبز... مادر شوهرم خانم خوبیه. خیلیییی حساسه و زودرنج . اخلاقشونه ها...کاری به ما ندارن بنده خدا. واسه همین راستش من سعی میکنم فرصتی بشه رفتارهای خوبی داشته باشم که بالاخره جایگاه خودم رو در قلبشون بازتر کنم

دانشجو یکشنبه 26 اردیبهشت 1400 ساعت 01:03 http://mywords97.blogfa.com

آفرین! ما هم مشکلات عادت کردن به وعده غذایی روزمره رو در روز عید داشتیم. ساعت ۴ صبح روز عید من از خواب بیدار شدم دیدم همسرم بیدار شده و داره هندوانه میخوره!!! (این روزهای آخر ماه رو من روزه نبودم و عادتم رفته بود)... من هم از این فکرها به سرم میزنه. برای من بیشتر مواقعی است که نمیخوام قورباغه ام رو قورت بدم (مثلا اصلا حوصله ام نمیاد درسم رو بخونم) و بنابراین یک قورباغه دیگه برای خودم ایجاد می کنم!! معمولا هم از جنس آشپزی! چون خوب آدم رو درگیر می کنه و دیگران رو شاد...

وای دقیقا. مال منم همین قضیه قورباغه هستش واقعا. خیلی خوب آنالیز کردین. و البته علاوه بر اون اینکه من واقعا میخوام همه چیز آروم پیش بره و معاشرت طبیعی با خانواده همسر حفظ بشه و از طرف دیگه خب خودمون هم سود میکنیم . هی یک چیزی میخوایم درست کنیم میگم باشه بعد از فلان کار.کار هم تمومی نداره. دیگه یک جا وا میدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد