تولد بازی

جمعه ای که گذشت واسه بابای مهرداد تولد گرفتیم.

تولد بابا اوایل خرداد هستش البته. اما من از دو هفته پیش به مهرداد گفتم که تولد بابات نزدیک هست و منم که طبق معمول این مدت بی حوصله . (چون کار اصلیم مونده و انجامش نمیدم ذوق همه کارهای دیگه واسم نصفه و نیمه است) . گفتم بیا اینکار کنیم که من یک کیک ساده درست میکنم (خامه ای اینا نباشه) ، واسه بابا هم لباس راحتی خونه میخریم، یک روز عصر قبل از تاریخ اصلی تولد میریم خونه شون و سوپرایزش میکنیم. مهرداد هم خیلییی استقبال کرد و گفت آره خوبه .

باز دیگه بعدتر به داداش مهرداد و جاری جان هم گفتم که ما فکر کردیم این کار رو انجام بدیم. نظر شما چیه؟ اونها هم گفتن خیلی خوبه و جاری جان طفلک میگفت بهم تقلب برسون که ما چی بگیریم واسه بابا! راستش هیچی به ذهنم نمیومد. گفتم شما تو خونه بابا اینا زندگی میکنین خب مثلا چیزی به نظرت نیومده که لازم داشته باشند؟ خندید گفت ما اینقدر دقت نمیکنیم باز یکم بعدتر اومد گفت به نظرت کمربند خوبه؟ گفتم آره خوبه .

آقا ما بعد از یک قرن رفتیم واسه خرید لباس مردونه... ببین یعنی الحمدلله که ماسک هست به قول دوستم تعجبمون پشتش مخفی میمونه! حالا ما واسه خرید اول از جاهای معمولی شروع میکنیما. مثلا یک تی شرتی که از نظر ما خوشگل بود و جنسش و رنگش و طرحش خوب بود (البته واسه مهرداد) 245 تومن!  بعد میگم اینجا یک جای معمولی شهر بود...

خلاصه یکم گشتیم و قیمتهای اونجا دستمون اومد. واسه دیدن مدلهای دیگه و مدلی که مناسب بابا باشه رفتیم بازار و پاساژهای دیگه...همه رو با سرعت نور چک کردیم. تو بازار با کلاس تر، با مغازه های شیک تر، قیمت یک تی شرت مسخره که ما عمرااااااااااا نگاه هم بهش نمیکنیم 150-110 بود...دیگه قیمت دستمون اومدکه اگر ما یک تی شرت خوبی که با سلیقه و استایل ما جور درمیاد رو بتونیم زیر 150 بخریم، هنر کردیم و خیلی هم عالیه و البته که خواستن توانستن است.

فرداش رفتیم همون بخش معمولی شهر...و موفق شدیم چند تا تی شرت خوشگل با قیمت 120-110 بخریم...شلوار راحتی خونه هم میخواستیم از اینا که یکم حالت ورزشی طور داره ولی واسه ورزش نیست.خخخخخخ. نمیدونم چطور بگم. اونم 70 تومن...

چون واسه بابا دو تا تی شرت خریدیم، به جاری جان گفتم ببین اگر ناراحت نمیشین و اشکالی نداره خب همینا رو میگیم از طرف همه مون...هم دیگه لازم نیستش شما هم برید بازار گردی هم اینکه میشه کمربند یک گزینه بمونه واسه مناسبتهای بعدی... کلییییی استقبال کرد و گفت اره عالیه و مرسی و اینا. بعدا هم هر چی اصرار کرد که خب دونگ ما رو هم بگید گفتم بابا بیخیال . دو تا داداش ها خواستن با هم حساب میکن نخواستن نمیکنن. چیز زیادی نشده که.

شمع هم یک عدد 6 ما داشتیم، یک 4 هم جاری جان داشتن. آوردیم و شد 64. یعنی هر آنچه دو تا عروسا داشتیم در طبق اخلاص گذاشتیما

به مامان مهرداد هم چیزی نگفته بودیم. حالا از ظهر که من کیک درست میکردم مدام فندق دور من و البته کیک میچرخه و همش میگه زنگ بزنیم به بابا جون تولدش رو تبریک بگیم؟ من میگم نههههههه مامان. میخوایم سوپرایزش کنیم. میگه چطوری سوپرایز میشه؟

بعداز ظهر جاری جان که اکی داد رفتیم خونه شون و اول کیک رو نبردیم پایین. مامان هنوز تو اتاقشون بودن.

حالا فندق از همون حیاط میگه یا الله! باباجون تولدت مبارک! شانس آوردیم بابا درگیر کاری بود نیومده بود جلو در استقبالمون. همیشه فوری میان جلوی در استقبال... یعنی مردم تا فندق رو راضی کردم که چیزی نگه. بازم دو بار دیگه داشت سوتی میداد. یک بار گفت میشه منم فوت کنم؟(شمع) یکبار دیگه هم نزدیک بابا رفت و گفت سوپرایز!

نهایتا رفتم و کیک رو آوردم و خیلیییییی سوپرایز شدن واقعا و چند تایی عکس گرفتیم و البته که دیگه فندق پس از دیدن شمع و کیک کلا مهارش از دستمون در رفت و حسابی تولد بازی کرد و مدام تاکید میکرد که تولد من و بابا جونه!

بعد از کیک و چای هم یک مدل بازی گروهی بچه ها روی تلویزیون و لپ تاپ و اینا آماده کرده بودند رفتیم بازی و خیلیییییییی خوش گذشت. شام هم  املت درست کردیم و خوردیم. ساعت 2 برگشتیم خونه

مامان مهرداد از کیک هم خیلییییییی تعریف کردن و گفتن هم خوب پف کرده و هم پوک شده حسابی و از اینجور حرفا!

خلاصه خوش گذشت.

نظرات 1 + ارسال نظر
مه سو شنبه 8 خرداد 1400 ساعت 09:24 Http://mahso.blog.ir

تولدشون مبارک...حسابی تولد بازی کردین پس...همیشه به شادی

ممنون عزیزم...اره. صدبار شمع روشن کردیم و خاموش کرده فسقل

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد