پاسخ به کامنت یکی از خواننده های عزیز وبلاگ

دوستان همیشه همراهم سلام

اول کلییییییییییییییی ممنون بابت این همه محبت و لطفی که توی بخش نظرات به من و مهرداد ابراز کردین. مرسی بخاطر دعاهای قشنگتون. واسه ذوق کردناتون.

توی این چند روز یک سری از دوستانی واسم پیام گذاشتن که خواننده خاموش بودن یا کمتر پیام میگذاشتن و این من رو خیلی خوشحال کرد.

راستش نوشتن این چالش باعث شد که من  برم به فضای چند سال گذشته و خاطرات تلخ و شیرین گذشته رو توی ذهنم مرور کنم ، حتی سراغ عکسامون رفتم، با مهرداد در مورد بعضی هاش صحبت کردم و خب البته که ریز به ریز خاطرات رو نمیشه اینجا نوشت و بعضی هاش ممکنه برای بقیه جذاب نباشه یا حتما میدونید که بعضی موارد ممکنه توی نوشتن (اونم توسط کسی که نویسنده نیست) جذاب و خوب درنیاد و حس لحظه واقعی رو منتقل نکنه.

من درگیر کارهای پایان نامه م هستم و از اونجایی که متاسفانه خیلی زمان از دست دادم مدتی هستش که بیشتر بهش میپردازم اما دیدم خب دیگه خیلیییی هم واسه نوشتن چالش  تاخیر کنم، مزه ش میره و از تب و تاب میفته قضیه و بی احترامی میشه به دعوت کننده و ...اینه که چند قسمتی رو تقریبا بی وقفه نوشتم.

البته تصمیم دارم نهایتا تا جایی که منجر به عشق دو طرفه میشه ادامه ش بدم و خب نمیدونم چی پیش بیاد. اما از اونجایی که یکی از دوستان در نظرات از من پرسیدن که واکنش پدر و مادر مهرداد چی بود ؟ بهشون چی گفتین و ...به احترام ایشون تصمیم داشتم که کوتاه به اون موضوع هم اشاره ای داشته باشم.

اما دلیل نوشتن این پست این هستش که یکی از دوستان که لطف کرده بودند و پست ها رو خونده بودن نظر خاص و متفاوتی گذاشتن و من فکر کردم که ممکنه بقیه هم همچین چیزی به ذهنشون رسیده باشه اما ننوشته باشن. اول کامنت ایشون رو ببینیم:

(کاش میدونستید چی به سر خانواده هایی آوردید که اون زمان مامان مهرداد براشون میرفته صحبت میکرده.................. اونور داستانتون هم شنیدنیه و شما ازش بیخبرید...................)

خب من فکر میکنم چون اون بخش ربطی به ماجرای آشنایی و موضوع چالش نداشته من کمتر بهش پرداختم. اما الان در پاسخ به این کامنت فکر کردم بیشتر توضیح بدم:


 موضوع اصلی اینه که شما خانواده مهرداد رو نمیشناسید و البته من هم اون زمان به درستی  نمیشناختم. چون قراری برای ماندن بین ما نبود و حتی من آگاه به عشقم نسبت به مهرداد نبودم. خانواده مهرداد بسیار آدمهای محافظه کاری هستند به گونه ای که دیگه در بسیاری از موارد شورررررر قضیه درمیاد و حتما باید یکی اونها رو از این فضا دربیاره و گرنه به نتیجه نمیرسن. یعنی چی؟

یعنی شما تصور نکنید مامان مهرداد راه میفتادن یا زنگ میزدن به خانواده دختر و یک سری اطلاعات از پسرشون ارائه میکردند و خواهان یک سری اطلاعات از دختر مورد نظر میشدن و بعد قرار ملاقات جور میکردن که حالا بیرون یا منزل همدیگه رو ببینند یا از خانواده دختر عکسی چیزی طلب میکردند!!!! به هیچ وجه. بلکه مثلا مامان مهرداد با واسطه ی مطمئن (جوری که معلوم نشه که این دخترها برای پسر کدوم خانواده هستش) از مدیر دبیرستان تیزهوشان شهر مورد نظرشون میخواستند که چند تا دختری که امسال با رتبه های بالا در کنکور قبول شدن و فلان و بهمان ویژگی شخصی و خانوادگی رو دارند بهشون معرفی کنند(توجه داشته باشید که مهرداد فقط 22 سالش بود ). بعد میرفتن از مثلا مجلات یا خبرهای اینترنتی یا از طریق همان واسطه مطمئن از دفتر عکسهای دانش آموزان در دبیرستان ، عکس سه در چهار(اکثرا داغونی ) از این بندگان خدا به دست میاوردن. بعد روزهااااااااا تحقیق میکردن. تحقیق به گونه ای که به هیچ وجه مشخص نباشه که برای کی هست، چی هست ... مثلا همون فردی که من براشون رفتم پرسیدم، فقط گفته بودن فلان دانشگاه میره و خوابگاهیه!!! من گشتم خوابگاهش رو پیدا کردم و نامحسوس درباره اخلاقش ، خصوصیاتش سوالاتی کردم و به مهرداد اطلاع دادم(ما به شدتتتت دوست معمولی بودیم اون اوایل و من واقعا از جون و دل براش اینکارا رو انجام میدادم). در مورد اون دختری که میگفت از فاصله 50 متری دیدم، شما فکر کن به چه ترفندهایی دختر مورد نظر بدون اینکه اندک اطلاعی داشته باشه مکان حضورش رو پیدا کرده بودن و انتظار داشتن از اون فاصله مهرداد اونو ببینه!!!

من یکوقتی باید بیام خاطرات چندین سالللللللل تلاشششششششششش خانواده مهرداد برای زن گرفتن واسه داداش مهرداد رو براتون تعریف کنم. اینقدررررررر خنده داره قضیه و از همین الان بگم که من خودم با مامان مهرداد کلییی همینارو میگفتیم و میخندیدیم و غیبت نیست.

دقیقا پدر مهرداد به همین دلیل بهش گفته بودن که ما شروع کنیم بگردیم چند سال طول میکشه!!!!!! چون اخلاق خودشون رو میشناختن. مهرداد هم کسی نداشته که بخواد معرفی کنه. گفته اره بگردین. شما نمیدونید اینها چقدررررررررررر حساس بودن که مبادا جایی برن و جواب منفی بگیرن و بعد خانواده دختر همه جا جار بزنن که پسر فلانی اومده خواستکاری دختر ما!!! (این رو از جهتی بهشون حق میدم چون متاسفانه بعضی ها اصلا در این موارد رعایت رازداری رو نمیکنن. همینطور خانواده های پسری که میرن خواستگاری، مدام اینور اونور میگن که ما رفتیم برای دختر فلانی و خوب نبود یا ال بود و بل بود و اصلا صحیح نیست).

نحوه جمع آوری اطلاعات از  طرف خانواده مهرداد نمونه ی تکامل یافته "شتر سواری دو لا دو لا" بود. بعضا دیده شده بود که حتی سوار شتر هم نمیشدن!!!

تمااااااااااام فامیل مهرداد در جریان تلاش برای یافتن دختر مناسب برای داداش مهرداد ، بارها و بارها از خستگی و استیصال به من میگفتن غزل! تو چطور از این همه فیلتر رد شدی و گمونم دیگه همه فهمیده بودن که من نمیتونم انتخاب مامان و بابا ی مهرداد باشم.

لذا در یک جمله؛ تنها خونه ای که مهرداد پاش رو برای خواستگاری اونجا گذاشت خونه ی ما بود و تنها دختری که خودش و خانواده ش فهمیدن که پسری به نام مهرداد خواستگارش هست من بودم.

حالا این وسط اگر بگیم که با اینکه پسری بره و با دختر دیگری ازدواج کنه و قبلش دوست دختر داشته یا بالعکس دختری با پسری ازدواج کنه و قبلش دوست پسر داشته، مشکل داریم دیگه اونو من نمیدونم چطوری باید حلش کرد. من شخصااااا تماااااااام روابط گذشته م رو ریز به ریز برای مهرداد تعریف کردم و حتی یک لحظه هم هیچچچ نگرانی برای رو شدن چیزی نداشتم و مشکلی با روابط کم و زیاد، (منظورم هرزگی نیست مسلما) قبل از ازدواج ندارم . البته که به کسی هم توصیه نمیکنم و معتقدم هر چقدر که آدم بتونه بر اساس قوانینی که بهشون معتقد هست (شرع، عرف و قوانین حکومتی) صحیح تر زندگی کنه بهتره. اما در مورد پس از ازدواج مسلما دیگه همه میدونن صحیح و غلط چیه ...

با تمام این حرفها چون فکر کردم که ممکنه دوستمون برای دیدن پاسخشون به اینجا بیان زودتر این پست رو گذاشتم وگرنه ما در ادامه ماجرا داشتیم که من دقیقا به دلیل اینکه  شما چون میخوای بگردی برای مورد ازدواج بهتره "ذهنت متمرکز باشه" و ...مدام در تلاش برای قطع رابطه بودم!

امیدوارم که پاسخ برخی از سوالاتی که در ذهن دوستان بوده رو داده باشم.

ادامه داستان رو یکم ممکنه دیرتر بگذارم...دوستتون دارم

نظرات 7 + ارسال نظر
نازنین پنج‌شنبه 17 تیر 1400 ساعت 17:52

درود و سلام بر غزل بانوی عزیز
من از طریق وب شارمین جان، شما رو پیدا کردم و خیلی هم از این بابت مسرور گشتم:)))
خودم وب ندارم ولی بلاگر ها رو بسی دوست می دارم:))) از این جهت آدرسی نذاشتم.
یه ذره دو دل بودم واسه کامنت گذاشتن ولی از اونجایی که به قول گفتنی خیلی خوش برخورد هستین؛ ثقتی حاصل شد برای این امر
حقیقتا من وب شما رو از اولین پارت پاسخ به چالش شارمین جان خوندم و همراه شدم با داستان جذاب عاشقانه ی شما تا این پست... چون پارت ها جذاب و طولانی بودن (البته که قطعا اطناب ممل نشد.) برای اینکه زودتر به آخر ماجرا برسم؛ خواستم از این پست عبور کنم که در حین عبور یه لحظه، عبارت "مدرسه تیزهوشان دخترانه" به چشمم اومد و در لختی انگار یه خاطره ای سریع از جلوی چشمام رد شد! برگشتم و جمله رو کامل خوندم... زیر لب گفتم : من شاهد اون قضیه بودم!.... باز برگشتم و اون پاراگراف و بعد، کل پست رو کامل خوندم... به مامان گفتم: مامان چند سال پیش یه قضیه ای رو تعریف کردم که یه خانومی اومده بودن تو دفتر خانوم فلانی(منم که مطابق معمول تو دفتر مشغول بودم) و با یکی از اعضای کادر یه سلام و احوالپرسی کردن و گفتن من از آشنایان خانوم بهمانی هستم و گفتن بیام پیش شما و از این صحبتا... بعد یه نگاه به من انداختن و یه اشاره ای با چشم و ابرو کردن (به این معنا که جلوی دانش آموز ایرادی نداره؟!) که همون خانوم فلانی با خنده گفتن: نه خیالتون راحت؛ نازنین از خودمونه ..... خلاصه نشستن و به همون خانوم فلانی عزیز، آپشن های مورد نظرشون! رو اعلام کردن! از قبیل اینکه: فارغ التحصیل سال m تا n باشه؛ محجوب باشه؛ خانواده ی اصیل داشته باشه؛ مادرش فلان شکل پوشش رو داشته باشه؛ ترجیحا سید باشه؛ رتبه کنکور و دانشگاه و رشته ی تحصیلی مد نظرشون رو داشته باشه و... . بعد از غربال! ملاک های مورد نظر ایشون شروع به انتخاب از روی عکس های 3 در 4 موجود در مدرسه شد! سپس یادداشت اطلاعات مورد نیاز و کسب اطلاعات تکمیلی!!!
به عنوان یه دختر حس خوبی نگرفتم از این کار و همونجا بعد از رفتن اون خانوم، از اعضای کادرمون خواهش کردم که هیچوقت به هیچ وجه، منو وارد نمونه ی اولیه ی غربال های این چنینی نکنن!!!

البته چند بار دیگه هم موارد مشابه این رو دیدم؛ اما نه تا این حد مصمم و دقیق... بیشتر حالت درد و دل کردن که دنبال دختر خوب می گردیم و خیلی سخت شده و این حرفها... یا مثلا برای تحقیق کردن... ولی سفارش دادن فقط همون یه بار بود...

خلاصه اینکه اونقد این ماجرا برای من غیر معمول و عجیب بود که هنوز در خونه ی اول حافظم مونده... واسه ی مامانم هم که تعریف کرده بودم؛ گفته بودن که : خب این موارد خیلی کمه و در واقع اصلا کار معمولی نیست و تو نگران نباش! به جایگاه دختران سرزمینت اهانتی نشده و به هر حال، هر کسی از یه طریقی باید جوونشو سر و سامون بده!

وقتی هم که پستتون رو خوندم و اون قضیه رو واسه مامان یادآور شدم؛ گفتن شاید واقعا اون خانوم مذکور، از آشنایان مادرشوهر همین غزل خانوم بودن:))))

بنابراین بر آن شدم تا این خاطره رو برای شما هم تعریف کنم:)))

پایدار، عاشق و موفق بمانید

سلام عزیزم.
خیلی خوش آمدی به اینجا...ممنون از اینکه خوندی و لطف کردی نظرت رو هم بیان کردی
در مورد خاطره ای که تعریف کردی با اجازه من چند تا نکته میگم خدمت شما. امیدوارم پاسخگوی بخشی از ابهامات ذهنی شما باشه.
در درجه اول من حس شما رو به عنوان یک دختر خانم محصل در آن زمان نسبت به این اتفاق درک میکنم و جدا از روش اون خانم، بهتر بود اولیای مدرسه حضور شما در آن اتاق رو به عنوان مورد مهمی در نظر میگرفتند.
مورد بعد اینکه با توجه به خصوصیاتی که از مامان مهرداد و واسطه شون (که الان میشناسمش) سراغ دارم و همچنین ویژگیهایی که اون خانم در خاطره شما بیان کردند (سیده بودن خصوصا) بعید میدونم که این دو مورد مشابه باشه.
من بعدها سر انتخاب مورد واسه داداش مهرداد، از مامانشون پرسیدم که مامان چرا رشته و دانشگاه و نوع مدرسه رو در نظر گرفتید؟ (تاکید میکنم که این بخشی از روش انتخاب مورد بود و به چندین روش دیگه دنبال دختر مناسب بودن) مامان گفتند که یکی از ویژگیهایی که برای ما مهم هستش "هوش" فرد هست. حالا هوش نه به این مفهوم که طرف بشینه مساله ریاضی حل کنه به این مفهوم که شخصیت علمی داشته باشه ، بتونه پا به پای فردی که خودش از لحاظ هوشی در سطح بالایی هست حرکت کنه، قدرت حل و فصل مسائل زندگی رو داشته باشه، بعد مامان ادامه دادند که من متاسفانه هیچ نشانگر دیگری برای ارزیابی هوش فرد ندارم. میگم حداقل توی بچه درسخونها دنبالش بگردم.
من اینو برای شما بیشتر توضیح بدم. فقط قبلش بگم که ما همدیگه رو نمیشناسیم. پس مطالبی که من میگم خدمتتون رو به عنوان خودنمایی یا خود ستایی در نظر نگیرید. من میخوام از بار منفی اون خاطره برای شما کم کنم اگر بشه.
ببینید مامان مهرداد پسران باهوشی داره. مخصوصا بهزاد (داداش مهرداد) از لحاظ ضریب هوشی و رتبه علمی در سطح بسیار خوبی هستش... خصوصیات اینچنینی فقط بر اساس رتبه و دانشگاه تعیین نمیشه. اما از لحاظ این موارد بخوام بگم ایشون رتبه تک رقمی کنکور بوده. بهترین دانشگاه کشور دو رشته همزمان تحصیل کرده. برگزیده المپیاد دانشجویی بود که جایزه ش ورود به مقطع ارشد بدون کنکور بود. اما با این وجود ایشون در کنکور شرکت کرد و رتبه ش 1 شد. اما اینها در زندگی شاید مهم نباشه اما بخش دیگری از هوش که مربوط به نوع نگرش ایشون به زندگی بود مهمه. مامان مهرداد نگران بودند و من درک میکردم. بنده خدا خودش میگفت راهی ندارم. افراد رو نمیشناسم. توی چند جلسه هم سخت میشه ارزیابی درستی کرد . البته که من آروم آروم بعدها مامان رو قانع کردم که شانس ارزیابی بسیار دختران خوب دیگه ای رو از دست میده اگر خودش رو محدود به این مورد کنه. (بازم تاکید میکنم که ایشون موارد دیگه رو هم بررسی میکرد اما خب این هم براش مهم بود). دیگه به مرور مامان متوجه شد که تفکر صحیحی نیست .
اما در مورد انتخاب مورد از فارغ التحصیلان مدارس:
ببین شما از جایگاه یک دختر محصل به قضیه نگاه نکن. الان که دیگه احتمالا دختر خانم بزرگتری هستید از جایگاه مادری که دنبال مورد مناسب برای فرزندش هست به قضیه نگاه کنید. خب اقوام رو میگردن، دوست و آشنا رو چک میکنند، از دوستان معتمد میخوان که اگر موردی متناسب با ویژگیها سراغ دارن اطلاع بدن و معرفی کنند. حالا شما فکر کنید مامان یک آقا پسری با مدیر یا معلم مدرسه ای دوسته.( از نظر من ) هیچ اشکالی نداره که از ایشون بخواد اگر مورد خوبی بر اساس چندین سال ارزیابی بچه ها در محیط مدرسه دیده معرفی کنه. دقت کنید که من نمیگم هر کی از در وارد شد عکس بگذارن جلوش و بگن این خوبه اون بده و ...خیر!
اما بیا اینجوری در نظر بگیر یک خانواده ی خوبی که میشناسی، پسر خوبی دارن ، از شما میخوان که دختر خوبی برای ازدواج بهشون معرفی کنی. شما باشی نمیگی کاش فلانی یا فلانی رو بگیم. واقعا متناسب هستند برای هم؟ چه اشکالی داره که دختران خوب به پسران خوب معرفی بشن؟
من معتقدم شما اگر بدون شناخت کافی از خانواده ای ، دختر بهشون معرفی کنی بی حرمتی به دختر هست. اما در مثالی که من زدم، واسطه ی مامان با اون مدیر دوست بودن و از جانب خانواده و پسر خیال ایشون رو راحت کرده بودند.
متاسفانه در شهرهای کوچیک رایج بود و هنوز هم کم و بیش هست که ابتدا مامان و خواهر و بعضا خاله عمه ی پسر میرفتن دختر و خونه و زندگیشون رو همچون کالایی ارزیابی میکردن و اگر از نظرشون خوب میومد پسر تحفه شون رو در جلسه بعد میبردند. بارها هم دیده میشد که دیگه زنگی نمیزدند و این یعنی دختر یا زندگیشون رو نپسندیدند. من از این کار نفرت داشته و دارم و حتی یک نفر هم اینجوری خونه مون راه ندادم. این از نظر من بی حرمتی به دختر و خانواده ش هست. اما اگر مثلا خانواده پسری بدون اینکه دختر و خانواده ش بفهمن عکسی از دختر خانم (حتی اگر به خود واقعیش شبیه نباشه) ببینند و رد کنند به نظرم هیچ اشکالی نداره. اتفاقا دیگه اثری روی روحیه دختر خانم نمیگذاره. لذا من با مورد تبادل عکس مشکلی ندارم. حالا اینکه از لحاظ قانونی مشکل داره دیگه اون بحث پیچیده و بزرگتری هست.
لذا شما اون مورد رو اگر جا داره به دل نگیر. البته که درست ترین راه نیست. اما ممکنه منجر به خیر بزرگی در زندگی دختران و پسرانی شده باشه و از این جهت ایرادی نداره. اما فضای ذهنی یک دختر محصل نباید مسموم میشد.
امیدوارم که همواره شاد و سلامت باشی. خوشحال میشم که باز هم به اینجا سر بزنی

دانشجو سه‌شنبه 18 خرداد 1400 ساعت 02:52 http://mywords97.blogfa.com

متشکرم که توضیح دادی. چون توی کشور ما مخصوصا اون موقع ها بین خیلی ها آشنایی اینترنتی مطلوب نبود برام جالب بود بدونم عکس العمل خانواده اون ها چطوری بوده. خدا رو شکر. ممنون.

خواهش میکنم.
ببین حالا مورد ما اصلا بحث آشنایی اینترنتی نبود. برای خانواده مهرداد و مخصوصا مامانش اصلا تصور اینکه پسرشون خودش با یکی آشنا شده خیلی وحشتناک بود و مثلا انتظار همچین چیزی نداشتن. ولی خب دیگه آروم آروم حاضر شدن بررسی کنند و مخصوصا چون ما شهرهای متفاوتی بودیم دیگه اون نگرانی که داشتن بابت اینکه قضیه قبل از به سرانجام رسیدن، پخش بشه هم کمتر شده بود و از طرفی خیلیی راحت تونستن با من حرف بزنند. (چیزی که در یک ازدواج سنتی بسیاررر امکانش کم بود) و خب دیگه آروم آروم پذیرفتن.

مامان فرشته ها دوشنبه 17 خرداد 1400 ساعت 22:07

خوب خدا رو‌شکر یه عروس تیزهوش هم گیرشون اومده

ممنون عزیزم. لطف داری. حالا این یک مثالی بود از مدل کیس پیدا کردنشون. بعدا میگم دلیلشون چی بود...گاهی ماجراهای بامزه ای از مورد پیدا کردن واسه داداش مهرداد رو میگم به نظرم جالب باشه. آدم با دغدغه های زن پیدا کردن آشنا میشه

شارمین یکشنبه 16 خرداد 1400 ساعت 19:26 http://behappy.blog.ir

غزل جون من احتمالا حواسم نبوده از ایموجی گوشی استفاده کردم نصف کامنتم که در مدح و منقبت! خانواده همسرت بود نیومده
بخوام خلاصه‌ش کنم باید بگم آدمای خیلی باشعوری هستن که تا وقتی مطمئن نبودن می‌خوان برن خواستگاری نمی‌ذاشتن طرفشون بفهمه و واقعا لیاقت عروسی به خوبی تو رو داشتن

فدات گلی. نگفته قبوله.
بالاخره همه ما آدمهایی هستیم که مجموعه ای از ویژگیهای خوب و بد رو در خودمون جای دادیم. خانواده همسر من هم همینطور...البته که الحمدلله همیشه تلاششون در جهت حفظ حرمت دیگران در حین تامین شرایط مناسب برای بچه هاشون بوده و هست...(فقط به فکر خودشون نبودند)
من هم کم نکات منفی ندارم...اما چند سالی هستش که خیلی تلاش میکنم که تا هنوز توانی در من هست پیداشون کنم و کمرنگترشون کنم...
ممنون ازت که بهم لطف داری

رسیدن یکشنبه 16 خرداد 1400 ساعت 16:06

ما همچنان منتظر میمانیم شما به پایان نامه ت برس

ممنون...فعلا که اومدم خونه مامان همسر بدون لپتاپ!!!!!!! یعنی درس خوندن پر

زهره یکشنبه 16 خرداد 1400 ساعت 15:52

سلام به شما
اومده بودم اگر میشه کامنتم رو پاک کنم که دیدم پست گذاشتید برام
ببخشید من رو. بعد از خوندن داستانتون یاد یه خاطره ای افتادم که تلخ بود.................. بعد که آروم شدم فکر کردم وقتی هیچوقت از حسهای مثبتی که از پستهاتون میگرفتم کامنت نمیذاشتم اینبار هم نباید میذاشتم و همچنان خاموش می موندم که دیدم متأسفانه دیدید و جواب هم دادید.
ممنون که دلگیر نشدید. به هرحال هر کی بر اساس اونچه خودش فکر میکنه درسته یا یاد گرفته که درسته زندگی میکنه و درستی و غلطی با توجه به خیلی عوامل مختلف برای افراد مختلف، معنای مختلفی داره

سلام عزیزم
نه بابا! دلگیر چرا بشم.
ادم وقتی دلگیر میشه که کسی با اشراف کامل به موضوعی نقد نامربوطی انجام بده. اتفاقا بهانه ای شد که شاید گره ذهنی افراد دیگه رو هم باز کنه.
دیگه ببخشید اسمت هم زدم سر در پست،گفتم بخونی حتما.
ولی خب خودت رو لو دادی که پستهای دیگه هم میخونیا! بابا ایهاالناس کامنت بگذارید.من عاشق کامنتم
مرسی که خوندی و نظرت رو راحت گفتی.اینجا دموکراسیه خواهر

شارمین یکشنبه 16 خرداد 1400 ساعت 14:36 http://behappy.blog.ir

سلام.
مرسی از تو که با این که می‌دونم در شروع کار خیلی هم راغب نبودی، ولی قبول کردی بنویسی.


به نظر من حتی اگه اون موقع خواستگاری حضوری هم می‌رفتن ربطی به تو نداشت و تو بلایی به سر اون خونواده‌ها نیاورده بودی! این با مهرداد بود که تو این فکر باشه که اگه من این دختر رو دوست دارم یا حتی اگه من هنوز تکلیفم با این دختر روشن نیست، بهتره ذهن دختر دیگه و خونواده‌ش رو درگیر نکنم. نمی‌دونم چرا همیشه تقصیرا گردن دختره!


وای من خراب اون قسمتم که گفتی از تیزهوشان دنبال عروس می‌گشتن

سلام عزیزم
خواهش میکنم.دیگه بالاخره گاهی باید از دایره امن زندگی بزنی بیرون.
اره حرفت رو قبول دارم.اما به نظرم روی سخن دوستمون با هر دو نفر بود.
البته که من شخصا اگر میفهمیدم که شخص واقعی توی این جستجوها حضور داره و حرف و صحبتی شده فورا همه چیز رو پایان میدادم. چون اخلاقی نبود که با علم به موضوع و اون هم در شرایطی که هنوز خودم درگیری عاطفی چندانی نداشتم بخوام قضیه رو کش بدم
وااای حالا اون مدرسه تیزهوشان یکی از راهها بود که مثال زدم ولی صبر کن یکوقت قشنگگگگ میگم چقدر بامزه ن خانواده مهرداد و البته که خب تلاش میکنن بهترین کار رو برای بچه هاشون انجام بدن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد