ازدواج اینترنتی

خب دیگه از قضیه چالش خارج شدیم ولی قرار شد من نظرم رو نسبت به نوع ازدواجم بگم...یعنی به عنوان کسی که همچین تجربه ای داشته...(ازدواج با آشنایی اولیه از طریق فضای مجازی و هم چنین با پسری که از خودش کوچیکتر هست)

دیگه چیزایی که میگم ترتیب نداره. هر چی به ذهنم رسید مینویسم.

1- به نظر من نمیشه بگیم فقط فلان راه برای آشنایی درسته و دیگه روشهایی غیر از اون رو مردود بدونیم. البته که من موافقم که بعضی از روشها بهتر هستند. مثلا اینکه فرد مطمئنی موردی رو معرفی کنه و البته در ادامه کامل اون مورد بررسی بشه و جلسات آشنایی متعدد باشه و اجباری برای پاسخ سریع وجود نداشته باشه به نظر من خیلی خوبه. اما خب گاهی واسه همه اونجوری پیش نمیره .

2- به نظرم سن فرد و از سنش مهمتر خودآگاهی فرد نسبت به علایقش و خواسته هاش خیلی مهمه. اینکه چه آینده ای برای خودش ترسیم کرده مهمه. مثال بزنم...مثلا من از فسقل بچه که بودم دوست داشتم همسرم تحصیل کرده باشه. منظور من اصلا و ابدا این نیستش که اگر کسی تحصیل نکرده یا تحصیلات بالایی نداره آدم خوبی نیست یا من کم میبینمش یا تحصیل نشونه چیز خاصی هست. اصلا و ابدا. اما من ادمی که دانشگاه رفته باشه مدلش علمی طور باشه دوست داشتم همیشه. بخاطر همین از بچگیم از اینجور آدمها دور خودم جمع میکردم و میدونستم که مثلا فلان پسری که بوتیک داره اگر بهترین از هر لحاظ باشه هم یکی از مهمترین ملاکهای منو نداره. پس هیچوقت اجازه نزدیک شدن به همچین کسی نمیدادم . (حالا مثال زدما. کسی دلخور نشه الکی). در ادامه این مطلب اینکه من کلا یک سری ایده آلها داشتم که تقریبا از هیچکدومش نگذشتم. اما ممکنه یک نفر مثلا یهو توی اینستاگرام با یکی آشنا بشه و عاشق بشه و دیگه از هر آنچه دوست داشته بگذره یا بدتر از اون هنوز نمیدونه چی دوست داره ، چی نداره. این نمیشه عیب اشنایی اینترنتی، این میشه مشکلات خود فردی که داره از این فضا برای اشنایی استفاده میکنه.

3- مسلما اینترنت فضایی هستش که شما براحتی نمیتونید و نباید به کسی اعتمادکنید. این روزها مردم با پسر خاله شون ازدواج میکنن معتاد از آب درمیاد (نمونه داشتیم توی دوستان). چه برسه که بخوایم آدم ندیده و نشناخته رو بهش اطمینان کنیم. اما اگر اتفاقی شد و بالاخره با فرد ظاهرا مناسبی آشنا شدیم و از ایده آلهامون هم کوتاه نیومدیم اینجا نقش تحقیق خیلی پررنگ میشه. اگر هم مشکلی نداریم و ندارند از اینکه هر اندازه مطالعه و بررسی و تحقیق کنند و کنیم همه نباید ناراحت بشیم و بشن.

مثلا مامان وبابای مهرداد اومدن دانشگاه. از اموزش، امور فرهنگی، بعد رفتن سراغ استادا. حالا ما یکی دو تا استاد که نداشتیم. ولی مثلا از پنج شش تاشون کلییی پرس و جو کردند. اومده بودن شهر ما از همسایه و جاهایی که فکر میکردن خانواده مارو بشناسند کلییی پرس و جو کردن. پدر من یک روز با رییس ثبت احوال شهرمون که دوستشون بودن پا شدن رفتن شهر محل تولد مهرداد.  این اقای رییس قبلا اون منطقه رییس بودن و دوستان زیادی داشتن. حسابی تحقیق کرده بودن که اینها کی هستن، از چه خانواده ای هستن، گذشته شون چیه، چرا از این شهر رفتن؟ خونه شون قبلا کجا بوده،. بعد دونه دونه همسایه های قدیمیشون پرس و جو و تحقیق. بعد دوباره همون شهری که ساکن بودن تحقیق. بعد بابام گفتن که خانواده شون سرشناسن و به خوبی همه ازشون یاد کردن و مهاجرتشون هم واسه امکانات بهتر بوده و دلیل بدی کسی عنوان نکرده. پس خانواده مورد تاییده و حالا خودش... یک دوستی داشتن بابا که گفتن این میتونه خیلی دقیق واسمون تحقیق کنه . (دوست که میگم طرف 20 سال از بابای من کوچیکتره ها شاگردش بودن که دیگه سالهاست دوست موندن و روابط نزدیکی داریم). بعد طرف وقتی بهش گفتن قضیه رو گفت فقط کدملی بدین!!!! من گفتم یا خدا. این دیگه از کجا میخواد تحقیق کنه. چند روز بعد به بابام گفتن پسره بیرونش و روابطش و پیشینه ش و دور و بریاش پاک پاک. خیالتون راحت. دیگه اخلاقش رو ولی خودتون باید ارزیابی کنید. داماد دوستمون که دانشجو شریف بود فرستادن خوابگاهشون. جورییییی پرس و جو کرده بود که مهرداد میگفت سر توی هر اتاقی میکردم میگفتن به شاه داماد!جلساتی که خانواده اونا با من و خانواده من با مهرداد حرف زدن هم که دیگه نگم بهتره. پس حالا هر جور اشنا شدین شدین، اما حداقل بخاطر آینده هم که شده مدتی امون بدین درست تحقیق کنید. بعضی ها چه در ازدواج سنتی چه مدلهای غیرسنتی کلا هولن. میخوان زود تمومش کنند.

4- مورد بعد اینکه حالا اگر تقی به توقی خورد و اینترنتی آشنا شدین و به سلامتی ازدواج کردین، لزومی نداره که نحوه ازدواجتون رو واسه همه توضیح بدین. امیدوارم فکر نکنید که من ادم دروغگویی هستم اما اگر حس کنم لازم نیست چیزی رو به کسی بگم و اون دیگه خیلی اصرار داره واقعیت تحویلش نمیدم. به جز نسیم کسی نمیدونه که من و مهرداد چطوری اشنا شدیم دقیقا. کلی گفتیم معرفی شدیم به هم و تمام.

5- در مورد ازدواج با کوچیکتر از خودتون من هیچچچچچچچچ توصیه ای نمیتونم بکنم. چون مشخصه که فرد تا فرد فرق میکنه. من در مورد خودم به جز همون بار اولی که هیچ شناختی از مهرداد نداشتم و سن هم رو پرسیدیم و گفتم ا. این که کوچیکتره. هیچوقت هیچوقت هیچوقت حتی برای لحظه ای حس نکردم مهرداد از من کوچیکتره. از اونجایی که خیلی توی همه چیز با هم همراهیم نهایتش حس میکنم هم سنیم. راست و حسینی اصلا به سن فکر نمیکنم. موردی پیش نمیاد که بخوام فکر کنم. البته کلییی به شوخی به هم تیکه میندازیما ولی واقعا شوخیه و فقط بین خودمون دوتاست و محض خنده س و هیچکدوم ابدا منظور بدی پشتش نداریم. مثلا یهو دو تا مون با هم میریم آشپزخونه. سر آب سرد کن. بعد مهرداد زودتر لیوانش رو پر میکنه و میگم مهرداد من خیلی تشنمه. میگه آب از کوچیکتره!!!

اما یک موردی رو در نظر داشته باشید. اونی که از شما کوچیکتر هستش و روی پول هم بزرگ نشده خب مسلما بنده خدا تاز کم کم داره تلاش میکنه. توی این اوضاعی که خودتون میبینید طول میکشه بتونه خیلی چیزا داشته باشه. اگر به مادیات خیلی اهمیت میدین این گزینه کوچیکتر رو رها کنید. مثلا من یکی از دوستای صمیمیم کلیییییییییییییی خواستگار داشت. همه مدل. یکبار وقتی حدودا 27-26 سالش بود به من گفت من دیگه از این به بعد نمیخوام با سن پایین ازدواج کنم (حالا منظورش کوچیکتر از خودش نبودا. منظورش هم  سن و یکی  دو سال بزرگتر بود). گفت من دیگه نمیتونم انرژی بذارم و کلیی صبر کنم تا خونه دار بشیم و ماشین بخریم و ...و بالاخره چند سال بعدش با یک آقایی که 7 سال از خودش بزرگتر بود و خونه و ماشین و شغل خوب داشت ازدواج کرد. اما من اساسا اینجوری نبودم و نیستم. من از اینکه آروم آروم تلاش کنم ناراحت نمیشم. من اینکه علایقمون و خواسته هامون به هم شبیه باشه و حسابی توی سر و کله هم بزنیم مدام و یک موجود فان و شیطون دور و برم باشه برام با ارزش تره. حالا اگر رفاه هم باشه عالیه ها. کی بدش میاد. اما هدفم اون نبوده. ما وقتی ازدواج کردیم تازه مهرداد دکترا قبول شد و طفلک همه جور فعالیتی انجام میداد و منم مدتی بعد رفتم سر کار و حتی خرج خونه مون تا مدتی فقط با حقوق من بود . چون مهرداد مثلا چند ماهی یکبار حقوق میگرفت (حق التدریسی درس میداد یا با موسسات همکاری میکرد یا پروژه برمیداشتن). ولی این برای من اصلا باعث ناراحتی نبوده و نیست.

6- اگر روی ظاهرتون حساس هستید و میخواید خودتون رو عذاب بدین اصلا با کوچیکتر از خودتون ازدواج نکنید. مثال ... من و مهرداد وقتی کنار همیم ابدا کسی فکر نمیکنه که من دو سال بزرگتر باشم. همه فکر میکنن مهرداد چندیننننن سال بزرگتره. چون من کلا ریزه میزه و بیبی فیسم. قیافه م به سنم نمیخوره.  نه اینکه مهرداد خیلی بزرگ بزنه. خب بعضی ها این تفاوتها توی ظاهرشون مشخصه و یک عمر میخوان اعتماد به نفسشون رو از دست بدن و ناراحت باشن. خب چه کاریه آخه. اول این چیزا رو واسه خودتون حل کنید. آینده هم دیگه خدا خودش کمک میکنه. از لحاظ بچه و مسائل این مدلی هم باید از اول سنگاتون رو وابکنید.(البته به نظرم در هر سنی باید سنگاتون رو وا بکنید ). چون این یک مورد طبیعیه که بالاخره خانم ها زودتر از آقایون توانایی باروری رو از دست میدن.

براتون دنیا دنیا عشق آرزو میکنم.

نظرات 13 + ارسال نظر
ناواس دوشنبه 21 تیر 1400 ساعت 21:11

چقدر خوب. شما از معدود کسانی هستید که ازدواج اینترنتی کردید و نشون دادید که این ازدواج میتونه خوب باشه
پرچم دارید :) و جالب اینکه از نسل قدیم تر هستید و از طریق اینیستا یا وبلاگ و تلگرام نبوده. نوستالژیک بوده

سلام دوست عزیز
ممنون که اینجا رو خوندید و نظرتون رو گفتید
من خودم فکر میکنم که ما درسته روش آشنایی عجیبی داشتیم اما راستش تو بخشهای بعدی سعی کردیم با دقت عمل کنیم. یعنی مثلا ما از ایده آلهامون کوتاه نیومدیم.قضیه سن رو با عشق حل کردیم اما در مورد مسائل دیگه بسیار عقاید و نگرشمون با هم سازگار بود.خیلی هم ساده و کم توقع شروع کردیم ...واسه همین الحمدلله خوب پیش رفت.اما حس میکنم بعضی ها کلا یهو همه چیز رو فدا میکنند و اینجوری ممکنه روش آشنایی زیر سوال بره

آرین دوشنبه 21 تیر 1400 ساعت 11:40

یه ازدواج می خواستید بکنید. چه قشون کشی راه انداختید برای تحقیق! همسایه های قدیمی و ثبت احوال و دانشگاه و اساتید و خانواده
مهم فقط خود اون دو تا آدمند نه بقیه

سلام دوست عزیز...
ممنون که خوندین و نظرتون رو گفتید...
خب بالاخره نوع نگاه افراد به مقوله ازدواج متفاوت هستش... و در جایگاه خودش محترم.
درسته که من و همسرم اون زمان خیلی دوست داشتیم زودتر همه مراحل طی بشه و ازدواج کنیم اما تجربه الان ما و زندگی اطرافیانمون نشون میده که ازدواج فقط پیوند دو فرد نیست و خواه ناخواه اطرافیان فرد هم روی کیفیت زندگی موثر واقع میشن. علاوه بر این بهتر بود همه چیز واضح و مشخص باشه که دیگه در صورت بروز مشکل، پشیمانی باقی نمونه...
اما تاکید میکنم که مسلما افراد نگاه متفاوتی دارند. ما بسیار از نتایج این ارزیابی راضی بودیم و واقعا برای پدر و مادرها سخت هستش که بدون هیچ شناختی بخوان به ازدواج بچه شون رضایت بدن.
ممنون که سر زدین

من جمعه 21 خرداد 1400 ساعت 15:13 http://me2020.blogsky.com

مرسی از توضیحات جامع و کاملتون
خوشی هاتون در کنار هم مستدام

ممنون که خوندین و نظرتون رو گفتید
خیلی متشکرم از محبت شما دوست عزیز

نگار چهارشنبه 19 خرداد 1400 ساعت 16:21 http://Neli2026.blogfa.com

چه خوب توضیح دادین.
و
به به
چه تحقیق سفت و سختی..

ممنون عزیزم که همراهید

هانیه چهارشنبه 19 خرداد 1400 ساعت 16:14

آره اون زمان به جنین ریزه میگفتی بعد رفتی یکسال خیلی کم پیدا بودی..
عمش میگفتم چه عروس جالبی.. خیلی وقتا خونه مادر شوهرت رو به خونه مامانت ترجیح میدادی..وخوبیهاشون رو میگفتی..برام جالب بود
همین الانم خیلی مامانی نیستی.. فکر کنم خواهرم نداشتی .. اینطوری یادمه.
انشالله خوب وخوشبخت باشید..

آرههههه.ریزه. هنوزم گاهی بهش میگیم.
اصلا یهو بد افتادم توی بچه داری و خیلی بی حوصله بودم. غیب شدم
میدونی کلا اینجوری هستم که سعی میکنم با شرایط کنار بیام. اون زمان خیلی دلم میخواست خونه خودمون (شخصی) باشم ولی خب دانشگاه داشتم دیگه... بنده خدا مامان مهرداد خیلی برام زحمت کشید ولی من کلا از این آدمها بودم که از شمایل بارداری خجالت میکشیدم...شاید یادت باشه. همش غر میزدم خوبه قشنگیا بیشتر یادت مونده ...
آره خواهر هم ندارم.
اگر وبلاگ داری واسم ادرس بذار منم سر بزنم.مرسی که هستی و همراهی

هانیه چهارشنبه 19 خرداد 1400 ساعت 02:20

سلام
من چندین ساله می خونمتون از اولی که تازه خونه مادر شوهرتون بودید دانشگاه دکتری قبول شدید..
و خیلی خیلی جالب بود ماجرای ازدواجتون
انشالله همه عشق ها عاقبتش خیر وخوبی باشه .
در رابطه با اون مورد قبلی هم به عنوان تجربه اگه یه زوزی خواستین بنویسین..
ولی به هر حال خیلی تدبیر داشته آقا مهرداد که حتی یه اون مورد قبلی زنگ زده واین نشانه پختگی وتصمیم جدی هست. خیلی خیلی خوب بود
با تشکر از خانم شارمین عزیز
عشقتون مانا

سلام عزیزم.
خیلی ممنونم از محبت شما. چقدررر من دوستهای خوب قدیمی دارم که خودم خبر ندارم...باعث افتخاره برام
پس از اون زمان منو میخونی که گمونم باردار شدم اعصاب مصاب نداشتم. همش غر میزدم
ممنون که همراهی کردی.
در رابطه با مورد قبلی هم حالا که اشاره ای بهش شده، اگر یکوقت خاطره جالبی چیزی بود میگم. ولی داستانش دیگه برای خودم جذابیتی نداره. اما باشه موردی بود که حس کردم کمک میکنه اشاره میکنم.
ممنون از لطف و محبتی که توی پیامت ابراز کردی
و شارمین عزیز که ما رو توی این چاله انداخت

شارمین چهارشنبه 19 خرداد 1400 ساعت 01:11 http://behappy.blog.ir

سلام.
با تک تک جملاتت موافقم.

چه قدر خوب تحقیق کردید. عالی عالی

سلام عزیزم...مرسی که نظرت رو میگی

رسیدن سه‌شنبه 18 خرداد 1400 ساعت 19:21


عزیزم تو دوستمی

محبوبه سه‌شنبه 18 خرداد 1400 ساعت 17:04

وای فکر کن دور از جون زندگی شما ، طفلی بابا مامان آقا مهرداد ، اینقدر تحقیق کنند ، سر ازدواج بچه هاشون ، به هر دلیلی بد از آب در میومد، چون واقعا خودتون بهتر میدونید تا زیر یه سقف آدم نباشه ، حتی خوبی ها به نظر نمیاد ، چه برسه به بدی ها.. ایشالله سر اون یکی عروس هم شانس آورده باشن
و اما ما، من والله سر این قرارهای وبلاگی با یکی آشنا شده بودم ولی بعد دوسال به ازدواج ختم نشد و سریع السیر همسر معرفی شدن، تحقیقات هم انجام شد ، منم با کمال احترام به همه این که همسرم درس خون باشه اولویت بود ، اون زمان لیسانس بود ، الان دفاع دکتراشون مونده ، قد و هیکل مهم بود که والله نشد ، همون پنج سانت بلندتر بود که الان دیگه مهم نیست ، باشه هم البته کاری نمیشه کرد دیگه والله یه زمانی پول مهم بود که خوب الان بعد ده سال معقوله وگرنه در ابتدا به روش فاطمه زهرا زندگی میکردیم ، انسانیت ، مردانگی ، شوخ طبعی ، معاشرت و اینها مهم بود که خداروشکر اینها بالاتر از حد انتظار بوده و هست ، آها سن هم مهم بود که بحمدلله یه چیز از اول درست بود و پنج سال بزرگتر بود ، والله ماها گاهی در انتخابامون خودمون رو هم سورپرایز میکنیم ، یه سری چیزا قابل رشده ، بعضی چیزا قابل چشم پوشی نیست، خداروشکر در مجموع علفی بودیم که به دهن هم شیرین اومدیم

اول که من کلییی ذوق کردم که داستانتون رو نوشتین. چقدر هم دلنشین و بامزه تعریف کردین.الهی که همیشه کنار آقای دکتر گرامی خوشبخت و سلامت باشید
روش فاطمه زهرا رو خیلی خوب گفتین. کلییی خندیدم.
اره خب پدر و مادرها گناه دارن واقعا اگر شرایط خوب پیش نره. ولی خب دیگه اینم یک بخشی از زندگیه. از یک جایی فقط باید ببینی نتیجه تلاشت چی میشه...
الحمدلله عروس دیگه خیلییی دختر خوب و مهربونیه. اما قضیه اینه که بعد از چند سال تلاش آخر نتونستن ریسک کنن و دقیقا از بغل گوش خودمون عروس انتخاب شد. طوری که سوال همه این شد که خب دیگه این طفلک که بود. چرا این همه گشتین...
واقعا مامان و بابای مهرداد از وقتی این عروس رو گرفتن یک نفس راحت کشیدن. ما نیز. خیلیی درگیر بودن و واقعا خسته شده بودند. و خب متاسفانه نمیتونستن توکل کنند و یکی رو پا پیش بگذارن...حالا دیگه قسمت همین جاری عزیزم بود. دختر خیلی خوبیه

رسیدن سه‌شنبه 18 خرداد 1400 ساعت 16:13

کلمن یا آبسردکن خواهر کوچیک و بزرگ فرق نداره زودتر از آقا مهرداد آب خوردی باید کولش کنی دیگه

خواهر شوهر واسه خودم جور کردم!

فاطمه سه‌شنبه 18 خرداد 1400 ساعت 14:48 http://Ttab.blogsky.com

خواهرهمه ی داستان آشناییتونوخوندم خداروشکرکه آخرش خوش بود.خدابرات خواست که غم وشکست رابطه ی اول روپاک کنه باآوردن آدم بهتری توزندگیت
ایشالله همیشه کنارهم خوش وخوشبخت باشید

خیلی خیلی ممنونم که محبت کردی و همراهی کردی. مرسی از دعای قشنگت.
باعث خوشحالیه حضورت عزیزم

رسیدن سه‌شنبه 18 خرداد 1400 ساعت 11:40

آقا مهرداد اگه میخواست استخدام دولتی بشه اینقدر مصاحبه و گزینش نداشت
چققققددددر زمان و حوصله گذاشتن دو تا خانواده
واقعا احسنت به هر دو خانواده
دم کُلمن تصورتان کردم اگه کوچکتر زودتر از بررگتر آب نخوره بزرگه باید اون دنیا کولش کنه
اینجا اینجوری میگن

راجب سن من هنوز تو گیرواگیر ذهنم هستم ولی اگه شرایط ایشون اوکی باشه من میتونم با دو سه سال اختلاف تغییر نظر بدم


ساره واقعا آب سرد کنه. از اینا که توی ادارات هست. کلمن کفاف میزان آب مصرفی این پدر و جدیدا این پسر رو نمیده!!! به نسبت من خیلی آب میخورن. البته من کلمن رو از این کوچیکا تصور کردم. وااای چه چیز جالبی!!! من دیگه عمرا زودتر آب بخورم ...توان کول کردن ندارم
اره خب. باید دید چی پیش میاد. البته که مسلما سن آقا بیشتر باشه از خیلی از جهات میتونه بهتر باشه. من الکی دفاع نمیکنم صرفا چون خودم در این موقعیت هستم.

دانشجو سه‌شنبه 18 خرداد 1400 ساعت 10:57 http://mywords97.blogfa.com/

خیلی کامل بررسیش کردی. مشکلش برای سنین پایینه که قدرت تشخیصشون کمه. و مشکل اصلیترش «احتمال» خوب بودن فرد است. در ایران اونطوری که من دیدم پسرهای خوب اطرافشون کلی خانواده های دختردار خوب آینده نگر هستند که با دقت سعی کردند با خانواده پسر ارتباط برقرار کنن و زمینه آشنایی رو فراهم کنن. کلی آدمهای اطراف یک پسر خوب مرتب به خودش و خانواده اش میگن نمیخوای ازدواج کنی؟ دختر فلانی و فلانی هست و غیره. این جور پسرها در ایران کمتر ممکنه در اینترنت با کسی آشنا بشن. در حالی که سالیان پیش خوندم که در اروپا و آمریکا اینطور نیست و بیشتر مردان خجالتی که حضوری نمی تونن به خوبی ارتباط برقرار کنن سراغ اینترنت میان.
این احتمال پایین و همچنین ندیدن فرد از ابتدا ریسک آشنایی با یه آدم بد رو افزایش میده و تا مشخص شدن اون آدم ممکنه خیلی طول بکشه. ما زنها به نظرم در همه سنین، با نگاه کردن به چشمهای فرد، پوششش، دوستهاش، نگاه کردنش به دیگران خانومها، تیپ حرف زدنش و غیره کلی چیزی می فهمیم. در حالی که در اینترنت یه مرد معتاد هوس باز میتونه با کلام زیبا حداقل تا مدتی که دیدار حضوری نشده یه دختر در سنین پایین رو مشغول کنه و روی ذهنش تاثیر بگذاره و و و و . علاوه بر اون این تحقیقات خیلی زمانبره که خدا رو شکر خانواده شما این زمان رو گذاشتند. اگه ایشون مشخص میشد که فرد مناسبی نیستند و این زمان رو برای چند نفر دیگه هم میگذاشتن و به نتایج مشابهی میرسیدند چی میشد؟ (البته این مشکل همیشه هست اما من الان احتمال رخ دادن این حالات رو مطرح می کنم)

مواردی که اشاره کردین رو کاملا درک میکنم...
در مورد زمان بر بودن تحقیقات بگم که مثلا ما زیر یکماه این کار رو انجام دادیم و این مربوط میشه به نحوه تحقیق و اخلاق خانواده. مثلا خانواده مهرداد اینجوری هستن که در مورد هرچیزی کلییییییییییییییییییی وسواس به خرج میدن و باز هم بعد از کلیییی پرس و جو همچنان در تصمیم گیزی تاخیر میکنند و گاهی کلا موضوع منتفی میشه یا اینقدر دیر میشه که مشکلات جدیدی بروز میکنه. (منظورم این هستش که این اخلاقشونه و فقط مختص انتخاب همسر برای فرزندانشون نیست)

اما ما اینجوری نیستیم. بابای من در ابتدا عجله نمیکنند. اما وقتی تصمیم بر انجام کاری میشه پیگیر و مصمم همه جوانب اون کار رو بررسی میکنند و وقتی از نظرشون اطلاعات در حد توان کامل شد دیگه توکل میکنند و تصمیم نهایی رو میگیرند. در مورد ازدواج من هم همینجوری عمل کردند . گرچه بعدها از چند تا از دوستان خانوادگی خیلیی نزدیکمون شنیدم که بابام مدام اون روزها میگفتن دختر شوهر دادن خیلی سخته و استرس داشتن البته.
واسه همین این فرآیند برای ما زیاد زمان نبرد و حتی اگر هم ببره به نظرم ارزشش رو داره. قصه ی یک عمر زندگیه.
وای یادمه یکبار یکی اومد خونه ما و از ما خواست در رابطه با کسی تحقیق کنیم. مامانم بعد از ظهر رفته بودند که یک مرحله از پرس و جو رو انجام بدن، همون خانواده دختر بهمون زنگ زدند واسه فردا عصرش بله برون دعوتمون کردن!!! البته که متاسفانه طرف معتاد از آب درآمد و جالبه که با اینکه دعوتمون کرده بودند باز هم مامانم همون شب نکات کلی بهشون گفتن و اونها هم خیلیییی از دست ما ناراحت شده بودند!!!!1 الان که این متن رو مینویسم همچنان اون دختر، خانم اون آقاست و یک پسر 10 ساله دارند و زندگیشون اینجوریه که گاهی میرن خونه پسره و گاهی هم میگه پاشو برو خونه بابات!!!!!!طلاق هم زشته گمونم!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد