دیروز ما

چند روز پیش یهو اسپیلت اتاق خواب خراب شد! دو شبی مهاجرت کردیم به هال. الحمدلله بابای مهرداد از این آقایون مسلط به کارهای فنی هستن و یک دوره ای شغلشون هم مرتبط بوده با اینجور چیزها! (کاش مهرداد هم یاد بگیره به پسرمون هم یاد بده!!!). دیروز میدونستم که احتمالا طرف عصر بابا میان که ببینن اسپیلت مشکلش چیه و تعمیرات و ... و حدس میزدم که مامان هم بیان. از ظهر (لحظه ای که پرنسس غزل چشماشون رو باز میکنند و از خواب بیدار میشن!) همینجوری که راه میرفتم توی خونه، تند تند اگر چیزی نامرتب بود مرتب کردم و تمیزکاری مختصری هم انجام دادم. آشپزخونه م هم در وضع ناجوری نبود و تا زمانی که مامان اینا اومدن هر چی شد جمع و جور کردم.

بابا که اومدن با مهرداد رفتن دور تعمیرات. منم چای دم کردم و شیرینی خونگی خوشمزه از عید هم داشتیم و از یخچال بیرون آوردم و چیدم (عید که مهمونی نداشتیم اما مامانم دلشون طاقت نیاورده بود واسم فرستاده بودن). میوه هم هر آنچه داشتیم در طبق اخلاص گذاشتم! داداشم چندی پیش واسه چند دقیقه اومد در خونه مون و غیر از چیزهای دیگه، یک عالمه موز سبز آورده بود!!!! گفت اینا رو بگذار یک جای تاریک خنک غیر از یخچال و سیبی هم قاچ کن بگذار روش تا برسه. عجله ای نبود و من سیب هم قاچ نکردم. دیروز چکش کردم دیدم قشنگ رسیده و خلاصه موز فت و فراوون داشتیم الحمدلله! یک سری سیبهای کوچیک ما بهش میگیم گلاب اونا هم داشتیم و دیگر هیچ!!! یهو مهرداد میگه غزل هلو هم داشتیما. دیدم اره 4 تا هلو هم داریم که یکیش یک کوچولو خراب شده. اون سه تای دیگه رو شستم و آوردم گفتم ای وای این سه تا رو یادم رفته بود بگذارم توی طبق اخلاص!بعدا یادم اومد کلی خیار خوشگل هم داشتیم!!! اما من چون خودم نمیتونم خیار بخورم و دوست ندارم یادم رفته بود!!! حالا اینارو میگم من باب شوخی هستا. ما با مامان اینا راحتیم و چون پنجشنبه ها معمولا میریم خرید دیگه آخر هفته که میشه همه چیز ته میکشه!

یک مدتی که گذشت دیدم امکان داره تعمیرات طول بکشه، فکر کردم بهتره به فکر شام باشم و بگم داداش مهرداد و خانمش هم بیان همینجا (فعلا با مامان اینا زندگی میکنن چون قراره برن تهران). هی فکر کردم چی درست کنم به ذهنم رسید کوکوی سیب زمینی خوبه. دیگه دست به کار شدم و سیب زمینی گذاشتم بجوشه. توی اون فاصله ماست و خیاردرست کردم(همینجا فهمیدم که ای وای چه خیارهای خوشگل مناسب میوه خوری داشتیم). کلیییی پیاز رو ریز رنده کردم و آبش رو گرفتم و یک سیب زمینی بزرگ هم رنده کردم و دو تا هم هویج رنده کردم و منتظر موندم که سیب زمینی های دیگه آبپز بشن... در نهایت مخلوط کوکو آماده شد و من قشنگ یک ساعت و نیمی بیشتر در حال سرخ کردن کوکو بودم... ماهیتابه کوچیکی دارم که توی اون خیلییی خوب کوکو سرخ میشه. اون بزرگا گاهی بهشون میچسبه و اعصابی از من خرد میشه که نگو. دیگه ترجیح دادم ریسک نکنم و توی همین کوچیکه سرخ کنم.(توی برنامه م هستش یک سری ماهیتابه چدنی یا یک جنس دیگه هستش اسمش یادم نیست بگیرم) .

داداش مهرداد و جاری جان هم میخواستن یک سر برن خونه مامان جاری و خلاصه نگرانی از بابت زمان نبود. مامان مهرداد هم کمی کتاب خوندن و باز با فندق بازی کردن و بعدش انگار رفتن دراز بکشن... و خب این واسه من خوب بود. چون مامان 5 دقیقه ای یکبار میگن غزل کمک نمیخوای؟ غزل خسته شدی. غزل من چیکار کنم؟(مهربانی میکنند یعنی) دیگه مامان رفتن من تند تند در فاصله سرخ شدن کوکوها ، خیار شور و گوجه و فلفل دلمه خرد کردم و چیدم...وسایل شام رو آماده کردم و مهرداد هم عشق نون ساندویچیه. پرید باگت گرفت و واقعا کوکوها خوشگل و یک دست شدند.

از اونور داداش مهرداد زنگ زد که بیا یک سر بریم ستاد انتخاباتی پسر عمه! منو دیده و گفته یک سری بزنید و مهرداد من من میکرد که اشاره کردم بابا برو. خب دلش خوش باشه. شلوغ هم نیست. شهرهای شما نمیدونم اما یکی دو باری با ماشین رد میشدیم دیدم کاندیداهای شورای شهر مثلا چند تا صندلی چیدن و اهنگی گذاشتن و پذیرایی و ...و البته که هیچکدوم هم من ندیدم کسی باشه. 5-4 نفری فقط بودن. دیگه بابا و مهرداد و فندق همیشه در صحنه، حاضر شدن و رفتن و با اجازه ما 12:30 شب تازه شام خوردیم. همه هم کلییی خوششون اومد و تشکر و اینا...خوب شد دیگه مدتی بود خونه مون نیومده بودن (البته خدایی من چندین بار چیزی پخته بودم برده بودم خونه مامان).

تا 2:30 هم بودن و درباره مراحل تهران رفتن بچه ها صحبت شد و خیلی گیرن که توی این اوضاع چطور برن اونجا خونه ببینن و اینا. داداش مهرداد از زمان دانشجوییش تهران بوده. قبل از کرونا اومد و دیگه نرقت تهران. البته که کارش تهرانه و این مدت از دور کار میکرده ولی دیگه باید برن.

مامان میگفتن که بابا و مهرداد و داداشش برن بگردن خونه مناسب رو پیدا کنن و اجاره کنند و دیگه بعد بیان واسه انتقال وسایل! من پریدم وسط که نه گناه داره جاری هم بره. بالاخره از توی عکس که همه چیز معلوم نیست. حالا مامان اخلاقشون اینجوریه که اگر شرایط مساعد بود و یک جا و مکان مشخصی بود خودشون نفر اول بودن که میخواستن برن. اما منظورشون این بود که چون اوضاع کرونایی هست و جایی غیر از خونه موندن هم به جز هزینه، استرس هم داره فقط اقایون برن. خب شاید شما فکر کنید که چرا فقط خود داداش مهرداد نمیره که خب بالاخره این بنده خدا هم به عمرش کله ش یا توی کتاب بوده یا توی کامپیوتر و کد! دیگه استرس داره که انتخاب خوبی نداشته باشه و خب شاید بگید چرا بابا (علاوه بر تجربه زیاد در امر خانه سازی و خانه خریدن و فروختن و اجاره دادن و ...در نقش بانک! هستن پدر) و داداش مهرداد تنها نمیرن و مهرداد هم باید بره؟ عزیزانم شما که ماجرای ازدواج ما رو خوندین دیگه باید بدونید که اوضاع از چه قراره! صد سال داداش مهرداد و بابا جان تهران باشن یا هر جای دیگه، عمرا نمیتونن قرارداد ببندن و در واقع عمرا نمیتونن تصمیم نهایی بگیرن. مهرداد نقش تمام کننده قضیه رو داره . یعنی داداش مهرداد و بابا "لازم" هستند اما "کافی" نیستند! توی همه چییز این مهردا باید بره و تمومش کنه وگرنه نمیشه که!

خلاصه من از جاری حمایت کردم فعلا ...تا ببینیم چی میشه. حالا هزار بار دیگه این بحث از اول شروع میشه. بس منتظر نتیجه نیستیم.

نظرات 9 + ارسال نظر
غ ز ل شنبه 29 خرداد 1400 ساعت 22:09 https://life-time.blogsky.com/

نمیدونم اسمم رو برای نظر قبلی نوشتم یا نه

بله بله غزل خانم گل

غ ز ل شنبه 29 خرداد 1400 ساعت 22:08 https://life-time.blogsky.com/

چه خوبه که روابط تون با هم اینقدر خوبه
من هم عاشق خونواده همسر هستم
روش پخت کوکوت چه جالبه
باید امتحانش کنم چون من اصلا کوکو سیب زمینی رو به زور میخورم

دیگه بالاخره احترام متقابل که باشه روابط هم خوبه... جایی اختلاف نظر یا سلیقه ای هم اگر هستش سعی میکنیم از اون در وارد نشیم...حیفه لحظات خوش خراب بشه...
خدا حفظشون کنه ...
امیدوارم درست کنید و خوب بشه. ببینید مثلا اگر سه تا سیب زمینی متوسط رو میگذارید آب پز بشه قدر یک سیب زمینی متوسط هم خام رنده ی ریز کنید. پیاز هم رنده ریز میکنم. تو ظرفهای جدا. آبشون هم میگیرم تا جایی که میشه. آب نداشته باشن اینها. هویج هم مثلا برای سه تا سیب زمینی متوسط، یک دونه هویج سایز متوسط رو رنده ریز میکنم. هم طعمی میده هم شکل کوکو قشنگ تر میشه. بسته به مواد ، دو یا سه تا هم تخم مرغ میزنم. جوری که شل نشه دیگه. ادویه هم نمک و فلفل سیاه ، خیلی کم زرد چوبه. و البته دارچین. دارچین رو حتما امتحان کنید. بعد هم توی روغن مناسب سرخ میکنم. هر چی هم سردتر میشه خوشمزه تر میشه... امیدوارم که دوست داشته باشین عزیزم

شارمین جمعه 28 خرداد 1400 ساعت 09:24 http://behappy.blog.ir

سلام عزیزم.
مرسی از خودت و محبوبه خانم که سوالم رو تو پست قبل جواب دادید...

من برم افسردگی حاد مزمن بگیرم! یکی از شرایط دفاع ما تو دوره‌ی دکتری، داشتن مقاله‌ی حداقل کیو 3 بود ولی تو کل دانشکده (نه فقط گروه ما) فقط یه استاد بود که یه دونه کیو ۱ داشت. بقیه هیچی! ولی ما رو تحت فشار گذاشتن که باااااید بنویسید.

سلام...
درکت میکنم...حالا یک مساله مهمتر الان اینه که جدا از اینکه کارت خوب باشه یا نه، خیلی از مجلات به محض دیدن نام ایران ریجکت میکنند مقاله رو و اکسپت گرفتن خیلی خیلی سخت شده...یک پروسه طولانی و ملال آوریه

فاطمه پنج‌شنبه 27 خرداد 1400 ساعت 17:02 http://Ttab.blogsky.com

نکته کنکوزی گفتی که کنارسیب زمینی های پخته بایدیه سیب زمینی خام هم رنده کرد.باعث میشه کوکو وا نره آره؟
آفرین به مهمون نوازی شما .خوب کردی که جاری رومیخوای راهی کنی .اون مطلب اخرم منویاددوران دبیرستان انداخت شرط لازم وکافی .آخی یادش بخیر

راستش فاطمه جان من زیاد آدم نکته دانی نیستم. گاهی ممکنه برم چیزی سرچ کنم و از توی اینترنت موردی یاد بگیرم ولی معمولا خودم آزمون و خطا میکنم. این ترکیب سیب زمینی آب پز و خام، طعم خوشایندتری به کوکو سیب زمینی میده. میتونم بگم که انسجام بهتری هم واسه کوکو ایجاد میکنه اما از جایی نکته برداری نکردم و نمیتونم با اطمینان بگم...
ارهههه. اون شرط لازم و کافی دبیرستان...نمونه ی عملی در زندگی گفتم
مرسی از محبتت و اینکه سر میزنی

محبوبه پنج‌شنبه 27 خرداد 1400 ساعت 16:20

چشم خوندم و جواب دادم، بازم کمکی ازم بر میاد در خدمتم ، رشته همسرم میکروبیولوژی ه

ممنون عزیزم. لطف کردی. موفق باشید و سلامت در کنار هم

دانشجو پنج‌شنبه 27 خرداد 1400 ساعت 11:14 http://mywords97.blogfa.com/

به به خانوم خوق سلیقه! کوکو خیلی سخته. کلی زحمت میکشی آخرش هم میگن کوکو خوردیم! من برخلاف شما هستم! مهمون که میاد حتی بعضی چیزها رو که توی یخچال داریم و برای مهمون آماده کردیم یادم میره بیارم سر سفره!! حتی یه بار بادنجان رو جدا پخته بودم و گوشت رو هم جدا. موقع پهن کردن سفره یادم رفت که گوشت ها رو بیارم!! گاهی نوشابه یادم میره! یه بار یادم رفته بود نون بیارم سر سفره!!! تازه مثلا مهمون زیاد باشه یادم نمی مونه واسه کی کارد و چنگال آوردم یا نه. پذیرایی کردم یا نه! یه بار بلند داد زدم همه پذیرایی شدند؟ همه کارد و چنگال دارند؟!!!

سلام عزیزم. مرسی از تعریفت. محبت داری.
حالا بگم که ما با مامان و جاری خیلییی راحتیم و مثلا من بین املت و حتی نون و پنیر و هندونه و یا مثلا گرم کردن غذاهای ظهر، کوکو رو انتخاب کردم بعد میدونی اینجوریه که هفته ای چند بار همو میبینیم (فقط خونه مامان میریم ها).دیگه بارها هم مهمونی و شیک و پیک برگزارش کردیم و دیگه این یهویی سر زدن ها همه توش راحتیم ولی کلا با حرف شما موافقم که واسه حالت رسمی خوب نیست و ممکنه بگن غذای خوبی بهمون ندادن
در مورد موضوع بعدی که گفتین ما قبلا توی خوابگاه متاهلی زندگی میکردیم و من به هر بهانه ای مهمون دعوت میکردم یا پیش میومد که مهموندار میشدیم. اینقدددرررر سوتی دادم که دیگه همه جوره واسم تجربه شد. مثلا یک بار یادم رفت کلا چایی که درست کردم رو بیارم واسه بعد از افطار!!!هندونه گذاشته بودم قاچ کنیم نشستم به حرف زدن با مهمونا تا ساعت 12، کلا رفتن یادم رفت بیارم خلاصه که سخت نگیرید.
الان هم مدتهاست مهمونی نداشتیم و مامان اینها هم مهمون محسوب نمیشن. اما من کلا یک کاری میکنم شاید واسه شما هم راهگشا باشه (با اجازه میگم). مهمون اگر سرزده نباشه یکم قبل از اینکه برسن تمام وسایلی که فکر میکنم لازمه میچینم یک گوشه اوپن یا روی میز . حتی وسایل نهار یا شام. بعد هی با خودم فکر میکنم اینها اول که میان چای میخورن. چیا لازمه؟ میرم میارم میچینم. شیرینی داریم شیرینی خوری لازمه مثلا. واسه غذا سوپ داریم ملاقه کوچیک واسه کشیدن سوپ، کاسه یا ظرف سوپخوری، خیار هست میوه مثلا نمکدون میخواد و ...حالا اینا هیچی اگر بشه از قبل میشمارم توی ذهنم که چند نفر هستیم. اینجوری دقیق تر میشه. حداقل کم نمیاد چیزی.
وقتی هم مهمون سر زده س میپرم سر یخچال چند لحظه کل یخچال رو سرچ میکنم و بالاخره یک چیزی پیدا میکنم. هیچی هم نباشه راستش خودم رو زیاد اذیت نمیکنم با یک چای یا شربت و یک لبخند بزرگگگگگگگگگگگ سر و تهش رو هم میارم
یک مورد دیگه هم اینکه از قبل همه موارد لازم رو به مهرداد میگم و کلا وردست منه. حسابی کمک میده. شما هم از همسر کمک بگیرید. از قبل براشون توضیح بدین دیگه ذهنشون آماده س. من دیگه اشاره میکنم مهرداد پریده کار رو انجام داده. به فندق هم جای همه وسایل لازم رو گفتم. الان مثلا خیلی وقتها میگم مامان برو اینو بیار اونو بیار که یادش نره و اشنا باشه با خونه. میدونی بذار یکبار یک حس خوبی از حرف خودم گرفتم بگم واست. حمل بر خودستایی نذار ها. الان یادش افتادم. یکبار فندق خواب بود . من و مهرداد مجبور بودیم بریم یک جای خیلی واجب و همه اونجا بودن و هیچکس نبود فندق رو بگیره. گفتیم دختر خاله مهرداد بیاد خونه ما بشینه چند ساعت. دم در که میخواستم برم به دختر خاله گفتم عزیزم خونه خودته. هر چی لازم شد بردار استفاده کن اگر جای چیزی هم نمیدونستی کم کم فندق بیدار میشه ازش بپرس.جای همه چیز رو میدونه و کمکت میکنه پیداش کنی. اصلا یهو به خودم گفتم واای غزل ! بچه داشتن هم خوبه ها
دانشجو جان من عاشقت شدم که گفتی بلند داد زدی همه پذیرایی شدن؟ همه کارد و چنگال دارن؟!!! اصلا تصورت کردم توی اون حالت که انگار یک هیئت مهمونت هستن...غش کردم از خنده و واقعا حس کردم خیلی بانمک شده بودی توی اون لحظه.

محبوبه پنج‌شنبه 27 خرداد 1400 ساعت 09:40

خدایییش، نون باگت خوشمزه کی کوکو رو کم میکنه باید با نون های دیگه خورد بنظرم، چون مطلب مهم بود گفتم اول بگم، دوم اینکه امسال ماه رمضون که شرکت همسر غذا نمیداد، من همه روز ها تو نون باگت لقمه دادم، چون همسر معتقد بود خوردن بقیه نون ها تو اون فرصت کم سخته و این لقمه است ، بعد یک ماه اسید معده همسرجان بسلامتی اونقدر بالا بود که یه دوره دارو داد دکتر ، این بود انشای من که نان باگت چهههه کرد با ما و نتیجه اش چه بود دو نمره

کاملا موافقم محبوب جان (میشه اینجوری صداتون کنم؟!) اتفاقا چند تا نظر قبلتر در جواب نگار جان هم گفتم که به نظر من کوکو با باگت مزه ش معلوم نمیشه و محو میشه کلا. برخلاف مثلا ساندویچ مرغ که قاطی یک سری مواد دیگه و سس هست و حسابی توی نون ساندویچی میچسبه. ولی خب مهرداد دوست داره چیزهای این مدلی رو با نون باگت بخوره و هم اینکه خوردنش سریعتر و راحت تر از لقمه لقمه خوردنه (وقتی شبیه مهمونی باشه قضیه).
ما نون معمولی که هر روز مصرف میکنیم لواش و سنگک هستش و باگت رو واسه مصارف مثل همین که گفتم میگیریم. اما تجربه تون ارزشمند بود و اتفاقا صبح تا نظرتون رو دیدم فوری به مهرداد منتقل کردم. نمره انشاتون هم 20
راستی شارمین جان از شما سوالی داشتن توی اون پست مربوط به پایان نامه م. اگر پاسخگوییش راحته براتون ممنون میشم پاسخ بگذارید

شارمین چهارشنبه 26 خرداد 1400 ساعت 21:26 http://behappy.blog.ir

سلام.
خدا آقامهرداد رو برای خانواده‌ش حفظ کنه :)
من کلا خونواده شوهرت رو دوس دارم غزل! تو چون خودت خوبی، تصویر خوبی و حس خوب ازشون دادی

سلام عزیزم
ممنون گلی
مرسی از محبتت. خدایی آدمهای خوب و شریفی هستن. حالا یک وقتی هم اگر دیدی غری چیزی میزنم دیگه خب ما آدمها دوست داریم همه چیز ایده آل باشه دیگه. پر رو میشیم گاهی
ممنون که فکر میکنی من خوبم. نمیگم خوبم منم کلییی عیب دارم اما همیشه سعی میکنم آدمها رو بهتر بشناسم تا حداقل تنش رو داشته باشیم و بیشترین حال خوب ...

نگار چهارشنبه 26 خرداد 1400 ساعت 17:47 http://Neli2026.blogfa.com

خیلی حس خوبیه وقتی مهمون میاد و تو خونه چیزای خوشمزه برای پذیرایی یافت میشه..‌‌ من که از ته دلم میگم آخیش
به‌به.. چقدر دلم کوکو با نون باگت خواست حالا دیشب کوکو داشتیم ها.. ولی نونش باگت نبود

وااای آره. نمیدونی من هر وقت مهمون داشته باشم (غریبه یا آشنا) که یهویی باشه حسابی فیگور کوکب خانم میگیرم. یعنی جوری که قشنگ یادمه داستان کوکب خانم و سعی میکنم هر چی پیدا میشه به شکل شکیلی ببرم بذارم جلوی مهمون
آخیییی. باز خدارو شکر دیشب کوکو داشتین وگرنه میگفتم آخی باز یک چیزی گفتم دوستی دلش خواست. حالا من میگم با نون باگت مزه ی کوکو معلوم نمیشه. گرچه خوردنش راحت تره. اما مهرداد عشق نون باگته. دست به پرشش هم خوبه. پرید خرید اومد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد