شف مهرداد

لنگ ظهر بیدار شدم (تقریبا صبح خوابیدم) میبینم مهرداد توی آشپزخونه س. پیاز نگینی میکرد، سویا و پنیر پیتزا هم بیرونه! میگم به به آقای دکتر! نهار درست میکنی؟حالا چی میخوای درست کنی؟

میگه: یک چیز جدید!!!

میخواست ماکارونی فرمی با لایه های سس و پنیر پیتزا درست کنه. دستورهای آشپزیش توی موبایلش هم منو کشته بود!گفت رفتم صبح قارچ هم خریدم!!!

دیروز که خرید کرده بوده از میدون میوه و تره بار ظاهرا قارچ ها خوب نبودن. (راستی اینجا قارچ کم شده و البته گرون. طرف شماها هم همینطوره؟) گفتم خب حالا این همه چیزهای خوشمزه میخوای بریزی توی ماکارونی پس با گوشت درست کن. با سویا درست نکن. (من خودم زیاد سویا دوست ندارم. ماکارونی هام هم معمولا نه گوشت دارند نه سویا و فقط پیاز و رب گوجه هستند و خیلی دوست داریم همون مدل ساده رو. واسه تنوع سسش رو تغییر میدم گاهی. اما اگر بخوام به هر چیزی سویا بزنم خیلی ادویه های مختلفی میزنم که مزه ش رو پوشش بده و این از مهرداد برنمیومد. اینه که گفتم به غذایی که میخوای درست کنی گوشت بیشتر میاد)

به اطلاع می رساند که تا همین لحظه مهرداد جان فقط پیازهایی که نگینی کرده بود رو ریخت توی ماهیتابه و  من گوشتها رو ریختم و ادویه ها رو زدم و چندین بار سر زدم و الان هم آب گذاشتم واسه ماکارونی و چند دقیقه دیگه هم میخوام برم قارچ بشورم و خرد کنم! مهرداد کجاست؟ پای لپ تاپ و میشنوم که میگه من الان میام آشپزخونه! الان! خلاصه که آشپزی هاتون رو به شف مهرداد بسپارید!

یک چیزی که یادم میاد اینه که من خیلی خیلی قبل فکر میکردم توی مدیریت کردن خوبم. بعد یکبار مهرداد منو از این گمراهی نجات داد و گفت مدیریت کردن یعنی تو بتونی کارها رو به درستی بین یک سری از افراد تقسیم کنی و بعد نظارت لازم داشته باشی که هر کسی کارش رو درست و به موقع تحویل بده و بعد بتونی اینها رو با هم هماهنگ کنی و ... اما تو توی انجام کارها نمیتونی به بقیه اعتماد کنی و همه ی کارها رو دوست داری خودت انجام بدی!!!

یک نگاه سریع به زندگیم کردم و دیدم واای دقیقا همینه . نمیدونم خوبه یا بد. ولی یک وقتهایی میفهمم که آزاردهنده س. هم واسه خودم و هم احتمالا گاهی واسه بقیه. مثلا همین آشپزی من میخوام مدام کنترل کنم که مثلا پیاز چطور سرخ شد، شعله گاز چطوریه ، ادویه چیا ریخته شد و ...جوری که یکی دیگه بخواد آشپزی کنه اعصابم بهم میریزه میگم همون خودم انجام بدم بهتره. یا دیگه حداقل منو دخیل نکنند. یعنی اگر مثلا همین مهرداد یا هرشخص دیگه ای بره هر چی دوست داره بپزه ولی از من نپرسه که اینو اینجوری کنم یا اینو چطوری انجام بدم من کاری به قضیه ندارم و نتیجه ی کار هم هر چی باشه مهم نیست.(به شرطی نتیجه پای من نوشته نشه) اما وقتی پامو میکشن وسط هر کاری، واقعا دیگه نمیتونم فقط بخش خودم رو انجام بدم.

یک وقتی توی دانشگاه یک کلاس عملی داشتیم که گزارش کارش بخش مهمی از نمره اون درس بود. استادش هم خیلی باسواد و هم خیلی در بخش عملی سخت گیر بود. توی گروههای پنج نفره تقسیم شده بودیم و هر هفته باید گزارش کار مینوشتیم. گروه  ما اینجوری بود که ما پنج تا با هم دوست بودیم اما مهارتهای متفاوتی داشتیم. یکیشون که دوست و عشق سابق بود و از همون اول معلوم بود که قرار بود فقط توی کلاس بهش خوش بگذره و کارهای بخش اونو من انجام بدم، میموند سه نفر دیگه که از دوست داشتنی ترین اما ریلکس ترین بچه های کلاسمون بودن. دیدم اصلا قلبم تا آخر ترم دووم نمیاره. اصلا نمیتونستم به تقسیم کار حتی فکر کنم. گفتم بچه ها همه گزارش ها رو من مینویسم. اونها خیلییی ذوق کردند ولی در عین حال بچه های خوبی هم بودند و میگفتند خب خیلی گناه داری اینجوری. ما چیکار کنیم؟ خودشون میدونستن که من توی جمع و جور کردن مطالب از اونها بهتر و یا حداقل فرزترم. اما عذاب وجدان هم داشتند. تهش گفتن حداقل هزینه هایی که میشه رو که دیگه باید بپردازیم. نفری دو تومن ازشون گرفتم و حتی خودم هم پول دادم. با این ده تومن چند مدل روان نویس خریدم و کاغذ و بقیه ش هم هزینه های مربوط به پرینت عکسهایی که از اینترنت میگرفتم و ...(پول ارزش داشت).

تمام اون ترم من هر هفته گزارش نوشتم، بقیه گروهها چند هفته یکبار نوبت هر نفر میشد. سخت ترینش گزارش کاری بود که بعد از عید باید تحویل میدادیم. من اون عید خونه نرفته بودم و مستقیم  از شهر محل دانشگاهم رفته بودم مشهد پیش خانواده پدرم. نه لپ تاپی داشتیم نه گوشی هوشمندی بود. یک روز رفتم خونه پسر عموم مطالب و عکسهایی که میخواستم رو سرچ کردم و آماده کردم. فکر کنید الان بود یک عکس از مطالب با گوشیم میگرفتم. اون وقت مجبور بودم تند تند یک چیزایی بنویسم تا بعدا بخشهایی که میخوام رو جدا کنم. بعد یک روز هر چی اون اطراف خونه رو گشتم جایی نبود که پرینت رنگی بگیرن و این خیلی واسم عجیب بود. شاید چون توی دانشگاه و اطرافش پر از این امکانات بود، واسم عجیب بود توی یک محله ی معمولی همچین چیزی نباشه!!! از یکی دو جا آدرس گرفتم و یک روز با اتوبوس و تاکسی عوض کردن رفتم یک جایی نزدیک خیابون راهنمایی شاید!!! نمیدونم کجا بود فقط یادمه یک دانشگاه آزادی همون اطراف بود و خب مغازه های انتشاراتی و انواع کپی و .. زیاد بود. عکسهام رو با کیفیت خوبی پرینت گرفتم و بالاخره گزارش رو نوشتم. بعد از عید هم گزارش رو تحویل دادیم و یادمه با توجه به ماهیت درس و نوع اخلاق استاد نمره ی هر هفته برای بچه ها خیلی مهم بود. این استادمون به کسی بیست نمیداد. اما ما برای گزارشمون اون بار و چند بار دیگه نمره ی بیست گرفتیم. اون بیست ها برای من خیلی ارزشمنده. بخاطرش من خیلی زمانهایی که میتونستم داشته باشم برای خودم رو از دست دادم اما نمیدونم چطور توضیح بدم که به جاش روحم رو نجات دادم. من از کار زیاد خسته نمیشم به شرطی که حال روحم خوب باشه. اما متاسفانه به نظرم این یک عیب بزرگه که من در کارهایی که نتیجه نهایی شون یک جورایی به من ارتباط پیدا میکنه در همکاری کردن ضعیفم. اکثر اوقات اعضای اون گروه همکاری که میتونه مثلا اعضای خانواده م واسه آشپزی باشه یا اعضای یک تیم در زمینه دیگری رو نمیتونم به راحتی بپذیرم...

خب الان که این قسمت رو مینویسم غذا کاملا آماده س و منتظریم که به محض ابراز گرسنگی ملت، از فر خارجش کنیم. به مهرداد میگم همین که استارت این غذا رو زدی خودش خیلی کار مهمی بود. پیاز!!! پیاز رو اگر خرد نمیکردی ما الان غذا نداشتیم که! بدون اینکه خودش رو از تک و تا بندازه میگه فلفل دلمه هم خرد کردم

میگم مهرداد جان نمیشه بشینی غذا خودش درست بشه که!!!

با یک لبخند شیطانی میگه: حالا دیدی که شد!

نظرات 5 + ارسال نظر
سهیلا شنبه 13 شهریور 1400 ساعت 09:44 http://Nanehadi.blogsky.com

سلام غزل جان،بهتره زودتر تغییر رویه بدی.من چند بار تو مریضی هام دیدم چقدر خوبه کارها رو بسپارم به بقیه.فقط کارهای لازم رو انجام بدم.همین کنسر که داشتم.آشپزی با همسر بود.من نظارت میکردم.نظافت و شستن لباس ها با بچه ها.چون کرونا بود منم شیمی داشتم اصلا نمیشد از بیرون کسی بیاد کمک.خلاصه آدمیزاد همیشه به یک حال نیست.

سلام سهیلا جان.امیدوارم حالتون خوب خوب باشه.
آره واقعا.حق با شماست...باید دست از این همه سخت گیری بردارم.انعطاف خودش یک هنره...

صبا جمعه 12 شهریور 1400 ساعت 21:08 http://gharetanhaei.blog.ir/

همون برخوردی که برای فندق داری تو کارهای خونه، برای بابای فندق هم داشته باش خب

من هر وقت از ادویه هام استفاده میکنم، یاد فندق شما می افتم که می شناستشون

آخی آره بچه م کلییی ادویه میاره برام ردیف میکنه.
صبا جون ، مهرداد واقعا کار میکنه توی خونه... کار خونه از همه مدل بلده. اصلا یک سری از کارها من تا حالا یکبار هم انجام ندادم مثل سبزی پاک کردن . دیگه بنده خدا همیشه سر کاره و کارش هم زیاده. منم خب همیشه خونه م . طبیعیه که مسئولیت خونه با من باشه. اما مثلا گاهی شام میپزه و هر نوع کمکی هم وسط آشپزی ازش بخوام فوری میاد انجام میده. اما مورد اصلی اینه که باید بهش بگم . صدا بزنم مهرداد میای مثلا سالاد درست کنی یا گوجه خرد کنی و ...
الحمدلله نازی مامان پسر عروس پسند تربیت کرده
امروز میخواست همونطور که آروم اروم کاراش رو میکنه آشپزی هم بکنه که نمیشد. منم صدا نمیزدم که بیاد. کم کم بی خیال شد

محبوبه جمعه 12 شهریور 1400 ساعت 19:18

یباری که من نبودم ، همسرم تخم مرغ اب پز کرد و نیکی بسیار خوشحال شد که پدرش بلده، دیگه پیاز و فلفل دلمه ای که لاکچری ه خااانوم، اقا یه سس که من درست میکنم و طرفدار داره، سیر رو با پوره گوجه و روغن زیتون یا کره تفت میده و اسپاگتی رو میریزم داخلش و تو تابه حسابی مزه ها به خرد هم میرن و تو بشقاب سرو میکنم و یه کم هم پارمزان داشته باشیم میریزم روش ولی اعتراف میکنم نود درصد موارد نداریم، یه ریحان هم روش

ممنون. دستورتون رو یکوقت امتحان میکنم. البته دفعه اول سعی میکنم اون پارمزان هم باشه. اعتراف میکنم که تا حالا هیچ یک از انواع این پنیرهای دیگر موجود در بازار رو امتحان نکردم و اصلا نمیدونم مزه شون چطوریه!
عزیزم. تخم مرغ آب پز! ای خدا
حالا از انصاف دور نشم طفلک مهرداد خیلییی کارها بلده. کاملا میتونه چندین روز آشپزی کنه و اتفاقا در زمینه خرد کردن و پوست گرفتن / کندن هم خیلی مهارت داره. ولی خب چون بنده خدا با یک آدمی مثل من زندگی میکنه که خیلی به مزه ی غذایی که میخوره حساسه مدام میپرسه که غزل جان این اینقدر خوبه یا کافیه یا... اینه که دیگه من پام کشیده میشه وسط

من جمعه 12 شهریور 1400 ساعت 19:12 http://me2020.blogsky.com

سلام.چند وقت پیش هر چی دنبال وبلاگتون گشتم پیدا نشد که نشد اسم و آدرسش هم درست یادم نبود خلاصه الان یهو پیداتون کردم
روحیه تیمی داشتن هنره که معمولا کسایی که خیلی رو کار حساسیت نشون میدن سختشونه کنار اومدن با این نوع همکاری.من بستگی داره به طرف با بعضیا که کاربلدن میتونم راحت راه بیام ولی دسته عکس نه.در کل آدم بی خیال رو هم نمیتونم تحمل کنم خیلی حرص میخورم از این دسته افراد که هی امروز و فردا میکنن برای انجام کاری

سلام عزیزم. خیلی ممنون. محبت دارید به من و اینجا
کاملا درسته... فکر میکنم نوع برخورد من هم شبیه همین خصوصیاتی باشه که شما گفتید. آدم کاربلد یافتن هم معمولا سخته و این میشه که ما میفتیم توی هچل

دانشجو جمعه 12 شهریور 1400 ساعت 18:07 http://mywords97.blogfa.com

خیلی سال پیش کتاب دیل کارنگی - یادم نیست کدومش رو- شاید آیین دوست یابی رو - خوندم و جملات مهمش رو یادداشت کردم و تکرار میکردم. یکیش این بود: تفویض کار به دیگران را بیاموزید..... این غذا درست کردن و کمک همسر خیلی داستانها داره. من دیگه یاد گرفتم و خودم به غذا نگاه نمی کنم. مثلا همسر من همه چی رو درشت ریز میکنه و من بسیار ریز. برای ماکارونی من پیاز ریز کرده بودم و گوشت چرخ کرده هم ریز بود و بعد درشت درشت توش تکه های فلفل دلمه ای بود که همسرجان لطف کرده بودند. پیاز هم اگه ریز کنه غر میزنه و غر میزنه. غر زدنش هم کلمه نداره و فقط صدا داره مثل اخ، آ، اوه، و .... ظرف شستنش هم که تقریبا باید دوباره شسته بشن اما باز هم ارزش داره دیگه..... الان هم همسر شما یه غذا هوس کرده بودند و با هم درستش کردین. آفرین.... مشهد سه راه راهنمایی و فلکه راهنمایی و خیابان راهنمایی داره که شلوغ و تقریبا باکلاسه. یادش بخیر..... جدیدا قارچ نخریدم اما اینقدر همه چی هر روز تغییر قیمت داره که دیگه حتی چندان یادم نمیمونه قیمت ها رو....

واقعا باید اینو تا جایی که میتونم بیاموزم. البته خیلی سخته برام. حداقل به اونهایی که قبلا امتحانشون رو خوب پس ندادند نمیتونم بسپارم کارم رو ولی کاش به جدیدها اعتماد کنم.
کاملا موافقم باهاتون دانشجو جان. این نگاه نکردن مهمه. همون که من میگم حداقل از من نپرسند. حالا البته خیلی وقتها هم میپرسند میگم هر جور باشه خوبه. راحت باش! ولی خب یک وقتهایی هم نمیشه! مدل غر زدن بی کلمه هم جالب بودا. مهرداد کلا توی کارهای آشپزی که بهش میسپارم خوبه و کامل و سریع تحویل میده. غر با کلام و بی کلام هم نمیزنه. ولی اگر قرار باشه صفر تا صد کار رو انجام بده مدام از من میپرسه. بعد که میگم خب از من نپرس. اینجوری مجبور میشم بیام کار کنم. میگه اگر تهش غر نزنی اشکال نداره میدونی دانشجو جان من روی مزه غذا خیلی حساسم. واسه همینه که شاید مهرداد هم وسواس به خرج میده
اره اره. جاتون سبز. خوشمزه هم شد و میاریمش توی لیست غذاها. سرعت پخت هم بالاتر رفت.
فکر کنم محدوده فلکه راهنمایی بود. اسمش آشناتره برام.
اره واقعا همه چیز رو به تغییر از نوع بالارونده س متاسفانه. اما این قارچ خیلییی یهو عجیب شد. تا کیلویی 40-50 توی میدون دیده بودم اما الان همونها کیفیت ندارند. امروز اینی که مهرداد از سوپرمارکت گرفته بود... 200 گرم 17 هزار تومن!!! خیلی گرونه خب. رفت جزء خریدهای هر از گاهی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد