مامان بد

امروز بعد از یک قرن آرایش کردم! اینجوری که رفتم ابروهام رو شونه بزنم، گفتم بذار یک سایه ابرو بزنم تو ابروها، بعد گفتم یک رژ هم بزن! تو چطور زنی هستی آخه! رژ زدن آخه مناسبت میخواد مگه؟! رژ هم زدم. دیدم یک چیزی کمه. خط لب هم کشیدم! بعد فکر کردم که فندق که نمیگذاره من درست به کارام برسم بگذار یک ذره سایه بزنم با قلم مو... با قلم مو هم سایه مورد علاقه م رو زدم. بعد گفتم بیا یک بار با قلمو مو خط چشم بکش مثل این ویدئوهای آرایشی! اونم زدم دیدم چه با حال شد.خب چشمی که سایه زدی و خط چشم داره، ریمل نمیخواست؟! مژه ها رو فر کردم و یک ریمل مشتی هم زدم! من اگر گاهی ریمل هم بزنم اینجوریه که برس ریمل رو میگیرم یک فرسخ دورتر از مژه هام و میگم دیدین؟ اونام میگن آره! و ریمل زدن تموم میشه.  خلاصه که شرط میبندم اگر قرار بود مجلسی جایی برم عمرا این مژه اینجوری میشد! به قول دوستم مژه ها همچین خورشیدی شده بود که نگو و نپرس!!! بعد فکر کردم که خب من این همه کار کردم بدون اینکه یک کرمی چیزی به این صورت زده باشم! راستش دوست ندارم یک کرم سنگین روی پوستم باشه در مواقع اینجوری و لذا فقط تند تند در حالی که مهرداد زنگ در رو زده بود، یک ذره پنکک زدم! 

همچنان جلوی آینه بودم که مهرداد اومد توی اتاق و گفت به به واسه کی آرایش میکنی؟ گفتم کی بهتر از شما! 

 ادامه دادم و فکر کردم که خوبه یک ذره کانتورینگ هم به اصطلاح انجام بدم. خیلی ناشیانه و در حد کم یک ذره از این کارها هم انجام دادم! اونم رو صورتی که فقط یک ذره پنکک داشت بعد گفتم غزل جون رژ گونه چی؟ سریع اونم زدم و فکر کردم اگر موهای صورتم هم اصلاح شده بود یا حداقل دکلره بود احتمالا چیز بهتری از آب درمیومد. (البته کلا زیاد معلوم نیست اما نباشه میشم دو تا آدم دیگه)

هیچی دیگه لباسی هم عوض کردم که خودم به آرایشم بیام! موهای نشسته م هم عروسکی شونه ...نه ببخشید گوجه ای کردم و رفتم پیش آقایون خونه! مهرداد خان که از سر ساختمون و بانک و ... برگشته بودند و مشغول جواب دادن به انبوه پیامهای رسیده بودند!مسخره بازی هم درآوردم که من این همه آرایش کردم تحویل نمیگیرین ها! مهرداد خندید.  فندق گفت مامان این لباست قشنگه. این خوبه. همین باشه!

من دو هفته س مامان بدی بودم! کارهایی کردم و برخوردهایی داشتم که هیچوقت انجامشون نمیدادم! خسته م. شرمنده م. هورمونهام هم قاطی هستا اما مال اون نیست همه ش. کارهام مونده...من نمیخوام مامان بدی باشم!

نمیدونم چرا الان اینجا اینو گفتم. خیلی بی ربط...

در همین لحظه که تایپ میکنم دارم قرآن گوش میدم...مصطفی اسماعیل... آرامش بخش ترین موسیقی برای من که رو دستش سراغ ندارم...

مهرداد سالاد درست میکنه و باید بریم واسه نهار! برنج درست کردم اما خورشت رو از فریزر درآوردم! 

بارها و بارها از صبح از فندق خواستم که آروم تر صحبت کنه. مدام دنبال چیزهایی که خواسته گشتم و شب ها هم یک چالش جدیده! خوابیدنش توی اتاقش...

خیلی کم آوردم. خسته م...

کسی مریم / حاقه مصطفی اسماعیل رو شنیده؟ 


نظرات 8 + ارسال نظر
پیشاگ یکشنبه 9 آبان 1400 ساعت 13:33

برای منی که بیرون گود وایسادم ومادر نیستم نظر دادن راحته
ولی ولی ولی مادر بدی نیستی مطمعن باش فقط یه انسانی که گاهی تحملت کم میشه بالاخره
بچه ها پر ازانرژین وباید تخلیه شه هر وقت کاری کرد که ناراحت شدی به این فک کن فندق مهمون خونه توعه نهایت تا 30 سالگیش و این توییکه دعوتش کردی به مهمونی
ما هیچ وقت به مهمونی که خودمونم دعوتش کردم اخم نمیکنیم
سالها قبل خیلی فک میکردم به نحوه برخوردم با بچم .نمیدونم اگربچه داشتم چقدشومیتونستم عملی کنم

ممنون عزیزم که روحیه میدی. البته که شبیه همین که شما گفتی عمل میکنم و واقعا سعی میکنم برخوردم مناسب باشه. مدام به خودم تذکر میدم که این طفلک سنش کمه، در حال کشفه، دوست داره حرف بزنه، همبازی نداره و... خدایی مادر آرومی هم هستم و البته فندق هم واقعا پسر آرومیه. اما یهو یک وقتایی اوضاع از دستم در میره. دقت کردم بیشترین دلیلش هم وضعیت فکری و روحی خود آدمه نه شدت عمل بچه طفل معصوم.
حالا به قول خودت ان شاالله مامان میشی این تیکه رو بیشتر درک میکنی.

نگار جمعه 7 آبان 1400 ساعت 19:33

غزل جون
فندق دقیقا چند سالشه؟

سلام عزیزم...
دی ماه چهار سالش میشه. الان سه سال و ده ماه

صبا جمعه 7 آبان 1400 ساعت 02:49 http://gharetanhaei.blog.ir/

عزیزم من دلم گرفت گفتی من مامان بدی هستم :(

یعنی ببین چقدر تحت فشار بودی که یهو وسط ارایش تغریف کردن نتونستی تحمل کنی که چه فشاری روت بوده!

واقعیت این هست که بچه ها هم باید یه روزهایی مامان بد داشته باشند تا زندگی براشون واقعی بشه. مامان که ربات نیست که همیشه خوب باشه. آدم هست. آدمیزاد هم ترکیبی از حال خوب و بد هست. بچه هم باید اینا رو ببینه که وقتی خودش بزرگ شد و حالش خوب نبود یادش بیاد مامانش هم یه روزهایی حالش خوب نبوده ولی دوباره خوب شده و این اصلا چیز عجیبی نیست! و یه چرخه طبیعی هست.

امیدوارم که زودتر کارات خوب پیش بره

واقعا دلم پر بود و هنوزم یکم هست. مدام مواظب بودم که خدای نکرده با بچه بد حرف نزنم، کلمات نا به جا استفاده نکنم، دست روش بلند نکنم...
صبا بچه ها گاهی خیلیییی آدم رو حرص میدن، منظوری ندارن اما واقعا به نظر میاد تعمدیه،گرچه مطمئنا این نیست. فقط نمیدونن یا نمیفهمن. من واقعا همیشه تلاش کردم اون روم بالا نیاد، اما چند روزه حالم خوب نیست. یهو عکس العمل شدید نشون میدم. همون لحظه هم دلم میخواد بمیرم از پشیمونی
ممنون از محبتت...دعا کن بهتر بشم. نمی‌خوام هر چی درست کردم توی این چند سال رو خراب کنم. فندق پسر مهربون و آرومیه. حیفه خراب بشه اخلاقش و رابطه مون.

محبوبه جمعه 7 آبان 1400 ساعت 02:06

برای فندق و اقا مهرداد هیییییییچ کی به مهربونی تو نیست، مامانا هم گاهی خسته ان، نیکی خوشش میاد من ارایش کنم ، قبل کرونا و بی ماسکی همیشه رژی بر لب داشتم، الان جز مهمونی خبری نیست

ممنون عزیزم...توی این چند سال خیلی تلاش کردم که یک ریتم مشخص رو دنبال کنم. میترسم خرابش کنم...این چند روز واسه بعضی چیزها بیش از حد عکس العمل نشون دادم.
ای جانم.خدا حفظ کنه نیکی خانم گل رو. دختر داشتن یک عالم دیگه داره فکر میکنم.

شارمین جمعه 7 آبان 1400 ساعت 00:39 http://behappy.blog.ir

این که آرایش رو تا کی نگه دارم بستگی به این داره که کی بخوام وضو بگیرم و نماز بخونم!

آره آره دقیقا.یادم نبود

رسیدن پنج‌شنبه 6 آبان 1400 ساعت 22:43

به بهههههههه
مامان خوب و همسر خوب

مرسی عزیزم.
سوسکی رد کردین همه قضیه مامان بد شدنم رو
مرسی که هستی

شارمین پنج‌شنبه 6 آبان 1400 ساعت 21:53 http://behappy.blog.ir

وای وای غزل... منم دقیقا مث تو آرایش می‌کنم.... یعنی از یه رژ یا خط لب شروع می‌شه یهو یه عروس با میکاپ کامل تحویل مامان و بابام می‌دم! مامانم می‌خنده می‌گه حالا چه خبره؟ می‌گم هیچی می‌خواسم رژ بزنم!
تازه الان ارایش غلیظ نمی‌کنم‌. قبلا عاشق آرایش غلیظ بودم اصلا هم بهم نمی‌اومد. یهو هوس می‌کردم ارایش کنم. یه جوری می‌شد که مامانم و خواهرم می‌گفتن برو جلو چشم ما نباش!
۴ سال پیش هم که مجوز دفاع گرفتم، اومدم خونه یه رژ جیییییغ زدم کلی رقصیدم

خیلییی با حال بود. بعد این آرایش رو چه مدت نگه میداری؟
بازم خوش به حالت.من خیلی کسی بهم توجه نمیکنه
آره آره.دفاعت یادمه که گفتی برام...کامنت گذاشتی گمونم یا تو پست خوندم

من پنج‌شنبه 6 آبان 1400 ساعت 14:57 http://me2020.blogsky.com

خیلی هم عالی،ان شالله همیشه حال دلتون خوب باشه

ممنون عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد