گیج

امشب کشف کردم  صندلی که برای همراه بیمار هست، تبدیل میشه به تخت!!! واسه همین داماد اون آقای مسن نصف شبی یهو بی سر و صدا تونسته بود تخت پیدا کنه!

البته حتی کشف هم نکردم. مامانم گفتن

اول یکم مقاومت کردم در برابر باز کردنش اما الان باز کردم و راحته واقعا. دیشب پاهام بدجوری درد گرفته بودند!

کلا بعضی وقتا خیلی آدم گیجی هستم! خاطره آخرین گیجیم رو بگم فضای بیمارستان رو کمرنگ کنه.

همین پنجشنبه رفتیم خرازی..‌.من و فندق بودیم اول...فقط یک دکمه میخواستیم واسه شلوار مهرداد. دو تا درب  ابتدا و انتهای مغازه رو کامل باز گذاشته بودند که هوا جریان داشته باشه . واسه همین در شیشه ای روی جعبه دکمه ها رو در آخرین قفسه مغازه پوشونده بود. 

من یک نایلون دستم بود که شلوار مهرداد داخلش بود. دکمه رو به فروشنده نشون دادم و فروشنده آخرین قفسه رو نشون داد. فندق اول با من اومد و از پشت شیشه در ، دکمه ها رو نگاه کرد، رفت تو مغازه دوری بزنه‌. چند لحظه بعد من یهو  میخواستم در شیشه ای رو ببندم که دیدم فندق با سر رفت توی شیشه ی در!!! طفلک نفهمید جای در عوض شده!!! البته گمونم در آخرین لحظات متوجه شد و شدت برخوردش زیاد نبود!!!

صاحب مغازه ، پسر نوجوونی رو فرستاده بود طرف من واسه کمک. در یکی از جعبه ها رو باز کرد، پنج شش تا نایلون پر از دکمه توش بود. گفت هر کدوم رو خواستین بگید بدم خدمتتون. نمی‌دونم چرا یهو خودم یکی از بسته ها رو برداشتم و گذاشتم روی میز!!! دست بردم دومی رو بردارم که یهو یک عالم دکمه ولو شد روی زمین!!! و من و پسر نوجوونه افتادیم به دکمه جمع کردن!!! 

حالا کلا چند تا دکمه میخواستم؟ یکی!!! فروشنده پول نگرفت!!!

از مغازه اومدیم بیرون و چند لحظه بعد دیدم پسر نوجوونه داره دنبالمون میدوه و میگه خانوممممم خانوممممم و اون نایلون که شلوار مهرداد توش بود رو توی هوا تکون میده!!!!



نظرات 2 + ارسال نظر
مامان فرشته ها دوشنبه 17 آبان 1400 ساعت 21:06

همه مون از این خاطرات خرابکارانه داریم

نیوشا یکشنبه 16 آبان 1400 ساعت 02:50

همش یدونه

من اصلا یه کارایی میکنم بیرون هستم بعد میام خونه به سوتی های خودم میخندم...بعد میگم وای من چه خنگی هستم

انشالله حال مامانتون زودتر خوب بشن.

ای خدا
ممنون ممنون، به امید خدا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد