خودشیفته

عاشق ابروهامم...

بدون شرح

بوی فرند سابق پیام داده سلام خانم دکتر...داشتم از شهرتون رد میشدم یاد شما و الطاف شما افتادم و گفتم سلام و عرض ادبی کنم...

لوکیشن هم واسم فرستاده بود!


فالوده ای برای خوش آمد گویی

امشب در خونه رو زدن. فکر میکنید کی بود؟

مبین بود با یک ظرف کوچیک فالوده! گفت اینو واسه فندق آوردم

فکر کنم توی جمع خودشون پذیرفتنش!

 میتونم اعلام کنم که از حالا هر وقت صدای بچه ها بیاد یک نفری بدو بدو میاد میگه اجازه هست منم برم؟ و البته احتمال داره زیاد از جواب منفی هم خوشش نیاد! 

اسکوتر هم رفت پایین توی حیاط و البته قبلش براش توضیح دادیم که این اگر بره توی حیاط دیگه امکان استفاده ش توی خونه نیست.

گمونم از این به بعد داستانها داریم. امروز تفنگش رو هم گفتن بیاره و برد. بعد یکوقت دیدم اومده در خونه.میگم میخوای بیای داخل؟ میگه آره ولی تفنگم افتاده یک جایی! صورتش هم جوری بود که هر لحظه میخواست اشکاش بریزه ولی بغض قورت میداد. گفتم کجا افتاده؟ گفت طبقه پایین!!!

صدای مبین رو از طبقه پایین شنیدم. فهمیدم مبین با تفنگ رفته مثلا تا در خونه شون. گفتم آهان !!! تفنگت پیش مبینه؟ گفت آره! گفتم اشکال نداره مامان.میاره. 

همون لحظه مبین تند از پله ها اومد بالا و فندق رو صدا زد و دوباره رفتن توی حیاط بازی کنند. انگار نه انگار!!!

عصر هم تفنگ و یک موتورسیکلت کوچولو داره اونا رو برده بود بیرون، میخواست بیاد اونها رو هم از دست ملت کشید بیرون و  آورد خونه من می‌شنیدم صداشون رو و دخالتی نکردم. ظاهراً بلده از وسایلش محافظت کنه!!!

آقای ناظم

ساختمون در محاصره پسرهاست...فقط یک دختر نوجوون داریم.

نیکان، ماهان، مبین، پژمان و فندق. 

فندق از همه کوچیکتره.

 ماهان کمی از فندق بزرگتره.

ماهان و نیکان داداش هستند.

مبین پسر عموی نیکان و ماهانه.

پژمان از همه بزرگتره و فکر میکنم کلاس دوم یا سوم دبستان باشه و داداش اون دختر نوجوون هست.

اینها کمی صبح و بیشتر طرف عصر میان و توی حیاط بازی میکنند. بازی هاشون بیشتر دوچرخه و اسکوتر هست. خیلی هم پر سر و صدا هستند. مثل تقریبا تمام بچه های دیگه! 

فندق یک چهار پایه داره که به محض شنیدن صدای اینها برمیداره و بلند میگه بچه ها اومدن. مامان منو بگذار بالا! (پشت پنجره آشپزخونه)...

مدتهاست که این طفل معصوم اینها رو از پشت پنجره میبینه. اوایل کوچیک بود و اینها هم خیلی ماشاالله بچه های پر جنب و جوشی هستند. واقعا میترسیدم ناخواسته به بچه آسیب برسه و اینکه خودم شرایطش رو نداشتم که ببرمش پایین و مدتها بایستم و مواظبش باشم. الان هم کم کم دو سال میشه که کرونا هست و واقعا ریسک نکردم... البته هیچوقت حتی یکبار هم فندق نگفته که میخواد بره و با اونها بازی کنه. 

مدتی میشه که از همون پشت پنجره بیشتر با هم ارتباط میگیرن! به محض اینکه فندق میاد میگن فندق اومد. پسر ما آداب اجتماعیش در سطح خوبیه و قشنگ سلام میکنه و میگه فلانی چطوری؟ خوبی؟ مامان بابات خوبن؟ چه خبرا؟

بماند که گاهی حرفهای همو میفهمند و گاهی هم نمیفهمند.

بخش طنز ماجرا اینه که پسر ما انگار ناظم مدرسه است! صداش میاد که میگه:

- نیکان! دوچرخه ت رو اونجا پارک نکن. اونجا جای ماشین بابای منه. از دانشگاه برگرده کجا بایسته؟!

- مبین! چرا دمپاییت رو بیرون آوردی؟ پات کثیف میشه!

- ماهان! چرا تند میدوی؟

پریشب مبین به فندق گفت: بیا پایین با هم بازی کنیم. شنیدم که فندق بهش گفت: باشه! بگذار برم اجازه بگیرم!!!(به حق چیزهای یاد نگرفته و تجربه نکرده!)

بعد صدا زد بابا! مبین گفت بیا پایین با هم بازی کنیم. برم؟ مهرداد هم گفت برو از مامان غزل سوال کن اگر اجازه داد برو. 

و من که دیگه غش کرده بودم مگه میشد اجازه ندم...راستش دیگه دلم واسش میسوخت. طفلک زندانی که نیست... حالا البته بازم اگر مثلا اوضاع خراب بشه نمیگذارم بره. چون به هر حال توی خونه بازی میکنه، بیرون هم تفریحاتی داره و واقعا محافظت از جسمش هم مهمه. این بیماری شوخی نیست. متاسفانه همه شانس نمیارن که عبور کنند ...

علی الحساب تا الان دو بار رفته باهاشون بازی کرده و البته مهرداد رو هم با خودش برده... مبین اسکوترش رو داده به فندق که بازی کنه. فندق خودش اسکوتر و دوچرخه داره اما هنوز توی حیاط نبرده و گاهی تو خونه بازی میکنه.دو چرخه ش هم واسش کمی بزرگه و هنوز نمیتونه کامل رکاب بزنه. اما با دوچرخه اون بچه ها که انگار کوچیکتر هست میتونه رکاب بزنه. 

امروز هم رفته بود بالکن. ماهان بهش گفت بیا بازی کنیم. خودش گفت:  الان گرمه. عصر که هوا خوب بود میام. بابام هم دانشگاهه. تو هم برو خونه!

هالووین خود را چگونه گذراندید؟

یکی از فامیلا هالووین گرفته و عکس گذاشته از کلی غذا و خوراکی که روشون حشرات پلاستیکی و یا اجزای بدن تکه شده و... گذاشتن.

واقعا چندش آور بود و به نظر من حتی یک ذره هم با حال یا بامزه نبود. خودشون و بقیه مهمونها هم با انواع و اقسام وسایل و لباسها و آرایش ها گریم کرده بودند و مثلا وحشتناک شده بودند! 

حالا کرونا که به کنار. به هر حال اینها با هم خواهر و برادرند و از اول کرونا هم هیچ برنامه ای رو ترک نکردند و یکبار هم همگی با هم کرونا گرفتند و الحمدلله سخت گذشت اما ختم به خیر شد...اون که هیچی!

هالووین گرفتن که چند سالی هست خیلی پررنگ شده رو هم بی خیال میشیم. گرچه من درک نمیکنم که چرا باید چیزی که ربطی به ما نداره رو گرامی داشت و برگزار کرد...حالا شاید یک عده جشن کم دارند و فکر میکنند بامزه س...بی خیال!

من فقط نمی‌فهمم تزیین غذا، نعمت خدا با اون شمایل یعنی چی؟! حالا چون پلاستیکی هست و واقعی نیست اشکال نداره؟ بچه های اینها در سن فندق یا کمی بزرگتر هستند... دیدن خانواده شون با اون شمایل خونی، استفاده از ابزارهایی مثل تبر، چاقو، دستکش هایی با طرح غیر واقعی برای دست و ناخن، اندامهای بریده و خون آلود که بسیار هم شبیه به اندام واقعی بودند...دیدن خانواده و امن ترین آدمهای زندگی با این شمایل چه حسی برای بچه داره؟!!! 

پخش آهنگ و موسیقی فیلم ها و سریالهایی با ژانر وحشت در فضایی که بچه هست یعنی چی؟

حالا اینها افراد خوب، مودب، مهربان و صمیمی هم هستند. من به بخشهای دیگه شخصیتشون توهین یا بی احترامی نمیکنم. اما واقعا نمیفهمم این کارها چیه؟!!!

خودم حس میکنم بخشی از اون به علت پول زیاد هست. این المان ها، تم ها، وسایل و ابزاری که من میبینم گران هستند. این مراسم و جشن ها به هالووین هم ختم نمیشه، کریسمس و ...هم هست که باز حالا اون حداقل وحشتناک نیست. پول زیادی الحمدلله دارند و نمیدونن چطور خرجش کنند. الهی که ثروتشون مضاعف بشه و البته درک استفاده ازش.

مورد بعد حس میکنم شاید کار بهتری پیدا نکردند، بی کار هستند. البته میگم شاید اینو بگم یکی فکر کنه من خودبرتر پنداری دارم. نه بخدا. فقط حس میکنم کلی کار دیگه میشه انجام داد برای سرگرمی و شادی.

چی بگم...خلاصه که خیلی متاثر شدم از دیدن عکسها و فیلمها. کار خاصی که ازم برنمیومد. فقط لایک نکردم...