هذیان

چیزهایی که این چند وقت مدام باهاشون درگیرم یا به خودم گوشزد میکنم یا بهشون فکر میکنم و...

- واسه یک دقیقه بعد خودم نمیتونم برنامه‌ریزی کنم.

- مثل آدمهایی هستم که لحظه شماری میکنن به یک مقصد و یا مرحله بعد برسند و از این مسیر هیچ لذتی نمیبرن.

- مدام به خودم میگم تو بدجنس نیستی.

- مدام باید به خودم بگم طبیعیه که خسته ای... از ماهها پیش درگیر موارد مختلف شدی و الان هم در شرایط خاصی قرار گرفتی.

- اگر بتونم راهی پیدا کنم که فقط کار کنم بدون اینکه زیاد با بقیه تعامل داشته باشم، حالم بهتر میشه...اما فعلا امکانش نیست .

- این موارد و اتفاقات تقصیر هیچکس نیست.

- از مهرداد کاری برنمیاد. اونم خودش خیلیییی درگیر شده.

- این مسائل واسه همه هست. 

- کاش دیگه حداقل یکوقت بعدها کسی فکر نکنه باید انرژی و توان بیشتری میگذاشتیم که اگر همچین چیزی رو متوجه بشم قلبم می‌شکنه.

-خیره که نتونستیم فعلا برای بچه دوم اقدام کنیم... گرچه نگرانم.

- کاش جسارت و پول بیشتری داشتم که با مدرکم کسب و کار خودم رو راه بندازم.

- خیلیییی خوبه که همسرت تنها و بهترین رفیقت باشه. اما گاهی مثل الان که موضوع خانواده ش میشه، اوضاع سخت میشه... گرچه من همیشه در صحبت در رابطه با خانواده هامون تلاش میکنم منصف باشم اما خب بالاخره نمیشه خیلی تند رفت. البته که ازش ممنونم ...همیشه طرف منه و درک می‌کنه.

- تا قبل از جراحی مامان، واسه فندق وقت میگذاشتم...الان هیچ جوره توان ندارم.

- حس میکنم آدم دو رویی هستم... لبخند میزنم اما از درون داغونم و خسته. به نظرم دو رو نیستم. توانم رو بالاتر تصور میکردم...

- این روزها میگذره و من بابت کلیت شرایط شاکی نیستم... واقعا معتقدم بدتر از اینها هم باید انجام بدم. این که موقتی و یهویی بود فقط. اما مشکلم اینه که واقعا فکر نمی‌کردم توان گفتگو و بودن با بقیه از یک جایی به بعد، برام خیلیییی کم بشه.

- وقتی مهرداد خونه نیست حس میکنم بی پناهم... از چند روز دیگه یک سری کلاس حضوری داره، نگرانم.

- دوستم خواسته فردا یک کاری براش انجام بدم. کارش واجبه وگرنه شرایطم رو می‌دونه. قبول کردم و مهمه و انجام میدم با عشق. اما از همین چند ساعت پیش یکم مامان به هم ریخته... میخواستم فردا با مهرداد برم و برگردم که زودتر کار تموم بشه اما الان دیگه شرایط فرق داره... نمی‌دونم چه کنم! 

- حتی هندزفری هم از گوشم درآوردم چند دقیقه پیش.که حواسم به شرایط باشه.

- از خواب شبم میزنم سریال کره ای میبینم...کیف میکنم. حس میکنم زنده م.

نظرات 1 + ارسال نظر
ماهش پنج‌شنبه 5 مرداد 1402 ساعت 10:18 http://badeyedel.blogsky.com

چقدر شبیه همیم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد