خرید وسایل خونه (اتاق خواب)1

واسه اینکه همه چیزهایی که میخوام بگم رو یادم نره خونه رو تقسیم بندی میکنم!!!خخخ

خب هر کسی واسه چیدمان و خرید وسایل خونه سلیقه ای داره که از نظر بقیه میتونه خوب یا بد یا معمولی باشه. امکانات و شرایط هم مهمه. گاهی سلیقه ش هست ولی مثلا خونه ظرفیت اجرای اونو نداره یا امکانات مالی وجود نداره. حالا الحمدلله این خونه برای ما خوب بود و کمدهایی که ساختن هم کلی فضا بهمون داد.از نظر مالی هم توی پست جدا میگم که چطوری هزینه کردیم.

زمینه کلی چیدمان من (حالا با هر ظرفیتی که در اختیار داشته باشم) خلوتی هست. یعنی من دوست دارم هیچی نباشه. هیچ وسیله اضافی نداشته باشم و شده 1 سانتی متر فضا بزرگ تر به نظر بیاد.

واسه اتاق خواب تخت به همراه دراور و پاتختی هاش از قبل داشتیم. تختمون ساده س. اما زشت نیست. سال 92 تهران خریدیمش. تخت خریدنمون هم ماجرایی داشت. اول چون خوابگاه متاهلی کوچیک بود (البته واسه تهران بزرگ بودا. 50 متری بود).گفتیم تخت نمیخوایم. بعد دیدیم تخت حس خوبی میده و ما که به هر حال آینه و کمد و ...باید تهیه کنیم .پس یکهو تخت میخریم و ازکشوهای میز و پاتختی و اینه ش هم استفاده میکنیم. ما(من و جوجه) اون زمان خیلییییییییییییی بی پول بدیم. من دوست نداشتم به خانواده م فشار بیارم. من خانواده پولداری ندارم. اما خدا میدونه که اونها راضی نیستن که من از خودم خرج بکنم و همیشه میخوان هزینه کنن اما من خودم دلم نمیاد. 5 تومن وام ازدواج گرفته بودم. 1 تومنش که همون اول دادم واسه وامهای دانشگاه و تسویه. یک مقدارش واسه سفر عمره مون و بقیه ش موجود بود. جوجه هم اون زمان کار نمیکرد(تازه ترم دو دکترا بود و کار نداشت) و دستش تو جیب خودش نبود و گرنه جوجه از اینها نیست که بگه اینو شما باید بخرین یا ما بخریم و ...

چون اونجا خوابگاه بود و ما موقت ساکن بودیم کلا روال این بود که یک سری چیزها دست دوم بخریم. همه بچه ها همین کار رو میکردن. ما رفتیم امام حسین (سمساری و ... داره ).رفتیم واسه کمد. بعد اونجا دیدیم که تخت هم هست . هم نو بود هم دست دوم. حالا ما دو تا جوون جغل، اونجا هم تعدادی گرگگگگگگگ. نه تجربه ای ،نه قیمت دستمون بود. اصن یک وضعی. بعد یکهو جوگیر شدیم یک تخت و کمدی که واسه یک خونه شونصد متری خوب بود رو خریدیم 500 تومن و بار زدیم و اومدیم!!!!!تازه چونه هم زده بودیم و احساس پیروزی میکردیمیعنی اینجوری بودیماااا.خخخخ

خب ما شادان اومدیم خونه و کلا هم که همیشه من کارگر جوجه بودم. کلی با بدبختی اینو جا به جا کردیم و ذوق چیدنش که دیدیم این یک جورایی بزرگه. اما دو تا مورد دیگه بود که دلمونو زد و از خریدش پشیمون شدیم. ما اینها رو که از اون سلفوناش باز کردیم چوبهای چارچوب تخت معلوم بود که کهنه س. حس خوبی نداشت و اینکه مامانم داشتم واسش میگفتم که واسه خرید کمد رفتیم امام حسین و ...یهو گفت مامان تخت و اینجور چیزها رو حتما نو بگیر. به فکر پولش نباشی ها. اینها وسایل شخصیه. خیلی مهمه. تا مامان اینو گفت من اصلا نگفتم که ما همین امشب یک تختی خریدیم . گفتم منو میزنه و بعد هم کلی خودم و جوجه پیش خودمون جا خوردیم که چطور ما دو تا حواسمون به این چیزها نبوده.

حالا من و جوجه غصه داااااااااااااااااررر که چیکار کنیم. در یک حر کت انتحاری تصمیم گرفتیم جوجه فرداش بره پیش طرف و بگیم جا نشده تو خونه مون و ما درست اندازه نگرفتیم و اینا و شده خسارت بدیم اینو برگردونیم.طرف هم از اونها بود که دقیقا دو تا اسکل گیر آورده بودا.جوجه که حاضر نشد تنها بره و خلاصه با هم رفتیم و بالاخره بماند که با چه بدبختی ولی راضی شد 50 تومن بگیره و تخت رو پس بگیره. یعنی طرف زیر 24 ساعت 50 تومن فقط همینجوری الکی سود کرد.اما ما راضی بودیم. تازه 3 روز هم روزه نذر کردیم. یعنی اینقدر غمگین بودیم از این خریدمون.

حالا قبل از اینکه ما این تخت و کمد رو بخریم ما با یک آقای خیلییییی مهربون و جا افتاده دوست شده بودیم که تخت و کمدش کلی ناز بود و میگفت چون آخرین سری هست که از قبل دارم میداد 650. خدایی همون سال 92 هم تخت و کمد این قیمتها نبودااااااا. این ارزون میداد. من نمیدونم چرا ما احمقانه جوگیر شدیم و محض 150 تومن اون تخت مسخره رو خریدیم. وقتی محموله بیخودمون رو پس فرستادیم رفتیم سراغ همون اقا مهربونه. تخت و کمد نو و فعلیمون رو ازش خریدیم و دو تا کمد دست دوم اما خیلییییی تمیز هم داشت که واسه اون جا کمدی توی خوابگاه کاملا مناسب بود و وقتی فهمید دانشجو هستیم و تازه ازدواج کردیم هم گفت خودم با وانت خودم براتون میارم و بنده خدا تخت هایی که واسه گذاشتن تو چارچوب تخت بود هم از یک جنس عالی بهمون داد که تا الان تکون نخورده. واقعا مشخص بود که مهربونه .اومد خونه مون کمدها رو هم به جوجه کمک کرد اوردیم بالا و کلا دیگه لازم نشد به کس دیگه ای زحمت بدیم.

فقط تا الان خدا و من  و جوجه و اقا مهربونه و شماها میدونین که همچین اتفاقی افتاده. به جوجه گفتم ما اینقدر نفهم و اسکل نیستیم. اما اگر به خانواده ها بگیم اینجوری شده دیگه رومون حساب نمیکنن. همیشه بهمون میگن که یادتونه اون سری... پس اصلا نباید بگیم قضیه رو. نیازی نیست.

خلاصه ما همون تخت و کمد و اینه اینا رو داریم و کلی هم نازه و ساده.قرار بود بگم چیا خریدیم که تبدیل شد به خاطره گویی.

رو تختی نداشتیم. از این مدل عروسی و اینها که تور و ساتن اینهاست که هم کاربردی نبود هم من دوست نداشتم. گفتیم یک مدل اسپرت بگیریم. خودم از این ساده ها هستش که مدل چهل تکه های قدیمیه، از اینا دوست داشتم. قیمتش هم 100،120 ایناست. اما جوجه دوست نداشت. از اون مدلهای اسپرت که طرف ما سیصد و خورده ای هستش رو با تخفیف یک جنس خوبش رو سیصد خریدیم. رنگش بادمجونی و سفید و مشکی ایناست.مهمون میاد پهن میکنیم .میره جمع میکنیم . چون من لحافش رو دوست ندارم به علت اینکه گرمایی هستم و اینکه اینو صرفا خریدیم که یک جلوه ای به اتاق خوابمون بده که البته لذت میبریم از این جلوه و خداییش چیز خاصی نیست که بگم واسه مردم خریدیم.خواستیم اتاق خوابه قشنگ باشه. الان خیلی سرمون شلوغه ولی انشالا بعدا واسه خودمون هم پهنش میکنیم نه فقط واسه وقتی مهمون داریم.دیگه واسه اتاق خواب هیچی لازم نبود.

این بود انشای من.

قسمت بعدی:پذیرایی


خرید منزل

توی کل عمرم اندازه این مدت (اواخر بارداری) خیابون و بازار نرفته بودم!!! خب ما پارسال شهریور که از تهران اسباب کشی کردیم همه وسایل رو گذاشتیم یکی از آپارتمانهای بابای جوجه توی شهر محل کار جوجه. پهن نکردیم. چون معنی نداشت. من که یک شهر دیگه دانشجو بودم و جوجه هم هر هفته کلاسش که تموم میشد میومد پیش من. پس عملا خونه گرفتن و خونه چیدن بی معنی بود. دیگه اینکه خب ما تهران خوابگاه متاهلی داشتیم و اونجا بزرگ نبود و ما همه چیز رو در حد کم و ضرورت اونجا داشتیم.

یک سری وسایل بود که خونه مامانم مونده بود و اصلا نبرده بودم . بیشتر وسایل آشپزخونه و ظرف اینا. اونها رو که آوردیم اینجا. خب یک سری چیزها هم نداشتم و باید میخریدیم. این مدت کلی به اطلاعات اقتصادی و تحلیلهای اجتماعیم اضافه شد.

توی پستهای خرید منزل اطلاعاتم رو مجانیییییییی!!!!به اشتراک میگذارم!

علاوه بر وسایل آشپزخونه یک سری چیزها هم باید واسه خودمون میخریدیم یا میدادیم میساختن. مثلا کتابخونه،میز تلویزیون ...

از چیزهای ریز هم که دیگه نگم که هر روز میدیدم مثلا فلان چیز هم لازمه و هی لیست میکردیم. خرید پرده و دوخت و نصب هم اضافه کنید.


دوستان همراهم

دوستان مهربونم...همراهان خوبم.

پیامهای پر از مهر شما رو دیدم که حالم رو پرسیده بودین و از اینکه نیستم ابراز نگرانی کرده بودین. ممنونم

چون واقعا فرصتم کمه دونه دونه جواب نمیدم و همینجا از اینکه نمیشد بیام و بنویسم عذر میخوام و امیدوارم همچنان کنار هم شاهد لحظه های خوب زندگی همدیگه باشیم.

با تقدیم احترام...غزل

قحطی زدگان هاپ هاپی

اولین برداشتهای من به عنوان یک مادر:

همون چند روز اول به این نتیجه رسیدم که اینها موجوداتی هستن که از "قحطی" اومدن. جوری که سومالیایی های بنده خدا باید بیان جلو اینها لنگ بندازن.

ایشون در حجم وسیعی حدود 360 درجه ، هموارهههههههههههههه دهانش بازه و اون اوایل همش میگفت هاپ هاپ . اهن اهن هاپ هاپ هاپ. جوری که ما اسمش رو گذاشته بویم پسر هاپ هاپی. یک ولع وصف ناپذیری برای خوردن داشت و خب ما هم کم تجربه و طفلک اینم گرسنه...

دیگه اینکه هر روز که میگذره بیشتر حس میکنم که همه وجود یک بچه با همه دردسرهاش چقدر میتونه عزیز باشه. یعنی از خستگی رو به موتم ولی یک لبخندش(که تازه هنوز بی هدفه) باعث میشه تازه بشم و انگیزه بگیرم.

و ایکه اون قضیه سوسکه هستش که بچه ش از دیوار بالا میرفت کاملا صحت داره! شبانه روز قربون صدقه ش میریم. یعنی فقط بیست بار در روز میگم مامان الهی قربون اون موهای زشت روی گوشت برم!!!!!


پ.ن: دعا کنید موهای روی گوشش بریزه. عین بچه گوریل میمونه!خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

                                                                              

به هیچ وجه گول این دهان قفل شده رو نخورید. خود خودشههههههههههه. پسر هاپ هاپی

مانور

یک روزی اون هفته های آخر، جوجه بهم گفت بیا مانور زایمان برگزار کنیم.

من: مانور زایمان؟؟؟

جوجه: آره. اگر تو یکهو حالت بد بشه و بخوایم بریم بیمارستان من اصلا نمیدونم چی کجاست و چی باید برداریم و ...


چند روز بعدش به دوستم گفتم جوجه گفته بیا مانور زایمان!

دوستم کلییی خندیده و میگه:  خیلی خوبه تو جیغ بزن. جوجه بدوه. خیلی هم طبیعیه!



پ.ن.

حالا بیست بار ساک وسایل خودم و بچه رو بهش نشون دادم و کلی هم براش توضیح دادم که ببین حالا اینقدر هم قضیه یکهویی نیست که تو فکر میکنی و البته که خودم حواسم بود که مدارک رو جدا کنم و همه چیز رو در محلهای مشخص دسته بندی کنم و بگذارم اما بابای نو استرس داشت!

یک چیزی که واقعا خوب بوداین بود که در مورد قضیه زایمان و خود موضوع بارداری من خودم اونقدرها نگران نبودم و یک آرامش خاصی تو وجودم بود. جوری که باعث نگرانی بقیه میشد!!!!! اما من خودم خیلی آروم بودم. نمیدونم چرا.