خرید لباس و کفش واسه فندق

دیروز رفتیم واسه فندق لباس بخریم! آخرین باری که واسش لباس خریدیم اونم لباس راحتی خونه، توی بهار بود که من رفتم دو تا مغازه ی مشخص و چند تا شلوار و بلوز و شلوارک خریدم و پریدم تو ماشین.

لباس مهمونی و بیرونی که این مدت همش از ذخایر استفاده کرده بود و تعدادی هم هدیه بود و واقعا اصلا یادم نمیاد تو دو سال گذشته لباسی خریده باشیم.  یکی از  فامیلامون که رابطه نزدیکی با هم داریم و پسرش یکسال و خورده ای از فندق بزرگتره بعضی از کفشها و لباسهای پسرش رو داده بود واسه فندق و کلییی هم با اونا عشق کردیم. چون ممکنه واکنشها به این مطلب منفی باشه بگم که ایشون قبلش پرسید و هماهنگ کرد که ما اکی باشیم. با اینکه ما از نظر سطح مالی خیلییییییی پایین تر از اونها هستیم این موضوع برای ایشون کاملا روشن هستش که ما در حد سبک  زندگی خودمون الحمدلله میتونیم واسه بچه مون در حد متعارف لباس و کفش مناسب تهیه کنیم و هیچ مشکلی نداریم. این کار صرفا به منظور استفاده ی بیشتر و صحیح تر از وسایلی انجام شد که خیلی هاش نهایت شش ماه استفاده شدن و بعضی هاش اصلا استفاده نشده بودن و علاوه بر اون سلیقه، وقت و هزینه زیادی برای تهیه شون مصرف شده بود. خلاصه که ما گفتیم خواهر جان نه تنها ناراحت نمیشیم که واقعا دمت گرم. خیلی هم لذت بخش بود دیدن وسایلی که هم قشنگ بودن هم مهمتر از هزینه ش، زحمتی بابت تهیه شون ما نکشیدیم. خدایی وقتی یادم میاد که فندق در یک سنی اصلا واسه خرید همکاری نمیکرد و حق هم داشت این مورد کمک بزرگی به ما بود. مساله بعدی هم اینکه ممکنه بعضی ها بگن از لحاظ بهداشتی قبول ندارند که خب نظرشون محترم هستش. ولی من روی این موضوع حساس نیستم. مشکلی هم بروز نکرد. اگر مثلا حساسیتی موضوعی پیش میومد مسلما این مورد کنسل بود. مورد بعد اینکه با وجود اینکه من بهای چندانی به مارک بودن و ... نمیدم اما خب کیفیت دوخت بعضی لباسهای کودکان واقعا توی بعضی برندها تر و تمیزه و ما مجانی بچه مون چند تا از اینها هم پوشید که به جرات میتونم بگم کاملا نو بود. (نبود هم مهم نبودا).

خلاصه که به برکت هدیه، ذخایر و این تبادل ما مدتها بود کفش و لباسی نخریده بودیم. عملا فندق شلوار رسمی مناسب بیرون نداشت. کفشش هم اکی هست ولی در شرف تنگ شدن هستش. چون مهمونی و مورد مهمی هم نبود مدام عقب مینداختیم اما دیگه گفتیم دم عید میشه و همه چیز هزار برابر و با اینکه امسال هم از نظر ما همه چیز تعطیله اما ملت بعضی ها همچنان عید دارن و مهمونی. جنسها گرونتر میشن و بازارها شلوغ با نهایت تاسف.

دیروز رفتیم خرید واسه فندق. صرفا جاهای مشخصی که میشناسیم و میدونیم کیفیت قابل قبول و قیمتهای مناسب دارند. خب بالاخره دو تا مغازه اینور اونورش هم نگاه کردیم. شلوار جین فسقلی 160 به بالا. بالاخره از یکی از این مغازه ها دو تا شلوار کتون گرفتیم هر کدوم 98. کمی هم تخفیف گرفتیم. حالا جین رو باز بعد میگیریم. البته شاید هم نگیریم. چون چند تا جین مدل تا زیر زانو داره که هنوز اندازه ش هستن و به نظرم دو روز دیگه هم هوا گرمه. همونها خوبه دیگه.

کفش: همه صد و خورده ای... اینها که میگم مغازه های معمولی در یک جایی با قیمتهای پایین اجاره هستند. دیشب یک کفشی که از لحاظ ظاهر و کیفیت مناسب میدونستیم رو گفت 148. همون رو یک جای دیگه 168 زده بود و البته که ما دیگه نرفتیم پاساژها و مراکز خرید بزرگتر. هم بخاطر اینکه میخواستیم زیاد نچرخیم و هم اینکه مسلما اونجاها همین محصولات گرونتر هستن. خلاصه که اون 148 رو تا 115 فعلا کنار اومده! شاید مهرداد امروز خودش بره بخره بیاد. همون مغازه یک سری کفش هم آف زده بود 60. یک جفت خریدیم. کلا قصدمون خرید یک جفت بود. نه مهمونی در کار هست نه بیرون رفتن چندانی و همون یک جفت تا شماره پای جدید کافیه. اما دیگه دیدیم 60 تومنه و واقعا هم ناز بود و کیفیت خوبی داشت گرفتیم. میخوام یک چند تا عکس هم از فندق بگیرم گفتم حالا طفلک همش کفش اسپرت پاش نباشه!

دیگه به مناسبت روز مرد(الکی) تعدادی لباس زیر مردونه هم تهیه شد در عرض 3 دقیقه!!!

وای فندق! میگفتم مامان عزیزم بیا چک کنم ببینم این شلوار اندازه ت هست واست بگیرم؟ میگفت نه نه من لازم ندارم. من خودم شلوار دارم!

ولی انصافا خوب همکاری کرد البته با تلاشهای من . همیشه یک بند در حال حرف زدنم باهاش. شاید افراد دیگه که ببینند تعجب کنند. من مدام از زمین و آسمون میگم و همزمان کاری که میخوام (مثلا در اینجا امتحان کردن لباس) رو انجام میدم. فندق حواسش پرت میشه و دیگه کاری نداره چی به چیه.

آخر وقت که خسته شده بود کفشش رو بیرون آورده بودم شلوار پاش کنم. میگفت مامان نباید کفشمون رو توی مغازه بیرون بیاریم. این کار خوبی نیست. باید توی خونه بیرون بیاریم.

دیگه بگم که همه شلوارک و تی شرت ها 180 .165. باور کنید هیچ چیز خاصی هم نبودن! اینه که واقعا  نمیتونم اینترنتی بخرم. عکساشون رو نشون میداد تن خورش ببینیم واقعا جذاب بودن. از نزدیک دروغ نباشه خدایی پیراهنا و تی شرتا خوشگل بودن اما شلواراشون مثل شلوار راحتی. من ترجیح میدم واقعا خب پیرهن و تی شرت به اون خوشگلی با یک شلوار یا شلوارک شیک تر باشه. 165 واسه اون پیرهن با اون شلوار واقعا بیخوده. هیچی دیگه اونا رو بیخیال شدیم. دیگه کافیه. باز بعدا یکوقت جایی گذارم افتاد چیزی لازم داشت میگیرم. اصل همین کفش و شلوار بود که حل شد. تو خونه هم یک چیزهایی پیراهن و تی شرت داره هنوز. جور میشن با هم.


پ.ن. اگر این قیمتها براتون عادی هست بگذارید پای این که شرایط زندگی و انتخاب آدمها فرق داره. من خودم گرون ترین کفشی که خریدم به عمرم یک کفش مجلسی بود که پارسال 180 گمونم خریدم و همونوقت هم قلبم نیاز به احیا داشت. اون هم چون دیدم نیست اصلا  حالت دیگه ای که من بپسندم. گرونترین کفشی که برای زندگی روزمره م خریدم هم سال 93 از ولیعصر تهران توی آف بهمن، یک نیم بوت چرم خریدم 99 تومن. تمام.

دنیااااااااا کفش دارم اما همه ش قیمتهای متوسط. هیچکدوم برند خاصی نیست. اما قشنگن و پام توی اکثرشون راحته. واسه همه جور مناسبتی هم دارم. کلییییی هم نپوشیده و نو دارم اما قیمتهای پایین. در توانم نیست مثلا یک کتونی فلان طور بخرم. به هر کی میخره و میپوشه هم ایرادی نمیگیرما. مبارکش باشه. راستش مدتیه فهمیدم هرکسی واسه یک چیزی دلش میاد پول بده واسه یک چیزهایی نه. توی ذهن من کفش چیزی نیست که بابتش چند صد هزار تومن یا چند میلیون پول بدیم. البته الان شرایط جدید شده. دیگه از اون کفشها که من میگم نیست. من خودم دیروز حتی یک کفش زنونه قیمت نگرفتم چون لازم نداشتم. عادت دارم هم صرفا به اون کاری میپردازم که واسش اومدم بیرون. اما مسلما همین معمولی ها خیلی گرون شدن. همش میگم حالا اونهایی که قبلا کفشهای چند صد هزار تومنی میپوشیدن عادت دارن به قیمت بالا .تو چی؟ تو نکنه غش کنی؟ خخخ. البته الحمدلله ذخیره بزرگی از کفش داریم من و مهرداد. گمونم حالا حالاها کفش نخوایم. دیگه واسه رخت و لباس هم به همین ترتیب...

اگر گفتین غزل واسه چی دلش میاد پول زیاااااااااد خرج کنه؟

پستچی محل

از نمایشگاه کتاب مجازی ، کتاب خریدیم و احتمالا در جریان هستید که واسه ارسال کتاب هزینه ای دریافت نمیشد. هر ناشر کتابهایی که بهش سفارش داده بودن رو میفرسته به آدرس خریدار.

مهرداد تعدادی کتاب  لازم داشت که گرفت اما اکثر کتابهایی که گرفتیم واسه فندقه!  واسه الان کتاب زیاد داره . اما دیدین که توی همه چیز سال به سال، یاد پارسال!!! اینه که کتابهایی مناسب سن بالاتر هم الان که کمی تخفیف داشت گرفتیم. کتابها هر کدوم از یک ناشره، تعدادش هم زیاده!!! اینه که آقای پستچی محل هر روز در خونه ماست!

حالا بگم براتون که برادر پستچی مثل ساعته...هر روز همین دور و بر نه پیداش میشه!!! خب واسه اونهایی که سر کار میرن نه دیره ولی واسه منی که با کلی خستگی و له شدگی دیروقت خوابیدم و پایان نامه م هم رها کردم و سر کار هم نمیرم نه اون آخرای لذت بخش خوابمه!!!

روز اول زنگ زد. من از خواب پریدم! هنگ! چشمام باز نمیشد. گفت بسته دارین...حالا من باور کنید چشمام نمیدید، قلبم هم مثل گنجشک میزد، شلوار بپوش، مانتو ، روسری، ماسک، کلید بردار و بپر جلو در ساختمون...دریافت بسته!

روز بعد همونطور!

دفعه سوم گفت یک مقدار سریعتر لطفا...با همون لباس خونه. فقط روسری سرم انداختم و چادر و بدون ماسک... البته با چادر کل تمثال مبارک نشسته م رو پوشونده بودم که بنده خدا پستچی اول صبح از زندگی ناامید نشه!دریافت بسته.

دفعه چهارم، فقط چادر سرم انداختم.

تو این روزها واسه مامانم و عمه م که از وقایع میگفتم، اینم میگفتم. مثل یک مساله حیاتی ! دنبال راه حل بودن براممامانم میگفت صبح ها که نماز میخونی بعدش با لباس بخواب!!! البته یکم چاشنی طنز داشت مثلا!!!عمه م میگفت روزهایی که میدونی میاد از همون شب لباس مناسب تری بپوش!!!(آخه من چه میدونم کی میاد و اینکه حالا بیخیال دیگه!)

دفعه بعدی پنجشنبه بود. مهرداد خونه بود. زنگ که زد از خواب پریدم اما شاد شدم دیدم مهرداد داره میره دم در...خوابیدم. همون وسط خوابم مهرداد اومده میگه دوست پستچیت جا خورد منو دید. گفت خودش کو؟

گفتم خوابه!!!

یک بسته بیشتر تحویل نداد! گفتم بقیه ش؟

گفت بگو خودش بیاد!!!

(اینم از شوهرمون!!! فقط منتظره از هر ماجرایی سوژه خنده بسازه که البته الهی شکر بابت این اخلاقش!)

خلاصه بازهم امروز دوست پستچیم اومد و دو بسته دیگه آورد. گمونم حالا حالاها باید بیاد و بسته بیاره. خب شما تصور کنید کتابهای فسقلی و نازک بچه رو از شونصد تا انتشاراتی خریدیم! گمونم پیش خودش میگه عجب خانواده ی فرهیخته ای ! (که کاش بودیم و دو ورق کتاب میخوندیم...)

خدایا صبر بهمون بده و البته علم

نمیخوام از مهرداد میناوند و علی انصاریان بگم...

تمام اکسپلور اینستاگرام پره!

فقط بگم خیلی متاسف شدم...ما خودمون دو ماه پیش جوون 35 ساله از دست دادیم... لحظه لحظه درک میکردم چی میکشن خانواده شون...

روحشون شاد.


پ.ن: طاقت دیدن خنده های علی انصاریان ندارم...اون میخنده من اشکام میریزه و میریزه...حالا فوتبالی هم نبودما...آخ از دل مادرش و مادران داغدیده ی  دنیای کرونا

نمیدونم چی بگم...

یکی از دوستام درگیر یک آزمونی بود. البته گفته بود که یک جورایی بیخیالش شده و نمیخواد واسش بخونه و ...

ازش درباره اینکه ایده ای واسه هدیه روز مادر داره یا نه پرسیده بودم. بعد که خودم خرید کردم گفتم برم بهش بگم که یکوقت نگه کاش گفته بودی نتیجه فکرات رو .

بعد باز پیش خودم گفتم که حالا شاید کامل بیخیال اون آزمونش نشده  و حالا من یهو نرم الکی دغدغه هدیه رو مطرح کنم. بگذار اول بپرسم اوضاع مطالعه و آزمون چطوره؟ اگر دیدم تو مودش هست بحث هدیه رو بهش اطلاع بدم!

پیام کوتاهی دادم و از اوضاع مطالعه پرسیدم که گفت: نه دیگه اونو کلا بیخیال شدم. الان هم اومدم کیش!!! بعد ادامه داد که واای فکر کن توی این اوضاع! ولی پناه بر خدا.خیلی مواظبیم!!

وا رفتم... خیلی یک جوری شدم. نمیدونم چطوری. شاید رودروایسی میکنم با خودم ولی راستش بدم اومد... حالا بالاخره دوستمه و روابطمون نزدیکه. کل شخصیتش با اینکار نمیره زیر سوال ولی ...

نتونستم بگم خوش بگذره و مثل همیشه از اینکه دوستم شاده منم شاد بشم. متاسف شدم واقعا...از استیکر تعجب استفاده کردم و گفتم زود برگردید خونه تون. منو بگو فکر میکردم غرق درسی!

نتونستم چیز بیشتری بگم.

باز چند روز پیش خبر شدم که از فامیلهای مهرداد هم چند نفری کیش بودن. حالا شما فکر کن همه وضعشون خوب! ویلای خداتومنی در بهترین جا! پدرشون هم آبان از دست دادند. یک عزیز دیگه هم آذربر اثر کرونا!!! اما واسه تمدد اعصاب رفتن کیش! خیلی ادمهای دوست داشتنی هستن اما...

حالا اینها هیچی. یکی از کسانی که میشناسم و متخصص داخلی هستن در بالاترین رتبه ها، ما رو با  استوری های کیش خفه فرمودند!!! من قدردان ثانیه به ثانیه رنج و زحمت کادر درمانم اما سفر؟!

و و و و ...


پ.ن: در یکسال گذشته مامانم رو فقط دو هفته توی مرداد ماه دیدم!!!فاصله مون از در خونه ما تا در خونه اونها دوساعته! دو ساعت! یعنی کمتر از یک مسیر پر ترافیک تردد در تهران! یکوقت یک پست مینویسم تماااااااااام قانون شکنی های کرونایی که در یکسال گذشته انجام دادم مینویسم. با اینکه شرمنده ی خودم و اونهایی هستم که در همین حد هم قانون نشکستن اما مطمئنم خیلی سرم بالاتر از خیلییییییییییییییییی هاست!شکر

روزتون مبارک خانم های عزیز، مادران مهربون

در ادامه پروژه روز مادر و هدیه و ...

مامان من که توی این شهر نیستن. نمایشگاه کتاب مجازی که برگزار شد مهرداد اینا بن کتاب داشتن و تعدادی کتاب گرفتیم. از مامانم هم پرسیدم که کتابی لازم دارن یا خیر، چند تایی گفتن که دو تاش رو خریدیم و به آدرس خونه شون پست میشه.  به مامانم گفتم که مامان! اینها رو به عنوان بخشی از هدیه روز مادر قبول بفرمایید. بقیه ش بعدا.  طبق معمول اکثر مامانها گفتن که هدیه لازم نیست و دستتون درد نکنه و ...  مامان من کلا سلیقه ی خاصی داره! بعد خیلی هم رک هست مخصوصا با من مثلا یک کیف چرم مصنوعی دست دوز براشون گرفتم. خدایی قیمت مادی چندانی نداشت ولی واقعا خوشگل بود. همین که با دست دوخته شده بود و طرح چرم درآورده بود و طراحیش واقعا ناز بود. اصلا من تا چیزی به چشم خودم عالی نباشه محاله واسه کسی بخرم. اونم مامانم. مامانم همون اول یک نگاهی بهش کرد و گفت: "ممنون ولی من اینو نمیخوام. بردار واسه خودت!" یکسالی هم گمونم گذاشتم پیشش شاید دلش به رحم بیاد اما صحیح و سالم و دست نخورده بهم برگردوند. مامانم از پول نقد خیلییی خوشش میاد. اصلا هم واسش مهم نیست چقدر باشه. دیگه منم فکر کردم همون هدیه نقدی میدم.

اما واسه مامان مهرداد و مامان بزرگش و خاله ش...

آخرش هم پریروز رفتیم و روسری گرفتیم! واقعا هیچ مورد دیگه ای که در این شرایط بشه با حداقل گشتن و بیرون بودن تهیه ش کرد پیدا نکردیم. البته انتخاب بدی هم نبود. واسه خاله که من تا حالا اصلا روسری نگرفتم و تکراری نیست. واسه مامان مهرداد هم فکر میکنم دو سال پیش یکوقت واسه خودم روسری گرفتم همون طرح یک رنگ دیگه هم واسه ایشون گرفته بودم و کلا مامان با اینکه روسری  زیاد داره  اما از طرحها و مدلای جدید استقبال میکنه. یکجورایی خودش واسه اینجور چیزا کمتر خرج میکنه. اینه که مطمئنم هدیه بگیره دوست داره.

قرار بود شنبه عصر با مهرداد بریم که صبح که ار خواب بیدار شد دل پیچه گرفته بود و حالش اصلا خوب نبود! جلسه هم داشتن دانشگاه که پیام داد و اطلاع داد نمیتونه بیاد. الحمدلله یکشنبه حالش مساعد شده بود و عصر فندق رو گذاشتیم خونه مامان مهرداد و رفتیم خرید. من یک اخلاقی دارم که به نظر خودم اخلاق خوبیه. هر وقت برم خرید حالا پاساژ، بازار، هرجور جایی که باشه، فقط و فقط مغازه های مربوط به همون چیزی که میخوام رو چک میکنم. هیچچچچچچ کاری به مغازه های دیگه ندارم. هی الکی توی این یکی و اون یکی مغازه نمیرم. اینه که خریدام سریع انجام میشه و چیزای اضافی هم نمیخرم. حالا در شرایط عادی (نه کرونایی) ممکن بود مثلا اگر چشمم میخورد به یک مغازه ای که آف زده برم یک چکی بکنم اما الان هرگز! این اخلاقم در دوران کرونا خیلی باعث آرامشه خلاصه با سرعت نور رفتیم از توی بازار رد شدیم و حدودا هفت هشت تا روسری فروشی رو تند تند چک کردیم و قیمت گرفتیم. دو تا روسری گرفتم 50 واسه خودم.(تخفیف خورده بود) خیلی جدید نبودن اما طرحهاشون قشنگ بود و قواره بزرگ و خوب بودن. حالا احتمالا یکیش رو به پیشگاه مامانم عرضه کنم اگر تمایل داشتن بردارن اگر نه هم که مبارک خودم باشه نمیدونم طرف شماها چه جور روسری هایی هست اما اینجا که همش از این روسری های قواره بزرگ و یک سری نقطه نقطه برجسته داره که بهش میگن سوزنی از اینا بود و انصافا خوشگل هم بودن. اما قیمتشون هم خوشگل بود! 90 ناقابل. دو تا واسه مامان و خاله گرفتیم. یکی هم واسه خودم. من اونی که واسه خاله انتخاب کردیم رو خیلیییییییییی دوست داشتم اما مهرداد یکی دیگه واسه من انتخاب کرد و گفت این بیشتر بهت میاد. اومدیم خونه میگم مهرداد جان من اینو خیلی دوست دارم . گفت خب پس جا به جا کن همینو بردار! گفتم هرگز! مباد! من اینی که گفتی بهت میاد هم بسی دوست میدارم! برداشتم پیام دادم به دایرکت اینستاگرام فروشنده که داداش این طرح رو واسه من نگه دار جون جدت که میام میبرم! دیگه اینچنین خودم چند تا روسری به مناسبت روز زن به خودم هدیه دادم!!!

و اما مامان بزرگ! مامان بزرگ خیلیییییییییی کم مصرفه. واقعا هیچی نیاز نداره. اینه که گفتیم همون طلا کادو بدیم بهتره. یک سکه دویست سوتی گرفتیم و تمام. البته که مامان بزرگ خیلی عشقه و من همه جوره عاشقشم اما خب دیگه توانمون بیشتر از اینها نیست فعلا.

اینم بگم همه ی ما میدونیم که جنبه ی  مادی هدیه ها به هیچ وجه  اهمیت نداره...صرفا نمادی هستن از اینکه به یاد هم بودیم و همدیگه رو دوست داریم...من خودم فکر نکنم توی این هشت نه سال زیاد هدیه خاصی گرفته باشم. اما بارها و بارها مهرداد منو شاد کرده و نشون داده که به من و خواسته ها و علایقم احترام میگذاره و برای رسیدن بهشون در حد توانش و حتی بیشتر کمکم میکنه. آقایون عزیز هوای دل خانم هاتونو داشته باشید.

از همین تریبون از همه دوستانی که پیام گذاشتن و هدیه های مختلف پیشنهاد دادن تشکر میکنم. خیلی پیشنهادات خوبی بود. من توی ذهنم میسپارم واسه مناسبتهای بعدی از اونها استفاده کنیم...

خانم های قشنگ...مادران عزیز روزتون مبارک. امیدوارم تنتون سلامت، دلتون شاد و مسیر زندگیتون سبز باشه.