شب یلدا و تولد فندق

گفتم که میخوام واسه شب یلدا کراوات و گل سر نمدی و اینجور چیزها درست کنم. یعنی واقعا حافظه م ضعیفه(ضعیف شده)  و اصلا توانش نیست برم پست قبلیمو نگاه کنم ببینم درباره تولد فندق چیزی گفتم یا نه! فرض میکنم نگفتم!

اقا ما از پارسال که واسه این فندقمون حلقه اسم نمدی درست کردیم و با حروف و قلب نمدی اتاقش رو تزیین کردیم یک پا خودمون رو قاطی هنرمندا حساب میکنیم!!! حالا مثلا دو رنگ نمد میخواستم! جوری وقتی میرم تو مغازه از رنگها و طرحهای مختلف نمد میخرم که هر کی منو ببینه فکر میکنه شغلم اینه و کلا تو کار نمد دوزی هستم. این سری هم چند روزی که رفتیم شهر مامانم من فقط یک بار رفتم خیابون و همین نمد خریدم.با اینکه اینجا مرکز استانه و کلییی حتما طرح ها و رنگهای مختلف هستش و شایددددددد ارزونتر هم باشه فکر کردم من اینجوری توی شهر مامانم یک ساعت نشده میرم و میخرم و برمیگردم. حتی تاکسی هم نمیخوام. چون خونه مون به مغازه مورد نظر نزدیکه.حالا دیگه توی این شهر بزرگ و با این بی وقتی من کی برم و بخرم و هزینه رفت و برگشت بدم...منطقی نبود.

 با چند تا از فامیلای جوجه تقریبا هر هفته یک جای مشخص جمعیم. مکان شخصی هستش. شیک و پیک و خوش اب و هوا. اونا گفتن که شب یلدا دیگه همه اینجا باشین . جوجه گفت تولد فندق ما هم چند روز بعدش هست. اونا گفتن ما همیشه شب یلدا کیک میخریم. تولد فندق رو همون شب یلدا برگزار کنین. شب یلدا شلوغ تریم و امکانات پذیرایی هم فراهمه و خوش میگذره بیشتر. از طرفی ما هم نمیخواستیم کلا کسی رو دعوت کنیم و به هزار و یک دلیل امکانش هم نیست و از اول هم میخواستیم توی همین دورهمی هامون تولد بگیریم، این شد که گفتیم پس کیک با ما. شاید شام هم بدیم.برنامه ریزی نکردیم البته هنوز.

اگر فکر میکنین حالا تولد تم داره و از این کارها سخت در اشتباهید! من خیلی به این شلوغ بازیها و همه تولدها رو کپی هم برگزار کردن اعتقادی ندارم. فکر کردم که کیک بگیریم و برم از این ریسه های مثل قدیمها چند تایی بگیرم واسه تزیین و احتمالا چند تا بادکنک واسه بچه ها. با نمد هم میخوام استند عدد درست کنم. دلیلش هم اینه که راستش هنوز فندق هیچ عکسی توی آتلیه نداره و اینکه طبیعت اینجا هم کلیییی قشنگه و توی فکرم اینه یکوقت که هوا گرمتر باشه و واسه فندق مناسب باشه و با چند تا وسیله و همین استند عددش ازش عکس بگیریم.اونجا چند تا بچه هم هستن، واسه اینکه خوشحال بشن میخوام از این کراوات هندونه ایا و گل سر درست کنم بهشون هدیه بدم. اگر درست کردم و خوب شد عکسش رو میذارم.

و اما سوال مهم: کی میخواد اینکارا رو بکنه؟؟؟ والا خودم هم نمیدونم. ولی واقعا دلم میخواد یک کاری واسه فندق مهربونم انجام بدم. نمیخوام مامانی باشم که وسط درساش بچه ش رو فراموش کرده. میدونم الان کوچیکه و اونقدری متجه نمیشه ولی بالاخره که میفهمه.

و سمینارها را چه کنم؟

دوشنبه امتحان رو دادم و خوب بود. کلا چیز خاصی نبود. ولی خب با وجود فندق درس خوندن واسه امتحان سخته. وقتی خودت باشی میگی من فلانقدر زمان دارم ، اینقدر هم مطلب. برنامه ریزی میکنی و بالاخره یک ذره اینور اونور جمعش میکنی. اما با وجود فندق تو اصلا نمیدونی چقدر و کی زمان داری! برنامه ریز اقا فندقه!

جوجه میگرفتش اما با وجود اینکه واقعا خوب بلده ازش نگهداری کنه اما گاهی فندق واقعا خودم رو میخواد یا بعضی روزها بی دلیل (یا به دلیلی که ما متوجهش نیستیم) کمی نق نقو میشه. منم چون میدونم جوجه هم کارهای خودش رو داره و از طرفی خونه مامان جوجه هستیم و اصلااااااااااااا دوست ندارم کسی فکر کنه که بخاطر درس خوندن من از ارامش و رفاه فندق چیزی کم میشه دفترمو میگذارم کنار و دربست میشینم پیش فندق!  این بود که حدودا یک شب بود فندق خوابید من تازه میخواستم یک بخشی رو بیشتر بررسی کنم که دیدم اصلا  توانی واسم نمونده. صبح هم باید هفت بیدار میشدم. این شد که به خودم گفتم بابا یک امتحان میدترم سه نمره ای و اونم اپن بوک دیگه اینقدر ادا نداره که! حالا فوقشششش یک سوال هم بلد نباشی. اسمون به زمین نمیاد.رفتم خوابیدم و شش واسه نماز که پا شدم دیگه نخوابیدم. بماند که فندق چند باری در طول شب بیدار میشه و شیر میخوره میخوابه باز.

بعد هم سر جلسه امتحان دیدم بابا همه سوالها راحت گفتم ببین الکی خودتو درگیر میکنی.البته دم استادمون گرم. کل جلسات رو هر هفته بهمون تمرین میداد که جلسه بعد تحویل بدیم و در واقع من فقط یک مرور کردم واسه امتحان.


پ.ن:امتحانای دیگه م این تیپی نیست. حجم بالاست و میدترم هم نداره.فکر کردم اگر بشه همینجور که با فندق بازی میکنم ذره ذره بخونم. اما بدبختی اینه نمیگذاره دفتر دستت بگیری. میخواد برداره ورق بزنه!!!یکم هم تست میکنه ببینه مزه کاغذش رو دوست داره یا نه!

حالا همه اینها به کنار!سمینارها رو چیکار کنم؟!وای وای

امتحان داریم

عید میلاد مبارک.

اینجور وقتها اینستاگرام پرمیشه از عکسها و تم های تبریک و خب هییییییی باید لایک کنی. البته من معمولا از کنار این پستها میگذرم. حالا باز خوبه تولد پیامبر هم گرامی میدارن. اما معمولا مناسبتهای دیگه جدی تر گرامی داشته میشن. نمیدونم والا. خودم تقریبا هیچ وقت همچین پستهایی ندارم. رویکرد پیجم این نیست. خیلی تلاش میکنم کم گویم و گزیده چون در!!!خخخخخخخخخخخخ. به هر حال عیدتون مبارک باشه .

فردا دوشنبه س و گفتم که امتحان دارم. واسه دیروز که کلاس داشتم موفق شدم با کمکهای بی شائبه!!! جوجه و بیدار موندن تا ساعت سه بامداد یک خودشیرینی عمیقی انجام بدم و احتمالا این همکلاسی های جدیدم میگن بابا این کی بود با ما همکلاس شد. داشتیم زندگیمونو میکردیما!خخخخخ

حالا جدا از شوخی من بس که وقت ندارم و واقعا الان کلی از کارهای اصلیم مونده سعی میکنم توی هر درسی که میشه کارهای کوچیکی که میدونم به چشم استاد میاد انجام بدم که ذهنیتش رو مثبت کنم تا انشالا نوبت به اصل کاریها برسه. واقعا مطلبی که زمینه ریاضیش زیاد بود تقریبا و جوجه خیلی بهم کمک کرد جمع کردنش اونقدرا هم وقت گیر نبودا ولی واقعا فندق اجازه نمیده. وقتی خوابید تازه شروع کردیم. دو ساعتی جمع شد.

الان فندق خوابه و  امیدی هم ندارم زیاد خواب بمونه. همین الان هم جوجه اومد بالای سرم و دید در حال وبلاگ نویسی هستم نگاه عاقل اندر سفیهی بهم کرد و محو شد!

برم واسه امتحان فردا بخونم. صدای بارون خوشگلی میاد. الان یادم اومد فندق خیلی روزه حمام نرفته،قرار بود امروز حمامش کنیم! بعد از حمام معمولا خوب میخوابه.


کوتاه مدت فکر کن

گاهی فراموش میکنم و بلند مدت فکر میکنم و این باعث میشه خیلی اذیت بشم. مخصوصا با وضع من که واسه دو دقیقه دیگه خودم هم نمیتونم برنامه ریزی کنم. جدا بعضی وقتها یک wc نمیتونم برم. یا میرم همش فکرم اینه که بپرم بیام بیرون که مثلا اگر فندق رو سپردم به کسی اون ازاد بشه یا اگر فندق خوابه یکوقت بیدار نشه یا کلیی کار دارم برم به اونها برسم! چند روز پیش به خودم گفتم جان خودت اصلا فکر کن همین wc یکجور استراحته.بشین بابا کجا میخوای بری؟!!!خخخخخخخخ

حالا شما فکر کنید من با این وضع بلند مدت هم بخوام فکر کنم دیگه لهههههههه میشم. مدام تمرین میکنم و به خودم مبگم باشه بعدا بهش فکر کن. فعلا بیا ببینیم تا همین اخر هفته چه کارهایی داری. واسه اینها برنامه بریز.

فعلا افکارم اینهاست:

امروز سه شنبه هست که البته دیگه تموم شد. فردا شب جوجه از شهر محل کارش برمیگرده. اون که بیاد کمی زمان واسم پیدا میشه. هفته بعد دوشنبه امتحان دارم. باید یکم واسه اون مطالعه کنم. اپن بوکه.باید کمی تمرین کنم و مطالبم رو جمع بندی شده ببرم سر جلسه.

واسه کلاس شنبه یک تکلیف داریم اگر بشه اونو انجام بدم خوبه.توی ذهن استاد میمونه و علاوه بر اون،  این مطالب رو اگر نخونم کم کم سررشته بحث این درس از دستم خارج میشه. این واقعا زمان بره. نمیدونم کی انجام بدم. فندق نمیگذاره هیچ دفتر و برگه ای دستم بگیرم. کلا مثل یک بچه مدام در حال بازی و شعر خوندنم!

الان چند روزیه به دلیلی اومدم شهر محل زندگی مامانم. جوجه بیاد باید برم یکم نمد بخرم. میخوام واسه شب یلدا کراوات هندونه درست کنم واسه فندق و شاید واسه چند تا از بچه های فامیل که شب یلدا میبینیمشون.

یعنی ببین وسط این شلخته بازار من به فکر نمد و ...هم هستم. باید زندگی کنم.اینها برام حس زندگی دارن.

من قوی تر شدم احتمالا

از هفته دوم مهر میرم دانشگاه.مرخصی یکساله م تموم شد و حالا من یک دانشجوی مامان هستم یا شایدم یک مامان دانشجو! تا الان که فقط دانشگاه رفتم. این وسطا یکی دو تا تمرین و تکلیف انجام دادم و یک امتحان اسون رو پشت سر گذاشتم. سمینارهای گردن کلفت موندن و من واقعا نمیدونم که چه زمانی باید واسشون مطالعه کنم!

جوجه(همسر) طفلک مدام بین شهر دانشگاه من و محل کار خودش در رفت و آمده.هفته ای سه روز که من تقریبا از صبح تا ظهر دانشکده هستم فندق رو میگیره و واقعا سعی میکنم بقیه روز کمترین کمک رو ازش بخوام.گرچه هر کاری از دستش بربیاد انجام میده!

مامان جوجه هستن ولی من واقعا میخوام کمترین زحمت واسشون باشم .به همین دلیل عمرا نمیگم که شما فندق رو بگیرین که مثلا من برم دور درسام!!!اینه که هر چی حساب کتاب میکنم میبینم فقط وقت خوابم میمونه!

حالا خوابیدنم رو بگم. شبا ساعت حدود دوازده که فندق میخوابه من حساب میکنم میبینم ساعتهاست بیدارم و دیگه جونی برام نمونده.شاید من اون ساعت بتونم توی اینستا پرسه بزنم یا الکی بیدار بمونم که سعی میکنم هیچکدوم اینکارها رو نکنم، اما بعید میدونم بتونم بشینم مقاله سنگین انگلیسی بخونم و مطلب دربیارم!!! اما اینجوری که بوش میاد مجبورم کم کم این کار رو هم بکنم.

راستش این مدت که مادر شدم فهمیدم توانایی هام توی بعضی کارها بیشتر از اونیه که فکر میکردم یا حداقل قرار نیست جلوی خودم کم بیارم. قدیما من اگر ظهرها نمیخوابیدم شب مرده بودم.اما الان من گاهی شش صبح بیدار میشم و پشت هم فعالیت دارم تا 1 شب. با چشم باز میخوابم،حتی شده خواب هم دیدم با چشم باز!!!