یک فروند بی جنبه ی خود شیفته

راستی نگفتم که...

استاد نمونه وارد می شود...

ببخشید دیر اعلام میکنم. تازه از عرش برگشتم.


پ.ن: مراسم  روز معلم رو مجازی  برگزار کردند. به فندق گفتم بیا بابا رو از لپ تاپ ببین. عکس مامان هم قراره نشون بدن. خلاصه بعد از یکساعت رسیدن به معرفی اساتید نمونه و بعد از چند نفر نوبت من شد. آقا مجری فامیلی منو اشتباه خوند و سریع هم تصحیح کرداااااا ولییییی من اینجوری(الکی).

تا مهرداد رسید خونه گفتم آخه چرا؟چرا؟ (دیگه خودش میفهمید چیو میگم)

گفت اتفاقا به آقای فلانی گفتم این بنده خدا که فامیلیش رو اشتباه خوندی خانم منه! الان پام برسه خونه میگه (آبرو نمیگذاره واسه آدم که)

بعد شب دیدم داره با همون همکاری که مجری بود چت میکنه و میگه غزل، آقای فلانی عذرخواهی میکنه...

خدایی مهم نبودا. شوخی میکنم همه اینارو. ولی من خوشم میاد از هر چیز کوچیکی یه سوژه مسخره بازی واسه چند روز جور بشه.

مثلا الان چند روز هستش که منو تو خونه استاد نمونه صدا میکنندیا مهرداد میگه تا حالا یک استاد نمونه اینقدررررر از نزدیک ندیده بودم

هدیه مون هم زیر نیم میلیون کارت هدیه است. میدونم که هیچی نیست و شما فکر کنید که هدیه بقیه از اینم کمتره. اما من مدتهاست که قید پول رو زدم.

ماه

فندق مدام با "ماه" درگیره! و صد البته پای ما رو هم به این درگیری باز میکنه!

روزی خیلیییییییییییییییییییی بار (شاید صد بار واقعا) میپرسه:

فندق: ماه اومده؟ ( پاسخ ما : نه عزیزم. بیرون رو نگاه کن، هنوز شب نشده!)

فندق: آهان هنوز هوا آبیه. میخواد بیاد؟ (آره گلم. شب میاد)

فندق: گرده؟ (یک بار گرد شده. این روزا کم کم دوباره داره لاغر میشه)

فندق؟ میگم گرده؟ (نه!)   (دوست داره پاسخ ها کوتاه و مشخصا با کلمات آره یا نه باشند)

شب می شود! ادامه سوالات فندق:

فندق: ماه اومده؟ (نه عزیزم. )

فندق: میخواد بیاد؟ (آره. میخواد بیاد.)

فندق: لاغره؟ (تقریبا لاغره)

فندق: میگم لاغره؟ (بله. لاغره عزیزم)

تا وقتی بتونه بببینه ماه رو یا از دیدنش ناامید بشه مدام هر از چند دقیقه میپرسه. ماههاست توی همین پروسه هستیم و در فرصتهایی با نقاشی و ...وضعیت ماه رو توضیح دادیم. اما کلا درگیر ماهه!

الان ماه توی ذهنش سه حالت داره: ماه گرد شبیه سکه! ماه لاغر (هلال ماه) ! و ماه تپل (بین هفتم تا چهاردهم یا چهاردهم تا بیست و یکم هر ماه)

چند روز پیش نشسته بود بازی میکرد بعد یهو گفت : ماه مبارک رمضان تپل شده!

من و مهرداد:


مایکل

یادمه چند سال پیش مدتی مهرداد رو توی خونه  "نعمت" صدا میکردم. یعنی خیلی شیک میگفتم: نعمتتتتتتت! و ایشون هم جواب میداد :بله!

قضیه هم این بود که بهش میگفتم تو نعمت زندگی من هستی و این شد که قرار شد مدتی نعمت صداش کنم.

حالا چند روز پیش میبینم مهرداد چپ میره راست میاد به من میگه: "مایکل"! منم جوابش رو میدادم. چون معلوم بود مخاطبش منم! بعد یکم فکر کردم فهمیدم چرا اینو میگه

در جریانید که غزل خانم پس از سی و پنج سال زندگی هنوز رانندگی بلد نیست!!! از اول ماه رمضون عصرا که دیگه جون و نای هیچ کار دیگه ای نیست میریم نیم ساعت ، چهل و پنج دقیقه ای تمرین رانندگی!!! اینه که همسر همیشه خجسته ی من، اینجانب رو مفتخر به اعطای لقب "مایکل" (شوماخر) کرده و هر بار که اینو میگه یک لبخند شیطانی هم میزنه

پ.ن1: این روزا فندق توی خونه سوار ماشین خودش که میشه شنیدم که با خودش حرف میزنه و میگه: کلاچ بگیر! گاز کم. گاز کم! این موتور که رد شد دور بزن. تیز داره میاد! فرمون رو هم به همون شیوه ای که مهرداد به من میگه (خیلی شوماخری) میچرخونه.

پ.ن2: سرنوشت شوماخر هم غم انگیزه واقعا!

پ.ن3: ی خاطره دیگه هم یادم اومد. ورودی دانشگاه نگهبانی بود دیگه. دانشگاه ما خیلیییییییییییییییییی بزرگ بود. دانشکده مون هم خیلیییییییییییی بزرگ بود و جدا از مجموعه دانشگاه یک جای دورتری بود. یکوقت میخواستیم با ماشین یکی از بچه ها بریم توی دانشگاه و یک سری جزوه اینا کپی بگیریم توی مرکز کپیش. فقط بچه هایی که برچسب مجوز ورود به محوطه و پارکینگ دانشگاه داشتن میتونستن وارد بشن. دوستم برچسب نداشت. نگهبانی رو راضی کردیم که بابا ما زود میریم و زود برمیگردیم. بالاخره نگهبانی از پس چهار تا دختر شیطون پر سر و زبون برنیومد ! گفت باشه برو ولی دو دقیقه ای برگشتیا. دوستم گفت باشه. گاز رو گرفت و وارد شد. همین که مانع رو رد کرد، ایستاد کله ش رو از پنجره ماشین کرد بیرون خطاب به نگهبانی گفت مگه من شوماخرم که دو دقیقه ای برگردم.باااااای و گاز رو گرفتاااااا(من هر وقت این خاطره و اون لحن دوستم و قیافه انتظامات رو یادم میاد با همه وجودم میخندم.حیف متن مثل خودش نیست)


جعفری یا گیشنیز؟

پارسال شهریور داداش مهرداد و نامزدش کرونا گرفتند. نامزدش جزو کادر درمان بود و بخاطر اینکه پدرشون در شرایط حساسی بودن تقریبا همیشه خونه مامان مهرداد بودند. توی اون تایم  مامان مهردادرفته بودن خونه شون در شهر مرکز استان  و اینا تنها بودند. خلاصه من گفتم نگران نباشید خودم واسشون غذا و هر چی بخوان آماده میکنم و میفرستم. دو هفته هر روز سوپ و یک مدل غذای دیگه آماده میکردم و مهرداد میبرد دم در واسشون. البته چند بار هم خاله جان مهرداد زحمتش رو کشید. اون زمان جاری جان گفت که سوپ جوی که درست میکنم رو دوست داره.

امسال از اواخر نوروز که کم کم اوضاع کرونا خراب شد ما دیگه خونه مامان مهرداد نرفتیم. میریم توی حیاط و از بالکن با هم کمی حرف میزنیم و فقط یکبار در حد یک ربع رفتیم داخل خونه. ماه رمضون هم یکبار کشک بادمجون درست کردم بردیم واسشون. باز مامان آش فرستادن و من فکر کردم که واسه برگردوندن ظرف آش، سوپ جو درست کنم که جاری جان دوست داره.

روزهای قبل دو بار سوپ جو واسه خودمون درست کره بودم عالییی شده بودا.(آب مرغ خیلیییی خوشمزه از باقیمانده مرغی که آشپزخونه واسه مراسمی پخته بود داشتیم که فریز کرده بودم به مقدار زیاد و هر سری یک بخشش میریختم توی سوپ). گفتم حالا چون واسه جاری جان هستش خودم مرغ بگذارم که ادویه ش کامل خودم تنظیم کرده باشم!!!

من انواع سوپ رو درست میکنم و معمولا هم از سوپهام تعریف میشنوم . . اما راستش اسلوب خاصی دنبال نمیکنم.

رفتم سراغ اینترنت.دیدم بابا هر کی هر جور خواسته درست کرده و اینجوری نیستش که یک فوت و فن خاصی نوشته باشن. بی خیال شدم. حالا همیشه جو پوست کنده رو چند ساعت میگذارم خیس بخوره،  با آب مرغ و هویج میریزم توی زود پز یکساعت و بعدش میگذارم با شعله ملایم باز بپزه و کم کم سبزی اضافه میکنم. کلییییی لعاب دار میشه. اما این سری از روز قبل جو رو خیس کردم و بعد گذاشتم توی قابلمه با آب مرغ با شعله ملایم .هویج و سیب زمینی نگینی هم اضافه کردم اما راستش حس کردم لعاب ننداخت مثل همیشه!!!

عصر که شد با خودم فکر کردم کاش برم سر کوچه مون جعفری تازه بگیرم. عطرش خیلی متفاوته با جعفری خشک. مهرداد که از دانشگاه برگشت خسته بود. رفت یکم استراحت کنه. من و فندق آماده شدیم پریدیم سر کوچه. مغازه دار یک مقدار سبزی گذاشت توی نایلون و ما هم حساب کردیم اومدیم خونه. دیگه فقط میخواستم همینا رو بشورم و یک مقدارش رو خرد کنم بریزم توی سوپ و تمام. حالا افتادم به شک. که خدایا اینا حس جعفری بهم نمیدن! نکنه گیشنیزه؟! هی بو میکنم. برگاش رو نگاه میکنم! روزه نبودم. یک برگش خوردم اصلا یک جوری بود مزه ش. حس کردم گیشنیزه واقعا! زدم توی اینترنت عکسشون رو بیاره ولی بازم به قطعیت نمیرسیدم. یک دسته ش رو شستم و خرد کردم بو کردم میبینم نه! اصلا اون بوی عطر جعفری نمیشینه تو دماغم مهرداد هم خواب بود همفکری چیزی.

گفتم پاشم یک توک پا دوباره بپرم دم در مغازه. بگم آقا مطمئنی این جعفریه؟ هی فکر کردم فندق رو بگذارم زود برم و بیام. باز گفتم نه! درسته پسر خوب و آرومیه اما مهرداد خوابه و بالاخره خدای ناکرده ممکنه موقعیت خطرناکی پیش بیاد. دوباره بچه رو آماده کردم پریدیم سر کوچه! به آقاهه میگم ببخشید شما گیشنیز هم دارین؟ میگه قاطی داشت سبزیتون؟ میگم نه! ولی حس میکنم این جعفری نیست. گفتم شاید به جای جعفری ، گیشنیز دادین. چک کرده و میگه نه جعفریه درسته! مهربون گفت شما که بهتر از ما باید بدونین. دوستش هم چک کرد گفت جعفریه.

گفتم حالا من اینو نیاورده بودم که پس بدما! آوردم اگر جعفری نیست که جعفری هم بخرم. جسارت به شما نباشه. ببخشید دیگه ما کم تجربه هستیم! خلاصه برگشتم خونه!

دیگه یک مقدارش رو خرد کردم ریختم توی سوپ! حالا مگه راضی میشدم! یکم که گذشت چشیدم دیدم اصلا این طعمی که میخوام نیست. یک چیزی داغونه این وسط. زمان هم داره میگذره و الکی الکی گیر کرده بودم. به خودم گفتم غزل! به خودت اعتماد کن .اینا جعفری نبودن. برداشتم جعفری خشکهام رو آوردم ریختم توی سوپ و چیزای دیگه ش هم مجدد چک و تنظیم کردم. یکم که گذشت چشیدم. دیدم بابا اینههههههههه! تازه شد سوپ. حالا البته آخرش هم واسه خاطر اون گیشنیزا از نظر خودم عالی عالی نبود ولی خب دیگه خوب بود . کشیدم و بردیم خونه مامان مهرداد تحویل دادیم .

نتیجه اینکه دیدین همینجوری الکی واسه خودت آرایش ملیح میکنی چه ناز میشی؟! بعد بخوای بری مهمونی خط چشمت زیادی میشه، ریملت میچسبه. رژت قشنگ نمیشینه روی لب! شده حکایت غذا درست کردن من واسه بقیه!!!

یک چیز مسخره دیگه هم بگم. نوجوون بودم یکی مدام زنگ میزد خونه مون میگفت منزل آقای "جعفری"؟ همش میگفتیم نه!

یک روز من تلفن رو برداشته بودم تا گفت منزل آقای جعفری ؟ گفتم نه! اینجا منزل آقای "گیشنیزه"!!!

وای خب این چه کاری بوده من کردم . تا مدتها هم همه جا با افتخار تعریف میکردم.


پ.ن: گشنیز یا گیشنیز؟ دیدم هر دو مدل نوشته میشه.


استاد نمونه

دانشگاه مهرداد اینا میخواد چند تا استاد نمونه معرفی کنه. یک سری فرم نظرسنجی فرستادن واسه بچه ها، مدیر گروهها هم نظر میدن، نتایج نظرسنجی های دو ترم گذشته هم تاثیر داره. حالا هدیه خاصی نداره ها ولی دلم میخواد انتخاب بشم. کلیییی سوژه میشه تو خونه میخندیم. بماند که یک دور هم من پرتاب میشم به عرش و سیر میکنم و برمیگردم

نتایج رو مهرداد خودش بررسی میکنه. الان صدا زده میگه خانم دکتر بیا چند تا نظر هم واست نوشتن بخون. با هر کدومش کلیییی ته دلم قیلی ویلی رفت و نشناخته یک ماچ محکم به کله شون فرستادم.

حالا یکوقت ازشون عکس میگیرم میگذارم اینجا.

مهرداد خودش هم چند تا نظر داشت.همش گفته بودن سخت گیره و ارفاق نمیکنه و ...طفلک پسرم. آخه اونا بچه های مهندسی هستن کلا فازشون فرق داره و واقعا مدل درسهاشون و سطح بچه ها با دانشکده ای که من هستم متفاوته.

خلاصه دعا کنید انتخاب بشم. روحم شاد بشه