اسمشون رو باید بگذارم زبل خان

واسه یک درس 2 واحدی ، استادمون 4 تا امتحان گذاشته. تا حالا 3 تاش رو دادیم. روال استاد اینه که بالاترین نمره هر امتحان رو به 20 میرسونه. به بقیه هم همونقدر نمره میده. تا حالا من سه تا امتحانش رو ماکزیمم شدم. سر این امتحان سومی یک کوچولو لجم دراومد.

این که بقیه چقدر نمره بگیرن و...هیچوقت واسم مهم نبوده. همیشه هم سعی میکنم بهترین کار خودم رو انجام بدم. کاری به کسی ندارم. اما خب گاهی ادم ناخودآگاه حس بدی بهش دست میده. پیامبر که نیستم.

این امتحان آخری من نمره کامل گرفتم.اون سه تا همکلاسیم کمتر شدن. حالا دو تاشون ساکت بودن. یکیشون که همون نوبل خان باشه ( آرزوی جایزه نوبل داره ) و از همه هم بیشتر ادعای زرنگی و علم و دانشش میشه اومده کل جزوه رو میبره زیر سوال. میگه بر اساس فلان کتاب این قسمت واضح نبوده. یا نمیدونم این سوال منظورتون دقیق نگفتین!!! حالا تمام این اشکالات رو هم فقط به سوالهایی وارد میکرد که خودش پاسخ اشتباه داده بود! استاد بنده خدا نخواست باهاش کل کل کنه. چون این نوبل خان همونه که یهو رفتارهای عجیبی میکنه ! نمره اون سوالها رو به همه داد. اینقدر به این کارهاش ادامه داد که اونهای دیگه هم شیر شدن و اونهام سر ناسازگاری گذاشتن. نهایت این آقای نوبل خان نمره ش رسید به یک نمره کمتر از من!

من دور نشسته بودم و چیزی هم نمیگفتم. استادم منو خیلی دوست داره . قشنگ میفهمم که زیرپوستی از اینکه من از اونها بیشتر میشم خوشحال میشه. نه اینکه خیلی فرق بگذاره ها ولی به هر حال من عمومی هم دانشجو خودش بودم.استادم هی میگفت :غزل. تو که بیشتر از این نمیشی؟



پ.ن.

اینها دانشجو دکترای مملکت هستنااااااااااااااااا. تهش من فقط قاطی شوخی و خنده گفتم که شما باید مثل درسی که استاد داده جواب میدادین بعد اشکالات رو هم عنوان میکردین.

حسود نیستم بخدا. لجم گرفت خب. منم زحمت کشیده بودم خب

تزیین به سبک بابا

خونه که بودم بابا مخلفات کنار غذا رو اماده میکرد.مثلا سالاد یا گوجه و خیار و فلفل دلمه و این جور چیزها.

هر روز سعی میکرد یک جوری اینها رو تزئین کنه.کلا بابا استعداد و توانایی هاش توی طراحی و تزئین اینا خوبه.

دقت کنید که بابام هر روز توی سایت آشپزی و اینستاگرام و این جور چیزها نیست.مامان هم کلا از هفت دولت آزاده تو این جور چیزها.واسه همین کارهاش واقعا به چشم من عالی هستن.

بگذریم که مامان خانوم میزنه تو ذوق بابا. مثلا بابا ته پیاز رو برداشته به عنوان تزیین استفاده کرده مامان میگه: وااااااااااای. نه اینو چرا گذاشتی؟!

 یک روز برداشتم چند تا از نمونه کارهای بابا رو گذاشتم اینستا. بعد کلی لایک و کامنت از دوستام گرفتم. بچه ها کامنت دادن و کلیییییییییی قلب فرستادن بعد میگن : غزل این قلب ها واسه بابات هستاااااااااا.Gemini یا یکی پیام داده میگه بابات رو از طرف من بوس کن! دیگه کلی عشق و محبت نثار بابام کردن. منم اینها رو واسه بابام میخوندم لبخند میزد. مامان خانوم با یک قیافه نصف شوخی نصف حسادت اومده میگه : بده ببینم چی گذاشتی اینترنت ؟! چه خبره؟

اخرش هم به بابام گفتم از صبح تا حالا 120 تا لایک خوردی. بابام در حالی که به شکل زیر پوستی شادی میکرد گفت: چه آدمهای بیکاری پیدا میشن!!!       

                                                                   


احوالپرسی

سوال ملت همیشه در صحنه این روزها: 

بچه ت تکون خورده؟

من: نه

کلا این یک مدل احوالپرسی محسوب میشه انگار

همرنگ جامعه

پرشین بلاگ یک عذر خواهی درست درمون هم نمیخواد بکنه انگار. در جامعه ما همچین چیزهایی عادی هست. اینکه هیچکی مسئولیت نپذیره و عادی از کنار خطاهاش عبور کنه.

گفتگو

چیزی که خیلی دلم میخواد اما کمتر فرصتش پیش میاد این هستش که دلم میخواد با ریزه حرف بزنم. من هنوز خیلی احساس مامان بودن و مامان شدن نمیکنم. شاید بعدا احساسی تر عمل کنم. اما خب از اونجایی که میگن بچه صدا رو میشنوه یا بعدا راحت تربه  صداهایی که شنیده عکس العمل نشون میده و ... دوست دارم باهاش حرف بزنم.

ما خونه مامان جوجه هستیم و با اینکه اونها خیلی راحتن ولی من واسم سخته که در حضور بقیه این کار رو انجام بدم. من و جوجه یک اتاق واسه خودمون داریم اما نمیدونم چرا فکر میکنم باید با بچه بلند حرف بزنم که بشنوه. خب آروم حرف بزنم شاید فایده نداشته باشه!