معاشرت زنانه

کلا من خیلی چیز خاصی دلم نمیخواد. یعنی جوری که حس کنم مثلا اگر فلان خوراکی رو نخورم ال میشه و بل میشه. اون خرداد اینا که حالم خوب نبود همش چیزهایی مثل سوپ و آش دلم میخواست. اما این مدل خواستن از اوناش بود که چون گرسنه بودم و دلم و بدنم چیز دیگری رو قبول نمیکرد آش و سوپ میخواست.

خونه مامانم که بودم یک روز از مامانم پرسیدم که مامان شما توی شرایط من که بودی چی خیلییییییی دلت میخواست بخوری؟

مامانم گفت: من اصلا نمیتونستم چیزی بخورم!!!!


پ.ن.

اومدیم دو دقیقه درباره بارداری با مامانمون معاشرت کنیم که یک ذره رومون توی روی هم باز بشه، نشد!!!!!!

یعنی من روم نمیشه از کلمه حاملگی جلو مامانم استفاده کنم. میگم شما که تو شرایط من بودی!!!!!! بعد بابای جوجه کل موارد مربوط به بارداری منو پیگیری میکنه! تازه من خیلی رسمی برخورد میکنم وگرنه معلوم نبود چی میشد اینطوری تفاوت داریمااااااااااا

سوتی در عقدکنان

رفتیم عقد ...یک شال انداخته بودم که در آخرین لحظات آماده شدن به این نتیجه رسیدیم که به لباسم میاد. شال مامان جوجه بود. شال و روسری و این جور چیزها زیاد داره . آخرای عقد یهو دیدم اتیکت شاله بهش آویزونه وای یعنی معلوم نیست کیا دیدن و چی گفتن!!! به هر حال کاری بود که شده بود. زیاد بزرگ نکردم واسه خودم قضیه رو.

آقا ریزه

ریزه جون ما ، پسر هست.

3 مرداد که رفتم غربالگری مرحله دوم گفتن که پسره. حالا کل خانواده دلشون دختر میخواستالبته مسلم هستش که هیچ فرقی نمیکنه و هر دوش با ارزش و هدیه خداست. اما از اونجایی که خانواده جوجه اینا دختر خیلییییییییی کم دارن معمولا دختر دوست هستن.

جوجه که تا قبل از این هر از گاهی یک اشاره ای به این ریزه میکرد و میگفت:دخمل بابا چطوره؟ از بعد از اینکه فهمید پسره به علت اینکه افتادیم توی همون پروسه مربوط به مشاوره ژنتیک و...و مدام خسته بودیم و کار زیاد سرمون ریخته بود، توجهش به بچه کمتر بود. منم همش شوخی میکردم که از وقتی این طفلک ریزه ، پسر شده تو دیگه حالش رو نمیپرسی. بچه ناراحت میشه خب

خانواده منم که میگفتن هر چی خدا بده خوبه. بماند که داداش کوچیکم من رو شست گذاشت کنار که خشک بشم. بهش پیام دادم که پسرمون به دایی جونش سلام کرده .

اونم گفت که به به و خیلی خوبه و... بعد گفت نشینی غصه بخوری که دختر نیست . بچه اول پسر باشه واسه خواهر و برادر بعدیش خیلی بهتره.!!!!!!

حالا شما توجه داشته باشین که من بچه اول میباشم! بهش میگم دستت درد نکنه . یعنی من اصلا به درد شما نمیخورم آیا؟؟؟؟

میگه خب اگر پسر بودی بهتر بود!!!!!!!

یعنی حالا یکم هم شوخی میکنه ها ولی گمون کنم یکم هم جدی میگفت


غربالگری مرحله دوم ...اندر پیچ و خم ریزه داری

سوم مرداد رفتم واسه غربالگری مرحله دوم.این ماجرای غربالگری ها و انتخاب دکتر و هزینه ها و... رو توی یک پست جدا میگم شاید یک وقت به درد کسی خورد.

گفته بودن ساعت 11:30 بیاین که البته تا نزدیک 3 اونجا بودیم. کلا فهمیدم که شما باید بپرسی مطب چه ساعتی باز میشه . اون ساعت بری اونجا که نفر اول و دوم باشی. به همون ترتیبی هست که رفتی. این چیزا فکر کنم همه جا مشابه باشه.

خلاصه بعد از کلی خستگی نوبتمون شد . بماند که من یکی واسه هر ساعتش حرص امتحانا و درسا رو هم باید میخوردم. سونوگرافی رو انجام داد و یک بار هم گفت برو یک چیز شیرین بخور و راه برو تا بچه حرکت کنه و دوباره چک کنه و ... گیر داد به بینی بچه . به ما گفت استخوان بینیش کوتاهه!!! معرفی کرد به مشاور ژنتیک.

از اونجا که اومدیم من دانشگاه کار داشتم . رفتیم یک سر اونجا و نهار هم بیرون خوردیم و نشستیم فکر کنیم که حالا چیکار کنیم. من خیلی خسته بودم و دلم میخواست برم زود خونه. اینجور مواقع جوجه فکرش بیشتر کار میکنه. گفت کاش اگر امروز دکتر خودت هست بری پیشش و نتیجه رو نشون بدی. هر چی اون بگه. با اینکه نای نداشتم نهایت یکم صبر کردیم تا ساعت باز شدن مطب دکتر خودم بشه و رفتیم اونجا.زیاد معطل نشدیم و دکتر خودم به یک مرکز مشاوره ژنتیک دولتی که مرکز خوبی محسوب میشه ارجاعم داد و گفت برو اینجا. رفتیم اونجا و نوبت فردا صبح رو بهمون دادن.

من گزارش دکتری که غربالگری رو انجام داد یک صفحه ش رو ندیده بودم . تازه تو مطب دکتر خودم دیدم که نوشته بینی نرم و هیپو پلاسته. یعنی یکم غضروفیه. جوری به ما گفت کوتاهه،خب کلی تو فکر رفتیم.

وقتی رسیدیم خونه 7 بود. یعنی غش کردم. سرم هم شدید درد گرفته بود.درس هم هیچ. فرداش هم رفتیم مشاوره و خیلی قاطع گفت با توجه به نتیجه آزمایش ها و شرایط من و جوجه این نیازی به آزمایشات بعدی نداره و ریسک ابتلا به سندرم داون و... بسیار پایینه. شما تو گروه خطر نیستین.

من خیالم راحت بود اما خب وقتی میری این کارا رو انجام میدی و وقت و هزینه میگذاری و اعتماد میکنی ،راحت نمیشه بیخیال بشی.

محض احتیاط اکوی قلب هم واسه جنین نوشت که بعد در یک پست جدا میگم.

دعوای دانشگاهی

 قبلا گفتم که واسه یک درس دو واحدی، استاد مربوطه  کلییییییییییی مبحث بهمون درس داد و 4 تا امتحان تعیین کرد. همون که من 3 تاش رو ماکزیمم شدم.البته بعدا فهمیدم که دو تاش رو ماکزیمم شدم و یکیش نمره م خیلییییییی به نفر اول نزدیکه. به هر حال دوشنبه نهم مرداد آخرین  امتحان این درس بود و با اینکه یک بخش هایی رو واقعا نرسیدم مرور کنم رفتیم سر جلسه. "نوبل خان" همکلاسیمون که از اول ترم با هر چیز و هر کسی بارها سر ناسازگاری گذاشته بود هم بود و امتحان برگزار شد و من زودتر از همه برگه م رو تحویل دادم و رفتم بیرون نشستم. اون لحظه که من رفتم برگه رو تحویل بدم استاد نبود. بعد تو سالن من رو دید و گفت فلانی پاشو بیا تو کلاس که امروز یک دعوایی داریم!!!

خب ماجرا از اونجایی آب میخورد که این نوبل خان بارها و بارها در طول ترم هر جور خواسته بود رفتار کرده بود ، حرف زده بود و البته استادمون بسیار عاقل تر از این حرفها بود که خودش رو درگیر کنه. اما نوبل خان ول کن نبود که! سر امتحان اول، ریلکس خان همکلاسی پسر دیگه مون و شیدا همکلاسی دخترمون با هم کمی حرف زدن. ناگفته نماند که شیدا و خود نوبل خان هم گفتگویی داشتن. من نه وقت رایزنی بر سر سوالات رو داشتم نه اینکار رو دوست دارم و نه لزومی بهش بود.

امتحان اول رو نوبل خان از همه نمره کمتری گرفت. در کل نمره خوبی نبود.بعد از دیدن نمره ش ایشون میره و میگه تقلب شده!!!!! خب استاد مدتی این موضوع رو بی خیال میشه و فقط سر امتحانات بعدی ما میدیدم که شدیدا مراقبت میکنه. در حالی که امتحان اول کلا از کلاس رفت بیرون.

امتحان سومی هم که گفتم با کولی بازی  اینا نمره گرفتن و این نوبل خان جزوه و سوالات رو برد زیر سوال. جوری که من خجالت میکشیدم اینجوری با یک استاد عالی و با سابقه صحبت میکرد. ظاهرا بعد از اون هم باز استاد رو اذیت کرده. خب آدمه اون بنده خدا هم. جوش آورده بود.

بعد از امتحان آخر یک قشقرقی به پا شد که قابل توصیف نیست. خیلییییییییییی بد شد. مخصوصا واسه خود نوبل خان. با اینکه کمی دلم براش میسوخت اما متاسفانه مجبورم بگم که حقش بود. وقتی بدون فکر و از سر خودخودخواهی و البته بیماری روانی که حاضر نیست بپذیره که بهش دچاره ، همیشه در حال آزار بقیه با حرفها و کنایه هاش هست باید به این فکر میکرد که همه کنار نمیکشن. همه مثل ما سه تا بیچاره تحمل نمیکنن. حداقل شان افراد رو در نظر میگرفت. بالاخره یکی جوش آورد و حق هم داشت. بماند که اونجا استاد یکی از حرفهایی که به نوبل خان زد این بود که شما گفتی این سه نفر تقلب کردن ،ثابت کن.یعنی من اینجوری بودمااااامن؟؟؟آیا؟

اصلا جزئیات دعوا نوشتنی نیست . فقط کلا افتضاح شد. بعد از دعوا نشستیم تا برگه های اونروز تصحیح شد. من همه ش خدا خدا میکردم که خراب نکرده باشم. مخصوصا که خیلی ناراحت شده بودم که استاد در مورد من چه فکری میکنه. بگم که استاد به حدی از دست این بشر عصبانی بود که تو مبحث تقلب اصلا جای صحبت کردن نبود و کلا ما سکوت مطلق بودیم. تمام بحث استاد هم با نوبل خان بود و باطنا کاری به ما نداشت. ظاهرا مخاطبش ما بودیم.

نمره ها اومد. از 65 نمره من 61،نوبل خان 45،ریلکس خان ،47 و شیدا 39. نفس راحتی کشیدما.آخرش هم بچه ها گفتن که واسه هر کسی بدترین نمره ای که گرفته حذف بشه. طبیعتا این سه نفر نمره همین امتحان اخریه رو کمتر گرفته بودن و اینو حذف کردن. من امتحان اولیم گرفته بودم 17.33 از 20 که کمترین نمره م بین 4 امتحان بود.حذف شد. استاد به جمع نمرات من ،1.22 اضافه کرد و من 20 شدم. به اونها هم نفری 1.22 اضافه کرد. باز هم نوبل خان کمترین شد. یعنی حتی از شیدا هم کمتر.



پ.ن.1:

اینکه آدم مشکلی داشته باشه عیب و فاجعه نیست. اینکه خودت ندونی که اون عیب رو داری فاجعه س. مشکلاتمون رو بشناسیم و سعی کنیم حل کنیم. اگر همیشه با یک چیزی سر جنگ دارین ، اگر آدمها از شما آزرده میشن یک بار سبک سنگین کنید. شاید مشکل از شما باشه.

پ.ن.2:

هدف پنهان از همه ی این بازی های نوبل خان این بود که بهترین نمره بشه. اینقدر راه رو اشتباه رفت که بدترین نمره شد و فعلا اوضاع آبرویی هم خرابه. نتیجه اینکه فقط روی کاری که با ارزشه و هدفمون هست تمرکز کنیم. حواشی رو رها کنیم.

پ.ن.3:

آدم خجالت میکشه تو این سن و سال این بحث ها رو میبینه.

پ.ن.4:

بچه م ریزه دفعه اول بود این همه بحث و جدل میشنید و مامانش استرس میکشید