۳۶

امروز تولدمه...

سی و شش سال! 

واقعا؟ نمی‌دونم والا...هر سال میگذره بازم حس شونزده سالگی دارم...

برنامه خاصی نداریم...خیلی کار دارم و شاید یکی دو هفته دیگه تولد رو برگزار کنیم که بهزاد و جاری جان هم باشند...هفت نفری بیشتر خوش میگذره...احتمالا میشه نیمه شعبان

نیمه شعبان چند تا مناسبت دیگه هم هست...تولد قمری مامان مهرداده، اولین سالگرد اعلام ازدواج بهزاد جان و جاری جانه، مهم‌ترینش دهمین سالگرد ازدواج خودمون...واقعا دوست دارم خاص بهش بپردازم. یک کیک با دیزاین عالی درست کنم و حسابی گرامی بدارمش...نه واسه اینکه ازدواج خاصه یا من موفقیت خاصی کسب کردم و از این اداها،نه! فقط واسه شادی داشتن بهترین دوستم کنار خودم، مهرداد عزیز


دلم یک بچه دیگه میخواست ...شدیداً ...باورم نمیشه که خودم با تنبلی هام خرابش کردم و عقب انداختم... الکی...

فکر کنم معلومه روز تولدم یک ذره افسردگی گرفتما...قر و قاطی مینویسم.آخه مدام توی ذهنم وضعیتم رو بالا و پایین میکنم.

اما مطمئنم پررنگ ترین جمله م اینه که شکر...خیلی سپاسگزارم بابت نعمتهای ارزشمندی که دارم. نعمت‌هایی که لیاقت بعضی هاشون رو ندارم، اما از سر مهر به من داده شده...

خیلی ممنون خدا

اسم واقعی مهرداد

دیشب خواب میدیدم توی وبلاگ اسم اصلی مهرداد رو نوشتم. یعنی حواسم نبوده و نوشتم. صد بار هم تکرارش کرده بودم...حالا نشسته بودم ویرایش میکردم! تموم هم نمیشد. بعد اون وسط به خودم میگفتم حداقل از حالت انتشار درش بیار بعد بشین ویرایش کن

خلاصه که اگر یک وقت اسم واقعی فندق یا مهرداد رو نوشتم شما به روی خودتون نیارید تا من ویرایشم تموم بشه

بیک 1.6

چند روزه حسابی افتادم توی این فکر که خودکار بیک 1.6 بگیرم! قدیما هیچ تکه کاغذی از دست من سالم در نمیرفت. همیشه بیتی متنی چیزی توی ذهنم بود که بنویسمش... این روزها که طبق معمول این دو سال و اندی تنبلی، ذهنم مشغول قضیه پایان نامه هست همش دلم میخواد به کارهایی که دوست دارم بپردازم. چند روز پیش فکر کردم حالا بساط خطاطی رو نمیشه پهن کنم، کلاس نمیشه برم، حداقل بشینم خط تحریریم رو ارتقا بدم و صاف و صوفش کنم. خط آدم با نوشتن مدام پیشرفت میکنه و اگر خوب باشه در اوج میمونه. من خطم بد نیست و خوش خط محسوب میشم اما چون هیچوقت کلاسی نرفتم مسلما ایرادات فنی داره که اهل فن زود متوجه میشن. حالا میخوام خودکار 1.6 بگیرم لحظاتی واسه خودم بنویسم و از سرمشق ها تبعیت کنم ...

مدام دلم میخواد واسه خودم کاری کنم...

پنجشنبه با مهرداد واسه کاری رفتیم بانک. یک لوازم التحریر همون نزدیک بود که سوال کردم نداشتن. خودم هم خاص واسه این از خونه بیرون نمیرم. دیروز واسه کلاس فندق بیرون بودیم هم مهرداد نرفت طرف لوازم التحریری...دیجی کالا هم چک کردم ببینم حدود قیمت چقدره... آخه مدتهاست هیچ خودکاری نخریدیم و واقعا نمیدونم چه طوریه که ما اینهمه خودکار داریم توی خونه مون!!! گمونم فرضیه خلق الساعه توی خونه ما برقراره! اینه که اصلا قیمت خودکار دستم نیست. گفتم حداقل بدونم چه جوریاست قلبم آمادگی پیدا کنه و نگم که چقدر هم گرون بودن.

خلاصه که همینجور فکر خریدن بیک 1.6 توی مغزم وول میخوره.

سحر دولتشاهی

من نمی‌دونم چرا دیشب خواب سحر دولتشاهی می‌دیدم!!!

دیدین یک سری خوابها هست خیلیییی حس خوبی داره، خیلیییی واقعیه و دلت میخواد ادامه پیدا کنه یا وقتی بیدار میشی هم هنوز حسش هست و انگار میشه لمسش کرد؟ حالا من این خواب قشنگ رو دیدم با کی؟ سحر دولتشاهی

ی جورایی انگار مشکلی تو خیابونی جایی براش پیش اومده بود و من کمکش کردم بریم جای خلوت تر...یک کافه خوشگل خلوت که مشتری خاصی هم نداشت. سحر بسیاااااااررررر مهربون بود و درباره رامبد هم حرف زدیم!!!!!!! و انگار یکوقتی جایی توی همون خوابم طرفداری رامبد رو کرده بودم و الان با دیدن سحر توی دلم شرمنده بودم!!!!!! چندبار هم اومدم درباره قضیه همایون شجریان ازش بپرسم اما فکر کردم مودبانه نیست... خیلییییی با هم خوب بودیم جوری که دیگه شماره هم رو گرفتیم و معمولی میشد به هم پیام بدیم !!!!!! لباسهاش هم خیلیییی قشنگ بود...

حالا حرفهامون یادم رفته اما واقعا خواب قشنگی بود. دست به دست کنید برسه به خانم دولتشاهی

حالا عجیبه من نه فیلم و سریال ایرانی میبینم نه حتی پیگیر خندوانه هستم، نه پیگیر کارهای بازیگر های ایرانی! حالا نه اینکه کلی ندونم چی به چیه ولی پیگیر نیستم!!!!

این خواب رو واسه پارک شین هه، لی سه یونگ، لی جونگی،لی جونهو، پارک مین یانگ و صدتا دیگه از این عزیزان دل دیده بودم منطقی تر بود

نمایشگاه کتاب مجازی

پارسال همین روزها یادتونه که هر روز پستچی منو کله ی سحر بیدار میکرد و برامون بسته آورده بود!!! مجدد داریم به همون شرایط نزدیک میشیم شونصد تا کتاب از شونصد تا انتشارات سفارش دادیم و باز گمونم باید از بعد از نماز صبح با لباس رسمی بخوابم 

بعضی از این بچه های فعال حوزه کتاب میگن که بهتره کتابهایی که میشه از کتابفروشی خرید رو از نمایشگاه کتاب نخریم. منظورشون اینه که از کتابفروشی ها حمایت بشه و اینا. من میفهمم چی میگن ولی متاسفانه برنامه ای نداشتیم بهش عمل کنیم. برای ما این بیست درصد تخفیف خود نمایشگاه به علاوه تخفیف حاصل از بن کتاب که به مهرداد اینا تعلق میگرفت و تخفیف بن کتابی که به من به عنوان دانشجو! تعلق میگرفت انگیزه بزرگی واسه خرید کتابه. (در باورم نمیگنجد که در شرف سی و شش سالگی همچنان دانشجو ام)

کتابهایی که خریدیم به جز یکی، همه واسه ی فندق هستش و مامان من!!! یعنی فریبا خانم دست به نقد همیشه یک لیستی داره!!!!! 

کتابهای فندق یک سری رو بر اساس توصیه فعالان حوزه کتاب کودک و نقدی که از کتابها ارائه داده بودند گرفتم. اینها معمولا جدیدتر و گرونتر بودند و البته مفاهیم خاصی رو دنبال میکردند. یک سری هم بر اساس قیمت و تم کلی که از موضوع کتاب برداشت کردیم خریدیم. یعنی کتاب خریدیم زیر 1500 تومن!!! به مهرداد میگفتم بخدا دلم کبابه واسه انتشاراتش که باید پول پست بده اینو بفرسته! حالا کتابها که اومد میگم که ارزش داشتن یا نه... ولی خداییییییی اینقددددرررررر همه چیز گرونه که این دو تومن و چهار تومن پول هیچ چیزی نیست! اینها هم علت ارزونیش به نظر میومد سال چاپش باشه که مربوط به چند سال پیش بود!

خلاصه که میریم روزهای متفاوتی رو با پستچی محل که کاملا منو با اون تیپ داغون و چشمهای پر از خواب در ذهنش حک کرده داشته باشیم!!!