خوشحالی موقت

دیشب خبردار شدیم که  دایی مهرداد میخوان ماشینشون رو بفروشن. حالا اینجوری بود که این ماشین رو چند سال بود داشتن و همیشه تو خونه مامان بزرگ مهرداد پارک بود و در واقع اصلا ازش استفاده نمیکردن. شاید چند باری استفاده شده بود. یهو از دیشب به تکاپو افتادیم که وای چه خوب و ... از این لحاظ که میدونستیم ماشین اکی هست و چند سال گذشته جلوی چشم خودمون بود. حتی صبح یک حساب کتابی کردیم دیدیم وامی هستش که هم من هم مهرداد میتونیم بگیریم و یکم هم خودمون پول آزاد داریم میشه بخریمش... البته نمیدونستیم قیمتش چقدره ... فقط حدودی.

هیچی دیگه با فکرش خوشحال بودیم که زنگ زدیم به دایی و دایی گفتن آخی... که الان خریدار داره چک میاره و ...

هیچی دیگه قسمتمون نبود اما حس میکنم مهرداد به تکاپو افتاد که ماشین بگیره چون واقعا معلوم نیست باز بعدا همین پول و وام هم باشه و در واقع با همین پول بشه چیزی خرید...

من زیاد توی این مسائل دخالتی نمیکنم گرچه مهرداد به شدت دوست داره باهام حرف بزنه در مورد همه چیز...اما من در مورد چیزی که تخصصی ندارم همیشه ترجیحم  اینه زیاد حرف نزنم...

ما چگونه خرید میکنیم؟

در مورد خرید کردن و قیمت ها و اینا پست قبلی صحبت شد گفتم اینجا توضیح بدم...

ببینید ما خرید کردنمون اینجوری هستش:

 - اول اینکه هیچوقت بی هدف نمیریم بازار و پاساژ گردی. همیشه حتما یک هدفی داریم و چیزی لازم داریم.

- دوم اینکه از قبل توی ذهنمون یک چیزی در مورد اینکه مثلا لباسی که میخوایم بخریم جنسش و سایر خصوصیاتش چیا باید باشه داریم. اینجوری بگم که یک استانداردهایی بر اساس استایلمون ، علایقمون و نیاز و موقعیت برای وسیله ای که میخوایم بخریم به صورت ذهنی تعریف میکنیم.

- در شهرهایی که با زیر و بمشون آشنایی داریم، از مغازه های معمولی شروع میکنیم. حالا مغازه های معمولی یعنی چی؟ ببینید مثلا توی همین شهری که الان هستیم یک سری مغازه هایی هستند که عمده فروشی هستند و نه تنها مغازه های دیگه بلکه از شهرهای مجاور هم میان و از اینا خرید میکنند. (این مغازه ها انواع لباس مردانه مخصوصا پیراهن، شلوارراحتی و ورزشی، جوراب و لباس زیر میفروشند). بعضی از این مغازه ها تک فروشی هم دارند. چون کارشون هم همیشه پر رونق هست و مدام جنسهای جدید هم میارن خیلی پیش میاد که مثلا یهو چون میخوان مغازه رو خالی کنند اون اجناس باقیمونده شون رو با قیمتهای خیلی پایین میفروشن که فقط جا باز بشه. خب مثلا ما شلوار راحتی رو از این مغازه ها خریدیم 70 تومن. و معنی این قیمت اصلا این نیستش که جنس و طرح و رنگ خوبی نداره. دقیقا همونی بود که توی ذهنمون بود. حالا همین رو باز توی همون منطقه معمولی، از مغازه های تک فروشی باید بالای صد تومن بخری. باز دقیقا همین رو بیایم توی پاساژ ها و مغازه های شیک تر قشنگ کمی زیر 200 میفروشن. یا مثلا ما از همین مغازه ها یک بلوز شورت خیلی ناز و خنک واسه فندق خریدیم 60 تومن. چند تا مغازه بالاتر از همینا توی یک پاساژ خیلی معمولی و آدمی که منصف هم هست همون 88 تومن بود و همین تا میرسه به پاساژهای منطقه عالی میشه 150.خب چرا پول الکی بدیم؟ علت اینکه همه از این مغازه ها نمیخرن شاید این باشه که اطلاع ندارند، یا وقت کافی ندارن بیان و اینجا بگردن یا بعضی ها اساسا دوست دارند از یک محیط شیک خرید کنند و اونجوری حس میکنن چیز بهتری خریدن و دلایل دیگه که من نمیدونم.

- مرحله بعد اینه که خب میریم توی بازار و میبینیم که  قیمت اون استاندارد ذهنی ما از آنچه فکر میکردیم بالاتر هستش، خب به هر حال همه اجناس رو که نمیشه مثلا از اینجور مغازه ها خرید و علاوه بر این یک سری چیزای  خاص تر رو مغازه های خاص تری عرضه میکنند...اینجا دیگه باید ببینیم قضیه چقدر ضروریه و ایا امکان جا به جایی هست یا نه. اگر مثلا ببینیم نه دیگه به فرض شلوار جین دیگه فلان قیمت کمتر نیستش. خب مجبوریم دیگه کف قیمت رو عوض کنیم .

حالا یک چیز دیگه هم هستش... مثلا ما میدونیم که مهرداد همیشه پیراهن لازم داره. پیراهن هم چیزی نیستش که خراب بشه معمولا. اتفاقی برخورد میکنیم به یک جای خوب که پیراهنهایی در حد استاندارد ما رو تخفیف زده. دیگه یکی نمیخریم که! هر آنچه بهش میاد و اندازه ش هستش رو میخریم. این اخلاق خانواده مهردادهو من خیلی خوشم میاد از این اخلاق. اینجوریه که مثلا ما همین الان کلییی پیراهن واقعا فوق العاده داریم که تابستون 98 از جنت تو مشهد خریدیم 55 تومن...خدا میدونه عالی هستند... کیفیت،طرح ، رنگ. حالا یک ذره مهرداد پس از کرونا شکم آورده که آوردهپیراهن داره و باید برگرده به سایز پیراهنا مورد دیگه هم هستش این که مثلا من سخت پسندم. یهو میریم یک جایی میبینیم به فرض 6 مدل مانتو مطابق سلیقه من هست در حالی که هزار تا مغازه گشتم یکی هم نبوده! خب اگر قیمتش هم مناسب باشه من 6 تاش رو میگیرم . چون دیگه به سختی میتونم بعدا پیدا کنم. درسته که الان پولش زیاد میشه ولی دیگه بعدا نمیتونم پیدا کنم و اینجوری خیالم راحته.

یا مثلا موقعی که تهران بودیم من توی مسیر محل کارم که نزدیک ولیعصر بود چند تا مانتو فروشی بود که اینا هر از مدتی یک سری از مانتوهاشون حراج میزدن. مثلا در حد 30-20 تومن... سال 95-94. خدا میدونه همون وقت هم 30-20 تومن پولی نبود. اونهایی که اهلش هستن میدونن. اگر فکر میکنید مانتوها الکی بود سختتتتت در اشتباهید. فوق العاده خوش جنس و خوش برش و قشنگ. اما خب مدل ها ی جدید میاوردن یا تک سایز میشدن انگار... ببینید من اینقدرررر چند تا چند تا از اینا مانتو خریدم که یک بار پسره ازم پرسید شما جایی مغازه دارین؟شیطونه میگفت کارتم بهش نشون بدم بگم بابا بخدا من محل کارم اینوریه.مغازه م کجا بود ولی به لبخند و گفتن نه بابا اکتفا کردم. مثلا از دو  مدل مانتوش یادمه  یکی واسه خودم خریدم یکی واسه مامان مهرداد. واسه دوستام میخریدم به جای کادو . ذوق میکردنا. بارها و بارها اینور اونور بهم میگفتن این مانتو چند ؟ کجا گرفتی؟ یادمه رئیس آموزش دانشکده مون گفت به فلانی گفتم این غزل مانتوهای شیکی میپوشه .فکر کنم میده براش میدوزن... من هر چی میگردم این مدلی پیدا نمیکنم و واقعی میگفتا. نه که مسخره م کنه یا تیکه بندازه. خلاصه که من و مهرداد هیچوقت از استاندارد ذهنی مون (که البته میتونه بالاتر یا پایین تر از استاندارهای دیگران باشه) کوتاه نمیاییم. اما همه تلاشمون رو میکنیم که با پایین ترین هزینه ممکن تهیه ش کنیم. واسه اینکار هم از عناصر صبر، نهراسیدن از مغازه های معمولی، قاپیدن موقعیت های طلایی، استفاده از طرح های ساده و همیشه مد و ... استفاده میکنیم. به نظرم از نظر بقیه ما همیشه آدمهای خوش پوش اما ساده پسند محسوب میشیم.

- مورد بعدی اینه که مثلا من واسم تنوع اهمیت داره. مثلا دلم میخواد 3 تا کفش با طرح و کاربرد متنوع با قیمت معمولی داشته باشم تا یک کفش گرون چرم... البته که مثلا از این دست موارد یکی هم تهیه کردم یا در برنامه دارم. مثلا من هیچچچچچچچچچ کیف خاصی ندارم. کلا زیاد اهل کیف نیستم. اما چند ساله کیف خاصی نخریدم که یکوقت یک کیف چرم خوشگل هزار سال مد بخرم که به همه تیپی هم بیاد و واسه مهمونی استفاده کنم...همون کیف معمولی هام هم همه نو هستن و خب البته اینکه من توی خونه هستم و جای خاصی نمیرم هم موثره. درک میکنم که خانمی که هر روز میره سر کار شرایط کیف و کفشش فرق داره.

بنا به همون اخلاق خانواده مهرداد ما الان شونصد تا کفش با قیمت خیلییی مناسب داریم و چون اکثرا ساده هستند همچنان میشه پوشید.

خلاصه من قیمت میگم با قیمتهای روز بازار مقایسه نکنید فکر کنید چیز بدی خریدیم. بالاخره شهرهای مختلف هم فرق داره قیمت ها...و هم اینکه دیگه خدایی حواسمون به کیفیت کار هست.

این چیزا و خریدها که میگم مربوط به زمان غیر کرونایی هستا و ما در مدت کرونا به جز موارد ضروروی که بیشتر هم همین حالت هدیه داشته اصلا فروشگاه گردی انجام ندادیم.

یک نکته دیگه هم اینکه من مدتی هستش که دیگه توی خریدام خیلی سخت گیر شدم از این جهت که چون مدتی بیشتر خرید کردم و مثلا دیگه مانتو شلوار و لباس خونه و ... دارم دیگه اگر چیزی به چشمم بخوره مواظبم که به خرید منتهی نشه. هم از این جهت که دیگه اسراف نباشه، هم اینکه میگن واسه تولید لباس کلیییی آب مصرف میشه و به محیط زیست لطمه وارد میشه و اینا. اینجوریه که مثلا من مدتهاست لباس تو خونه نخریدم یا چند سال هست شلوار نخریدم  و ...

مورد دیگه اینکه من نمیدونم مثلا لباسها یا چیزهایی که اضافه تر خریدیم خمسشون چی میشه. مثلا چندی پیش مهرداد یک عالمه صابون و پودر لباسشویی خریدهوقتی صابون لازم داره میگه غزل از اون منبع لایزال صابون به من یکی بده! حالا گمون نکنید ما احتکار کننده هستیما...

دوست دارم نظرات مثبت یا منفی یا تجربیات شخصیتون رو بگید...بالاخره هیچ کس دانای کل نیست و هر روشی معایب و مزایای خودش رو داره.

کاملا هم درک میکنم که موقعیت اجتماعی ، فرهنگی و اقتصادی هر فردی متفاوت با دیگری هستش و به نظرم یک راه مطلقا خوب و بی نقص وجود نداره.

حالا بعدا چند تا خاطره با حال از خریدام واستون میگم...

تولد بازی

جمعه ای که گذشت واسه بابای مهرداد تولد گرفتیم.

تولد بابا اوایل خرداد هستش البته. اما من از دو هفته پیش به مهرداد گفتم که تولد بابات نزدیک هست و منم که طبق معمول این مدت بی حوصله . (چون کار اصلیم مونده و انجامش نمیدم ذوق همه کارهای دیگه واسم نصفه و نیمه است) . گفتم بیا اینکار کنیم که من یک کیک ساده درست میکنم (خامه ای اینا نباشه) ، واسه بابا هم لباس راحتی خونه میخریم، یک روز عصر قبل از تاریخ اصلی تولد میریم خونه شون و سوپرایزش میکنیم. مهرداد هم خیلییی استقبال کرد و گفت آره خوبه .

باز دیگه بعدتر به داداش مهرداد و جاری جان هم گفتم که ما فکر کردیم این کار رو انجام بدیم. نظر شما چیه؟ اونها هم گفتن خیلی خوبه و جاری جان طفلک میگفت بهم تقلب برسون که ما چی بگیریم واسه بابا! راستش هیچی به ذهنم نمیومد. گفتم شما تو خونه بابا اینا زندگی میکنین خب مثلا چیزی به نظرت نیومده که لازم داشته باشند؟ خندید گفت ما اینقدر دقت نمیکنیم باز یکم بعدتر اومد گفت به نظرت کمربند خوبه؟ گفتم آره خوبه .

آقا ما بعد از یک قرن رفتیم واسه خرید لباس مردونه... ببین یعنی الحمدلله که ماسک هست به قول دوستم تعجبمون پشتش مخفی میمونه! حالا ما واسه خرید اول از جاهای معمولی شروع میکنیما. مثلا یک تی شرتی که از نظر ما خوشگل بود و جنسش و رنگش و طرحش خوب بود (البته واسه مهرداد) 245 تومن!  بعد میگم اینجا یک جای معمولی شهر بود...

خلاصه یکم گشتیم و قیمتهای اونجا دستمون اومد. واسه دیدن مدلهای دیگه و مدلی که مناسب بابا باشه رفتیم بازار و پاساژهای دیگه...همه رو با سرعت نور چک کردیم. تو بازار با کلاس تر، با مغازه های شیک تر، قیمت یک تی شرت مسخره که ما عمرااااااااااا نگاه هم بهش نمیکنیم 150-110 بود...دیگه قیمت دستمون اومدکه اگر ما یک تی شرت خوبی که با سلیقه و استایل ما جور درمیاد رو بتونیم زیر 150 بخریم، هنر کردیم و خیلی هم عالیه و البته که خواستن توانستن است.

فرداش رفتیم همون بخش معمولی شهر...و موفق شدیم چند تا تی شرت خوشگل با قیمت 120-110 بخریم...شلوار راحتی خونه هم میخواستیم از اینا که یکم حالت ورزشی طور داره ولی واسه ورزش نیست.خخخخخخ. نمیدونم چطور بگم. اونم 70 تومن...

چون واسه بابا دو تا تی شرت خریدیم، به جاری جان گفتم ببین اگر ناراحت نمیشین و اشکالی نداره خب همینا رو میگیم از طرف همه مون...هم دیگه لازم نیستش شما هم برید بازار گردی هم اینکه میشه کمربند یک گزینه بمونه واسه مناسبتهای بعدی... کلییییی استقبال کرد و گفت اره عالیه و مرسی و اینا. بعدا هم هر چی اصرار کرد که خب دونگ ما رو هم بگید گفتم بابا بیخیال . دو تا داداش ها خواستن با هم حساب میکن نخواستن نمیکنن. چیز زیادی نشده که.

شمع هم یک عدد 6 ما داشتیم، یک 4 هم جاری جان داشتن. آوردیم و شد 64. یعنی هر آنچه دو تا عروسا داشتیم در طبق اخلاص گذاشتیما

به مامان مهرداد هم چیزی نگفته بودیم. حالا از ظهر که من کیک درست میکردم مدام فندق دور من و البته کیک میچرخه و همش میگه زنگ بزنیم به بابا جون تولدش رو تبریک بگیم؟ من میگم نههههههه مامان. میخوایم سوپرایزش کنیم. میگه چطوری سوپرایز میشه؟

بعداز ظهر جاری جان که اکی داد رفتیم خونه شون و اول کیک رو نبردیم پایین. مامان هنوز تو اتاقشون بودن.

حالا فندق از همون حیاط میگه یا الله! باباجون تولدت مبارک! شانس آوردیم بابا درگیر کاری بود نیومده بود جلو در استقبالمون. همیشه فوری میان جلوی در استقبال... یعنی مردم تا فندق رو راضی کردم که چیزی نگه. بازم دو بار دیگه داشت سوتی میداد. یک بار گفت میشه منم فوت کنم؟(شمع) یکبار دیگه هم نزدیک بابا رفت و گفت سوپرایز!

نهایتا رفتم و کیک رو آوردم و خیلیییییی سوپرایز شدن واقعا و چند تایی عکس گرفتیم و البته که دیگه فندق پس از دیدن شمع و کیک کلا مهارش از دستمون در رفت و حسابی تولد بازی کرد و مدام تاکید میکرد که تولد من و بابا جونه!

بعد از کیک و چای هم یک مدل بازی گروهی بچه ها روی تلویزیون و لپ تاپ و اینا آماده کرده بودند رفتیم بازی و خیلیییییییی خوش گذشت. شام هم  املت درست کردیم و خوردیم. ساعت 2 برگشتیم خونه

مامان مهرداد از کیک هم خیلییییییی تعریف کردن و گفتن هم خوب پف کرده و هم پوک شده حسابی و از اینجور حرفا!

خلاصه خوش گذشت.

واکسن

راستی دیروز توی سامانه سلامت بابام رو واسه واکسن ثبت نام کردم... خیلی خوشحالم. کاش به زودی همه واکسن بزنند.


به اسب شاه گفتیم یابو

- فندق غذا خوردنش که تموم میشه میگه: "دیگه نمیخوام. الهی شکر، دستتون درد نکنه!"

خیلی وقته میگه ولی نمیدونم چرا مدتیه بیشتر ذوق میکنم...این دستتون درد نکنه رو چند بار هم تکرار میکنه...

(من و مهرداد همیشه در حین و مخصوصا بعد از غذا از هم تشکر میکنیم. همیشه اینکارو انجام میدادیم ولی از وقتی فندق هست سعی میکنیم بلند و واضح و جوری که متوجه بشه بگیم. عبارت "الهی شکر" رو بهش یاد دادیم ولی تشکر از مامان و بابا بخاطر حالا مثلا زحمت نهار و ... رو چیزی بهش نگفتیم.خلاصه که کیف داره. گاهی هم میاد آویزونم میشه محکم بغلم میکنه میگه دستت درد نکنه مثلا برام لازانیا درست کردی !)


- شبا که میخواد بخوابه قبلش میگه من برم دوستام رو بخوابونم بعد خودم بخوابم! دوستاش شامل چند تا گوریل، یکی دو تا خرس، یک آدمک خانم که ما بهش میگیم حنا خانوم و یک آقای سرباز هست!!! نمیدونم از بین اون همه حیوون مشابه چرا اینا واسش خاصن! در هر شرایط زمانی و روحی و جسمی که باشه و باشیم اول میره اینا رو میخوابونه.

دو تا مهره هم واسه هر کدوم استفاده میکنه. یکی رو میذاره زیر سرشون. یکی رو میگذاره پایین پاشون!!!تصویرش رو براتون میذارم.

چند روز پیش مهرداد به فندق میگه :"فندق ! بابایی مهره هات رو هم جمع کن!"

فندق شاکی وار میگه: اینا که مهره نیستن! اینا پتو بالش دوستامه!"

من و مهرداد: